✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_106 ا
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_107
_خانم ها ! آقایان ! به پرواز 9215 هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران خوش آمدید ...
صدای مهماندار است. من که هر چه نگاه می کنم آقایی نمی بینم. گوش تا گوش هواپیما پر است از دخترهای دانشجو. میگویند سه تا کاروان 115 نفره با این پرواز به مدینه می روند. البته هر کاروانی سه آقا دارد. روحانی، مدیر و معاون؛ اما نمی دانم از ترس خانم ها کجای هواپیما قایم شده اند !! که دیده نمی شوند. شاید در کابین خلبان.
من تهِ هواپیما نشسته ام؛ چون آخرین مسافری بودم که بارم را تحویل دادم و کارت پرواز گرفتم. کنار دستم، چند دختر شلوغ و پر سر و صدا نشسته اند که اصلاً حوصله شان را ندارم. گوشی ام را از کیفم بیرون می آورم و خودم را با آن مشغول می کنم. اولین عکسی را که باز می کنم، عکس مریم است که موقع خداحافظی در فرودگاه از او گرفتم. چشمانش داد می زند گریه کرده است.
□
این سومین بار است که اینطور هم دیگر را در آغوش می گیریم و جانانه گریه می کنیم. یکبار سال سوم راهنمایی، موقعی که داشتند از تهران می رفتند. یکباره وقتی در دانشگاه قبول شده بود و برای ثبت نام به تهران آمد. این هم بار سوم که آمده است برای بدرقه در فرودگاه مهرآباد. مدیر کاروان با عجله سراغمان می آید :
_ آب غوره نگیر دختر ! دو هفته دیگه برمیگردی و قیافه هاتون بازم برای هم تکراری می شه ... راه بیفت که همه رفتن داخل.
از حرفش بدم می آید. به دور و برم نگاه می کنم. راست میگوید. سالن پرِ از جمعیت، یکهو خلوتِ خلوت شده است. مریم موهایم را با دستش داخل مقنعه می فرستد و با همان دست، اشکم را پاک می کند:
_ از حرفش دلگیر نشو نغمه جون ! به نظر میاد آدم شوخیه ... بچه ها رو دخترای خودش می دونه که این طوری حرف می زنه.
در حالی که با من حرف می زند، عکسش را میگیرم تا در طول سفر همراهم باشد. آخرین خداحافظی را با هم می کنیم. میخواهم راه بیفتم که خودش زیپ کیفم را باز میکند و یک دفترچهٔ خاطرات توی آن میگذارد.
مسئول کانتر پذیرش مسافران، دلخور است از دیر رسیدنم. با وساطت آقای حمیدی ساکم را میپذیرد و یک کارت پرواز به دستم می دهد. روی پله برقی که به سمت گیت خروجی میرود، می ایستم. تا به پشت سرم نگاه می کنم، مریم را از پشت شیشه می بینم. اشک می ریزد. من هم.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_107 _
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸
🌸
#رمـان_تایـم
#آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#پارت_108
صداهای مبهم و غیر مبهمی حواسم را پرت می کند. چشمم را باز میکنم. مهمانداران از چند ردیف جلوتر، با خوشرویی پذیرایی میکنند. صدای آشنایی از بلندگوی هواپیما بلند می شود. آرزوی سفر معنوی بابرکتی میکند برایمان.
تشکر میکند از کادر پروازی که اجازه دادهاند چند کلام با ما صحبت کند. از شنیده شده ها می گوید که ماموران فرودگاه مدینه، به بهانهٔ انگشتنگاری از مسافران، دست خانم ها و دخترها را می گیرند و روی دستگاه می گذارند. صدای آشنا سفارش میکند که هر چند چنین چیزی بعید است، اما اگر به موردی برخورد کردیم، زیر بار نمی رویم و منتظر می شویم تا مسئولان سفارت ایران بیایند و مشکل را حل کنند. صدا خیلی آشناست. تمرکز می کنم. صدای حاج آقا چراغی خودمان است. از سال جدید می گوید که حتماً برای همه مان سال خوبی است. سالی که با زیارت بهشت روی زمین، یعنی مکه و مدینه شروع می شود، بدون تردید سال با برکتی است. از سیزده به درِ امسال میگوید:
_ ما که اصلاً به نحوستِ سیزده بدر و این رسوم خرافی اعتقاد نداریم ... اما به عنوان یک تاریخ ماندگار توی زندگی میگم که داریم میریم تا قشنگترین سیزده به درِ عمرمون رو توی مدینه تجربه کنیم.
سالن فرودگاه مدینه، پر است از دختر های ایرانی. ولوله ای بر پاست و شور وهیجانی به راه. سیصد و چهل پنجاه دختر دانشجو منتظر مهر شدن پاسپورت ها و ورود به شهر هستند. هیچ مردی هم نیست که بخواهد نگاه بدی بکند یا مزاحم بشود. البته چند کارگر سیاه پوست و چند مامور پلیس در گوشه و کنار هستند که نه آنها به ما کار دارند و نه ما به آنها. به دختری که بغل دستم ایستاده نگاه می کنم:
_ دنیای بدون مرد رو در نظر بگیر ...چقدر خوب و راحته.
دختر دیگری حرفم را می شنود. می خندد و شکلکی در می آورد. همه چادری اند. اما آدم با دیدن دخترهای چادری که بلد نیستند چادرشان را جمع و جور کنند، یاد پنگوئن ها می افتد. به خصوص وقتی چادرهاشان را رها میکنند و مانتوهای روشن و بعضاً لباسهای سفید احرامی که پیش از موعد پوشیده اند، نمایان می شود. من که موقع پایین آمدن از پله ها، یاد فیلم رژه پنگوئن ها افتادم که عید امسال از تلوزیون پخش شد.
با تمام حس عجیب و غریبی که نمی دانم چیست، وقتی انبوه دخترهای همسفرم را میبینم، بی اختیار خنده ام می گیرد. نگاه که می کنی تشخیص می دهی کدامشان ذاتاً چادری است و کدامشان اولین باری است که چادر سر میکند. بازار مکاره ای از انواع چادرهای ملی، شالی، لبنانی، عربی و چادر کشی یا همان دو تکه خودمان.
دل آدم به حال بعضی ها می سوزد که نمی دانند کیفشان را بگیرند یا چادرشان را. میخواهند پاس پورت را از کیفشان در بیاورند، چادرشان میافتد. میخواهند چادرشان را حفظ کنند، موبایل از دستشان میافتد کف سالن و چند تکه میشود. بعضیها زرنگی کردهاند و چادر عربی یا چادر ملی دوخته اند که کنترلش راحتتر باشد. بعضی ها هم که خودشان جلو جلو میروند و یادشان می رود که چادری هم دارند.
🌸
🌼🌸
🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فـٰاطمیہخطِمقدمبچہشیعہهاسٺ !
وخطِقرمزخدا…
دراینایام حواسمونبہاعمالورفتارمونباشھ؛
@bedoonsemmat🌱✨
9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صل الله علیک یا فاطمه الزهرا( س)
توکه شب تاسحر واسه مردم تو دعاهات چیزی کم نمیذاری! 💔
#مظلوم_ترین_مادر💔
@bedoonsemmat 🌱✨
#بیو🍄↶
زندگیمو جورے میسازم کہ
اون بالا سرے بگہ: این بنده منہ ها🤩🌿🧡
—————|💛 ⃟🌻|————
@Bedoonsemmat
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ
🎤#استاد_رائفی_پور
🔵حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت مریم سلام الله علیها
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀
@Bedoonsemmat
❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀