eitaa logo
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
12 دنبال‌کننده
3هزار عکس
965 ویدیو
335 فایل
﷽ بـ♡ـدوݩ سِمَـ♡ـت یعݩـے:)✨🎈 یھ ݩوجواݩ دغدغـه مݩـد اݩقـدࢪ عـاشق ایـݩ اݩقـلاب هست ڪه بدوݩ سمـت و پسـت میاد و یھ گوشـہ از ڪاࢪاے این اݩقلاب و تـو دسـت میگیرھ😍 مـدیࢪ؛🍓 🆔️ @Asma_H مسئول انجمݩ اسلامـے؛🌿 🆔️ @Mobina_R
مشاهده در ایتا
دانلود
داعش رو چقدر میشناسی ⁉️ حتما تا حالا اسمشو شنیدی🌸 ما قراره یه مختصر اطلاعات درباره داعش بهت بدیم 😊 پس با ما همراه باش👇👇 این گروه از ژوئیهٔ ۲۰۱۴ ادعای خلافت جهانی کرد و خود را حکومت اسلامی (به عربی: الدولة الاسلامیة) نامید. همچنین زمانی بخش‌های بزرگی از شمال عراق و شرق سوریه را با جمعیت‌های ۲٫۸ و ۸ میلیون نفر و بخش‌های کوچکی را در لیبی، نیجریه و افغانستان به تصرف خود درآورده بود. این گروه به رهبری ابوبکر البغدادی از مجاهدین سلفی جداشده از شبکهٔ القاعده تأسیس شده و با دولت‌های عراق، سوریه و دیگر گروه‌های شورشی مخالف دولت سوریه وارد جنگ شده‌است. داعش یکی از تندروترین گروه‌های اسلام‌گرا در خاورمیانه بود.[۸۰] این گروه علاوه بر عراق و سوریه بخش‌هایی از لیبی و نیجریه را نیز در کنترل خود درآورد. گروه‌های هم‌پیمان داعش در نقاط دیگر دنیا مثل افغانستان و آسیای جنوب شرقی نیز فعال هستند. ریشهٔ داعش به جماعت توحید و جهاد می‌رسد که در سال ۱۹۹۹ به رهبری ابومصعب الزرقاوی تأسیس شد و در سال ۲۰۰۴ به شبکهٔ القاعده پیوست و پس از آن به القاعده عراق معروف شد. این گروه که وارد جنگ با دولت عراق و نیروهای آمریکایی مستقر در عراق شده بود در سال ۲۰۰۶ با چندین گروه اسلام‌گرای دیگر ائتلاف کرد و «مجلس شورای مجاهدین» را تشکیل داد که یک قدرت مهم در استان انبار، وسیع‌ترین استان عراق، محسوب می‌شد. در ۱۳ اکتبر همان سال، مجلس شورای مجاهدین به همراه چند گروه شورشیِ دیگر «حکومت اسلامی عراق» را تشکیل داد. ابوایوب المصری و ابوعمر بغدادی دو رهبر اصلی حکومت اسلامی عراق بودند که در ۱۸ آوریل ۲۰۱۰ در عملیات ارتش آمریکا کشته شدند و ابوبکر بغدادی جایگزین آن‌ها شد. با آغاز جنگ داخلی سوریه نیروهای حکومت اسلامی وارد سوریه نیز شدند و در ۸ آوریل ۲۰۱۳ _اسلامی_ایران اول
❀ آنکه جرأت دارد یک ساعت از وقتش را هدر دهد؛ هنوز ارزش زندگی‌اش را درک نکرده⌛️ 🎈🍃✨       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_54 چن
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 آنگاه خودم پاسخ دادم که نه، در عقل نه. چون اگر در عقل بود، مثل هزاران آدم دیگه ای می شد که هر روز می بینمشان و با عقلم می شناسمشان، اما دلم کاری به کارشان ندارد و بود و نبودشان برایم فرقی نمی کند. ولی بودِ نغمه، بودِ من است و اگر چنین نبود، که از فراقش شب و روزم یکی نمی شد ... رفته رفته تبادل نامه ها بیشتر شد. نامه هایی که علاوه بر مباحث اعتقادی، رد پای احساسی نجیبانه در آن به خوبی مشهود بود. از من می خواست که خضر راهش باشم. می تواست که راهنمایی اش کند تا از گرداب شک در آید. از بس پاک بود و بی ریا، من را خضر راهش حساب کرده بود. مگر من می توانستم خضر کس دیگری باشم؟ من که خودم در خمِ کوچه اول گیر کرده بودم چگونه می توانستم خضر او باشم؟ شب های میقات آن سال را به عنوان یکی از خاطره انگیزترین و رویایی ترین شب های زندگی ام، هرگز از یاد نمی برم. ماه رمضان بود و بهانه خوبی برای دعوت کردن نغمه به یک میقات شورانگیز. برایش ایمیلی فرستادم و ماه و آسمان را وعده گاهی قرار دادم برای تلاقی نگاه هایمان؛ نگاه هایی که در زمین، راهی به هم ندارند و به ناچار در آسمان به هم گره میخورند. و او جوابی برایم فرستاد که اعتراف می کنم در مقابلش کم آوردم: مـــــی دانی و می خوانـــــی تمـــام دلتنگی هایم را ... و می خوانـــــم تـــمام دل گرفتگی هایت را ... و درست در این لحظات است که پناه می برم به تنها پناهگاهم ... به سجاده ام ... و می خوانم قرآن سبزم را ... و می خواهم عاقبت به خیری ات را ... به انتظار می نشینم میقاتت را ... سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم را ... درست ساعت 9 شب ... به انتظار می نشینم ماه آسمان را ... راستی ماه هم انگار زیباتر از چشم تو نمی بیند که چنین در نگاهت مات می ماند ... و من قبل از ماه، تجربه کرده ام این مات شدن را ... یادت هست رفیق؟ شب های میقات را با همین چند سطر که توفانی ترم می کرد، زندگی کردم. هر بار که می خواندمش، دچار حسی عجیب تر می شدم و وقتی ساعت نُه، به ماه خیره می شدم، آنرا زیباتر از همیشه می دیدم؛ انگار تازه داشتم معنای ماه را می فهمیدم. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_55 آن
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 کار تسویه حساب دانشگاه تبریز تمام شد و داشتم آماده می شدم که به تهران برگردم. با تمام شور و شوقی که برای دیدن نغمه داشتم، نمی دانم که چه شد که ناگهان ترسی عجیب تمام وجودم را گرفت و از تمام آنچه بین من و او گذشته بود، پشیمان شدم. نگران بودم از عشقی که نهایتش مبهم بود و چه بسا که جز افسردگی و سرخوردگی، چیزی در بر نداشت. می دیدم که روز به روز عاشق تر می شویم و بی تاب تر. البته اگر تنها من عاشق می شدم، عیبی نداشت؛ چون اگر به هم نمی رسیدیم، تنها من بودم که می سوختم. اما احساس می کردم که انگار او هم می رود تا حسابی عاشق شود و پا به پای من بسوزد. حس بدی داشتم و چیزی در درونم شروع به جوشیدن کرده بود؛ شاید وجدانم بود که به من نهیب می زد و ملامتم می کرد. از خواب و خوراک افتاده بودم و فکر عاقبت این کار، شده بود کابوس شبانه روزی من. به شدت از خودم بدم می آمد و از راهی که در پیش گرفته بودم، مایوس و پشیمان شدم. اگر مسلمان بودم باکی نبود و این ارتباط به هر حال به ازدواج می انجامید. اما اگر نتوانم مسلمان شوم، هرگز به هم نخواهیم رسید و آن وقت یک عمر ناراحتی و عذاب وجدان رهایم نمی کند. نه دل بستن به نغمه کار درستی بود و نه دل کندن از او کاری شدنی. میترسیدم. میترسیدم از خدا، از عشق، از فرداهای نامعلوم. سه روز از خانه بیرون نرفتم تا کمی با خودم خلوت کنم. هم جسمم را زندانی کردم و هم دل و عقلم را. مدام به خودم تذکر دادم که آدم نمی تواند همه چیز را با هم داشته باشد و برای رسیدن به بعضی چیزها باید از خیلی از چیزهای دیگر گذشت؛ حتی اگر بهترین ها باشند. باید خیلی چیزها حتی دوست داشتنی ترین ها را قربانی کرد. همه جور فکر کردم و راه های مختلفی را با خودم مرور کردم. بالاخره به نتیجه رسیدم که از محیط دور شوم و علی رغم همهٔ سختی های پیش رو، به مونیخ بروم تا بتوانم در یک فضای آزاد و دور از این وابستگی تصمیم بگیرم. در مونیخ دوستی خانوادگی داشتیم که از سال ها پیش آنجا زندگی می کرد و مدتی بود که اصرار داشت برای ادامه تحصیل به مونیخ بروم. قول داده بود که هم زمینه کاری مناسب برایم فراهم کند و هم یک اتاق از خانه اش را در اختیارم بگذارد. تصمیم گرفتم بروم و در این مدت، هر طور است با خودم بجنگم و هر مشقتی را تحمل کنم تا اگر روزی هم مسلمان شدم، عشق نغمه در آن نقشی نداشته باشد. باید هجرت می کردم برای به دست آوردن هویتم؛ برای پیدا کردن خدایی که بتواند تکیه گاهم باشد؛ نه خدای ظاهری و صوری، نه خدای خیلی از دین دارهای مسلمان و ارمنی که حرفشان با رفتارشان زمین تا آسمان تفاوت دارد. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌙 سلام رفقاااا🙋‍قراره از امشب عهد کنیم☺️ حالا چه عهدی🤔؟عهد معنوی😇 بیا باهم این دعا رو هرشب🌙بخونیم برای سلامتی امام زمان و خودمون🙂 و نابودی ویروس منحوس😷 رفقاااا یادتون نره ها حتما قبل از خواب بخونین😴 اگه هم خواستین دعای عهد رو هم همراهش بخونید☺️ 🔴فراموش نکنید😌 یا علی👋😊 شبتون اروم🌙😴🙃       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
🍀🥀🍀🥀🍀 🌾صبح شد این صبـ☀️ـحگاه روشن و بخیر 🌾بامداد دلکش💓 و دلچسب و بخیر 🌾صد سلام از من به پر از مھر شما 🌾صبح من، صبح همہ دنیا 😍 🌺 🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•🌲°🕊•⊱ 🌻🍁 . ::وَلاتَقْطَعْنِی‌عَنْکَ‌وَلا‌تُبْعِدْنِی‌مِنْکَ🦋🌸:: {منو‌ازخودت‌جدانڪن و‌ازخودت‌دوࢪم‌نڪن ...♡}       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
•[🍓] • ‌ ✨ ‌𝘿𝙤𝙣'𝙩 𝙇𝙚𝙩 𝘼𝙣𝙮𝙤𝙣𝙚 𝙎𝙩𝙚𝙥 𝙊𝙣 𝙔𝙤𝙪𝙧 𝘿𝙧𝙚𝙖𝙢𝙨!🌙   اجازھ ندھ هيچ ڪس پاشو ࢪو ࢪویاهات بذاࢪه!✨ 💛💛💛💛💛💛💛 🍀 امانه🌱       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
✨ وَراء :):🌱 یا‌أمانَ‌الخائِفین:اى‌پناہِ‌منہ‌🌿تࢪسیده :)♡ 📸✨       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ شایعه❌ اقامت نوه شهید‌ فخری‌زاده در کانادا ✅ واقیعت پارمیس فخری‌زاده هیچ نسبتی با شهید فخری‌زاده ندارد و این شخص نیز طی یک کلیپ ویدیویی هرگونه نسبت فامیلی با شهید فخری‌زاده را تکذیب کرده و گفته است هیچوقت به ایران سفر نکرده و این فقط یک شباهت اسمی است. (مرکز مقابله با شایعات سایبری)❌   🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5  🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃