#حسینِ_من🧡
فقط🖐
امــام حُســین(علیهالسلام)🧡
رو بچـسب✨
هرچے میخواے
ازش بخواه
یکے یڪدونست
و از #خـدا هرچے بخواد
بھش میده...😍
https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
|🍃💙|
[{يَعْلَمُخَائِنَةَالْأَعْيُنِوَمَا تُخْفِيالصُّدُورُ}]
خداوندازخيانت
چشمهاوآنچه
دلها
مخفیمیکنندآگاهاست🌼
☆•سورهمبارکهغافر•آیه19•☆
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
هرقطرهبارانکلمھایازسرودههایِخداست !
- دڪترعلےشریعتے°
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_46 همی
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_47
فضای سیاسی و فرهنگی آن روزها، برای هرکس که سود نداشت، جولانگاه خوبی بود برای دانشجوهای نورسیده که خود را نواندیش می دانستند و برای قهرمان شدن در همه چیز افراط می کردند. خیلی ها ترجیح می دادند مشروط شوند تا آوانگارد و قهرمان جلوه کنند.
نغمه هم که هیچ وقت معدلش کمتر از 17 نشده بود، آن ترم مشروط شد. فکری شده بودم که حتماً او هم می خواهد قهرمان بازی در بیاورد. من وقتی تاثیر این شرایط بر او به خوبی فهمیدم که با پدرش در مورد جانبازی و جبهه و جنگ بحث می کرد؛
_اصلاً کی گفته شما دانشگاه، اونم رشته پزشکی رو رها کنین و برین جبهه؟ شما اگه نمی رفتین و نمی جنگیدین الان تن بیمارتون این جوری روی دست دیگران نیفتاده بود ... من هم بچه یک کارمند عادی ثبت احوال نبودم. من الان دختر یک پزشک بودم و یه زندگی مرفه و سطح بالا داشتم.
آقای مشکین دستی به محاسن جو گندمی اش کشید:
_اونوقت اگه به جای زندگی مرفه، سربازهای دشمن تو کوچه و خیابون شهرت راه می رفتن چی؟ ببین دخترم! من هنوز هم ترجیح می دم یک جانباز دردمند باشم تا یه مرفه بی درد ...
_ امامن نه تنها خجالت می کشم که بگم بابام یه کارمند عادیه که حتی نمیتونم به کسی بگم بابام جانباز جنگه ... می گن خوش بحالتون. کلی حقوق و مزایا دارین. امکانات کشور همه مال شما خانواده شهدا و جانبازانه.
بعد زد زیر گریه و بلند شد و رفت. آقای مشکین نگاهی از روی ناامیدی و حسرت به من کرد. سرش را به مبل تکیه داد و آهی عمیق کشید و چشمانش را بست. دلم می خواست خواهر نغمه می بودم تا هم حسابی از پسش بر می آمدم و هم با نوک انگشت هایم اشک آقای مشکین را که گوشه چشمانش جمع شده بود و سرازیر نمی شد، پاک می کردم.
آقای مشکین ساکت بود و چیزی نمیگفت. نمی دانم به چه فکر می کرد. من هم ساکت بودم و به زنان عراقی در زندان ابوغریب عراق فکر می کردم و سربازان امریکایی اش.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_47 ف
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_48
به خانه که می رفتم،تمام فکرم مشغول نغمه بود. به شدت دلم گرفته بود و نمی دانستم چه باید کرد. با دنیایی از دلگیری وارد خانه شدم. چادرم را برنداشته بودم که با متین رو به رو شدم. از مالزی برگشته بود و او هم مثل من هنوز لباس هایش را در نیاورده بود. با دیدنش بال در آوردم و انگار تمام دلتنگی ها و دلگیری هایم فراموش شد؛ می دانستم که با حضور او حال و هوای خانه عوض می شود و شب ها شاداب تر از همیشه دور هم می نشینیم. مادرم در حالی که مدام قربان صدقه متین می رفت، با منقل اسفند وارد اتاق شد. آنقدر ذوق قد و بالایش را کرد و از ارزوهای دیرینش برای دامادی او گفت که ناگهان فکری به خاطرم زد:
_اگر متین با نغمه ازدواج کنه، تمام این دغدغه ها حل میشه.
ضمن اینکه چه چیزی بهتر از اینکه برادرِ آدم، با عزیزترین دوست او ازدواج کند؟ آن هم دوستی به زیبایی نغمه با آن اندام ظریف و باریکش؛ با آن صورت گرد و لب های ظریفش؛ با آن موهای صاف و خرمایی اش. حتم دارم که ابروهای بلند و کشیده و مژه های برگشته اش دل خیلی ها را برده است، اما او چشم های عسلی و نگاه مهربانش را به راحتی ارزانی کسی نمی کند.
یکی دوبار با برنامه ای کسی جز خودم خبر نداشت، آنها را با هم رو به رو کردم. گاهی رندانه از متین برای نغمه می گفتم و گاهی صریح از نغمه برای متین.
شبی که به خواستگاری رفتیم، نغمه با متانت و ادب، فرصتی چند روزه خواست که فکر هایش را بکند، اما از آن به بعد خودش را از من قایم کرد. نه جواب درست و حسابی می داد که تکلیف را روشن کند و نه خیلی آفتابی می شد جلوی من. حس ششمم می گفت که به این وصلت راضی نیست و با این کارها دارد از جواب دادن صریح طفره می رود. از آن طرف، متین هم دیگر دست بردار نبود و هر روز سراغ نغمه را از من می گرفت و احوالش را می پرسید.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
#قرارمعنوی
#شب_ششم🌙
سلام رفقاااا🙋♀ قراره از امشب عهد کنیم☺️
حالا چه عهدی🤔؟عهد معنوی😇
بیا با هم این دعارو هرشب🌙بخونیم
برای سلامتی امام زمانمون و خودمون🙂 ونابودی ویروس منحوس😷
رفقاااا یادتون نره ها
حتما قبل از خواب بخونین😴
اگه هم خواستین دعای عهد رو همراهش بخونید☺️
🔴 فراموش نکنید😌
یاعلی👋😊
شبتون اروم🌙😴🙃
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🦋
چه خوش آن نفسی که به مَحرم دل؛ بنیشنمو تازه کنم غم دل ... 💙🌿
#اللهمعجللولیکالفرجــ 🕊
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5
🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃