『 🌿 』
این عقـب رفتن ها به بهانههاۍ واهی باعث شد ڪم ڪم جای ارزش و ضدارزش عوض بشه!
تا جاییڪه عدهای ترجیح دادن ڪاری رو خلاف موازین شرع انجام بدن اما خلاف عُـرف باطِل نه!🤷🏻♀
#همین!
@Bedoonsemmat
•🌿°
#انگیزشی 🍊
𝗟𝗜𝗙𝗘 𝗜𝗦 𝗥𝗘𝗔𝗟𝗟𝗬 𝗘𝗔𝗦𝗬 ʙᴜᴛ ᴡᴇ ᴛᴇɴᴅ ᴛᴏ ᴍᴀᴋᴇ ɪᴛ ᴄᴏᴍᴘʟɪᴄᴀᴛᴇᴅ
زندگی واقعا سادهست ولی ما اصرار داریم پیچدش کنیم...! 🚶🏻♀🕳
『 @Bedoonsemmat 』
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_94 مر
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_95
راستی شیرین چه علاقه ای به این فالگیر ها دارد که هفته ای یکی دوبار پیششان می رود. بیچاره پدرش که درآمدش را باید خرج دانشکده او بکند و فال هایش. اما چند روز بعد که روبیک تنهایم گذاشت و در اوج درماندگی رهایم کرد و غیبش زد، انگار باید حرف لیدا خانم را باور می کردم.
کنار تخت پدرم در بیمارستان بقیة الله، تسبیح یادگاری خودش دستم بود. برایش دعا می کردم که خود به خود پاره شد و دانه هایش ریخت کف اتاق. وقتی روز بعد پدرم فوت کرد به مادرم گفتم:
_ شما که می گفتین حاجت روا می شم ... این بود روا شدن حاجت من؟ مرگ بابام؟
سرم را به سینه اش چسباند. نالهٔ دلش را بیشتر از اشک چشمش حس کردم:
_ عزیزدلم ! پدرت که حاجت روا شد و به آرزوش رسید ... همین بس نیست برات؟
تا به سومین تسبیحم که در دست مسعود پاره شده بود، فکر میکنم، جلسه شروع میشود. مدیر کاروان که اسمش قاسم حمیدی است، میرود پشت میکروفون. مردی است میانسال. وسط سرش مو ندارد و ریش اش بیشتر سفید است تا سیاه. صدایش خش دار است و حرف های جدی اش را هم با مایه ای از شوخی میزند. بنظر می رسد همسفر بدی نباشد. اما وقتی اعلام میکند که سرکردن چادر در این سفر الزامی است، نگاهی به مریم می کنم و غُر می زنم:
_ مگه پوشیدن چادر هم اجباری میشه؟
از سکوت معنی دارِ مریم میفهمم که جای اعتراض نیست. با خودم فکر میکنم حالا که جای اعتراض نیست، میتوان سفر را از اصل بیخیال شد.
نوبت به روحانی کاروان می رسد. اصولاً از این جماعت، دل خوشی ندارم. می خوام بلند شوم و بروم دنبال کارم. اما مریم نمیگذارد. میگوید بنشینم و حرف هایش را بشنوم تا در طول سفر مشکلی برایم پیش نیاید. با بی میلی می نشینم و پوزخندی میزنم:
_باشه. می شینم ... ولی فقط به خاطر جدّش ...
مریم می خندد و لبش را می گزد:
_ به خاطر هرکی می شینی بشین ... ولی این آقا که سید نیست آباجی ! نگاه کن ... عمامه اش سفیده.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_95 را
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_96
حدوداً چهل و دو سه ساله است. ریش هایش مرتب و جو گندمی است و عینکی برچشم دارد با لبخند مداومت روی اعصابم راه مییابد میکند سمیع القا کند آتش و معرفی میکند مهدی چراغی تسهیلات حوزه دارد و هم دانشگاه دیده است که شروع میکند، بی تفاوت با گوشیم بازی میکنم. از برکات این سفر می گوید، اما من دارم به شیرین اس ام اس می زنم که فال قهوهٔ جدیدی گرفته است یا نه؟
جواب نمیدهد. یک لطیفه از صندوق پیام ها انتخاب می کنم:
_ به طرف میگن با وطن یه جمله بساز. می گه رفتم حمام وتنم را شستم. می گن با ط دسته دار باشه نه با ت دو نقطه. می گه اتفاقا با طی دسته دار شستم. یک شکلک زبان دراز کردن هم میگذارم. از کانتکت های گوشی ام نام شیرین، نرگس، مرضیه و نسیم را علامت میزنم و کلید ارسال را میفشارم.
روحانی می گوید که یکی از لوازم این سفر این است که وضعیت تقلید تان را روشن کنید. میگوید تقلید در احکام دینی، یک ضرورت همیشگی است و ربطی به این سفر ندارد. اما این فرصت خوبی است برای آنها که تاکنون از مرجعی تقلید نمیکرده اند تا تکلیف خود را روشن کنند.
حوصله ام سر می رود. سرم را می دزدم که نبیندم:
_تقلید که مال آدمای بی سواده.
آقای چراغی سکوت می کند. آنقدر ساکت می ماند که سرم را بالا میآورم تا ببینم دلیل سکوت چیست. تا میبیندم به حرف می آید:
_ تقلید که ربطی به سواد بی سوادی نداره. عقل حکم میکنه که انسان در اموری که تخصص نداره به صاحب فن رجوع کنه ... چون نه نیازی هست و نه فرصت آنکه هرکس، برای نیازهای مختصرش در یک زمینه علمی، بره و آن رشته رو به طور کامل یاد بگیره.
عجب افتضاحی شد اول کار. مثلاً سرم را لای صندلی ها بردم که متوجه من نشود. مریم رنگش عوض شده است. به من نگاه نمی کند، اما چند بار پایش را زیر صندلی، محکم به پایم میزند. حالا که آقای چراغی میفهمد من بوده ام برای اینکه کم نیاورم، بلند میشوم:
_ ببخشید. میگن تقلید از ریشهٔ قلاده گرفته شده ... درسته؟ یعنی کورکورانه و بی هدف دنبال کسی رفتن ... مثل حیوونی که قلاده توی گردنشه و هرجا که صاحبش بکشدش باهاش می ره ...
_ ما با نفس عمل مشکل داریم یا با اسمش؟ اگر با اسم مشکل داریم، خب شما هر اسمی که دوست دارین روش بگذارین. اما اگه با نفس عمل مشکل داریم، باید به داوری عقل و روش عقلا و دانشمندان رجوع کنیم. ما در دانشگاه ها به این کار میگیم رفرنس. آیا ارجاعات و رفرنس هایی که محققان در پاورقی کتاب ها و پژوهش هاشون میذارن، خلاف عقله؟ آیا این کار با سواد داشتن اونها منافات داره؟
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
زندگے خودتـون رو با دیگـران مقایسـه نڪنید⌛
هیچ قیاسے بین مـــ🌙ــاه و خورشیـــ☀️ــد وجود نداره
اونها زمانش ڪه برسه هردو مےدرخشند.✨🌱
#شب_بخیر 🌙✨
『🌿@Bedoonsemmat🌿』
شاید باید جهان را رها ڪرد ...🍃
و فنجانے چاے خورد ...☕️
مبادا ڪه خودمان را از یاد ببـریم
#صبـح_بخیـر ✨
『🌱@Bedoonsemmat🌱』
بدانید وقتی خداوند به شما اجازه #دعا داده است !
پس #اجابت آن را هم بر عهده گرفته است ...
(امام علی علیه السلام)
#بخوانیدمراتااجابتکنمشمارا🍃🍂
@Bedoonsemmat✨•❁•✨
《به راهے ڪه اڪثر مردم مے روند شڪ ڪن》
اغلـب مردم فقط تقلید مےڪنند
از متمایـز بودن نترس🌱
انگشت نما بودن
بهتر از احمـق بودن است . . .✌🏻✨
•✍🏻صادق هدایت
『🌈@Bedoonsemmat🌈』
•🌚°
𝐿𝑒𝑔𝒾𝓈𝓁𝒶𝓉𝑒 𝒶 𝓁𝒶𝓌 𝒻𝑜𝓇 𝓎𝑜𝓊𝓇𝓈𝑒𝓁𝒻
« 𝒟𝑜𝓃'𝓉 𝒿𝓊𝒹𝑔𝑒 »
𝑀𝑜𝓈𝓉 𝑜𝒻 𝓉𝒽𝑒 𝓅𝓇𝑜𝒷𝓁𝑒𝓂𝓈 𝓌𝒾𝓁𝓁 𝒷𝑒 𝓈𝑜𝓁𝓋𝑒𝒹
یه قانون برا خودت بزار.. قضاوت ممنوع!
نصف مشڪلات زندگیا حل میشه!😃
#انگیزشی🍇
{@Bedoonsemmat}