eitaa logo
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
12 دنبال‌کننده
3هزار عکس
965 ویدیو
335 فایل
﷽ بـ♡ـدوݩ سِمَـ♡ـت یعݩـے:)✨🎈 یھ ݩوجواݩ دغدغـه مݩـد اݩقـدࢪ عـاشق ایـݩ اݩقـلاب هست ڪه بدوݩ سمـت و پسـت میاد و یھ گوشـہ از ڪاࢪاے این اݩقلاب و تـو دسـت میگیرھ😍 مـدیࢪ؛🍓 🆔️ @Asma_H مسئول انجمݩ اسلامـے؛🌿 🆔️ @Mobina_R
مشاهده در ایتا
دانلود
🍇🍇 •°•|💛🌙|•°• آرام باش ☘ توکل کن☘ تفکر کن☘ آستین هارا بالا بزن ☘ آنگاه دستان خدا را می بینی که زود تر از تو دست به کار شده اند.'°🌸°' (ع)🌿       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
ࢱ°|جبہہ چادࢪے|°ࢱ: •○🍺🍯°•○ [وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي] "و بر تو از جانبِ خود مهری🧡 در دل ها افکندم‌ تا زیرِ نظرِ من پرورش یابی"!(:       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
یا طبیبـَ القُلوبـ ! اۍ‌پزشڪِ‌قلب‌ها - جوشن‌ڪبیر.•
•{...🍓...}• ✨🧡 نقاش شو:)😃 🍋 😋       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
🚨دانشمند هسته‌ای ترور شد.😭😭😵😵 🔹محسن فخری زاده از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در کشور بوده است. او تنها دانشمندی بود که نتانیاهو در یک برنامه از او نام برده بود و رسانه‌های اسرائیلی اعلام کرده بودند که نقشه ترور وی در یک بار سال‌های گذشته شکست خورده بود. 🔹رسانه‌های اسرائیلی ادعا کرده بودند که نام این دانشمند از طریق لیست‌های سازمان ملل به دست موساد رسیده است.       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🚨دانشمند هسته‌ای ترور شد.😭😭😵😵 🔹محسن فخری زاده از دانشمندان موثر و رده بالای حوزه تحقیقات علمی در ک
واکنش صهیونیست‌ها به ترور شهید فخری‌زاده ❌نتانیاهو در توئیتی مبهم نوشت: شهروندان اسرائیل شنبه خوبی را برای شما آرزو می‌کنم که از نگاه برخی از رسانه‌های این رژیم، اشاره‌ای تلویحی و غیر مستقیم به این عملیات ترور بوده است. ❌ شبکه ۷ تلویزیون این رژیم هم با درج خبر، فرد قربانی این ترور را پدر برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران توصیف کرد.       🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃 https://eitaa.com/joinchat/1693581381C9d5d00f1d5    🍃┅✨❀┅🌼┅❀✨┅🍃
◾️ انا لله و انا الیه راجعون.... ◼️ ترور ناجوانمردانه دانشمند بزرگ هسته ای کشور به دست عوامل اسرائیل به پیشگاه ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) و مقام معظم رهبری و ملت شریف ایران تسلیت عرض میکنیم.... ◾️تا کی باید در مقابل دشمنان خارجی و خائنین داخلی صبر و مماشات کنیم؟؟؟ 🔹تا کی؟؟؟؟ 🔶 سردار مملکت را ترور کردند اما عوامل داخلی وقیحانه دم از مذاکره مجدد زدند... 🔶این بار هم دانشمند هسته ای کشور را ترور کردند و قطعا باز خائنین داخلی دم از مذاکره خواهند زد. خااااک بر دهان کسانی که دم از مذاکره می‌زنند و کشور را به قهقرا می‌برند.... کسیکه به هنگام یاری رهبرش در خواب باشد با لگد دشمن بیدار می‌شود... مثل ما مانند این حدیث است... و دشمن آنقدر به ما نزدیک شده و جسارت به خرج داده که در خانه خودمان جنایت می‌کند.... لعنت بر کسی که دم از مذاکره می‌زند... لعنت بر کسی که به امام و انقلاب و رهبری پشت می‌کند و در لباس دوست، خیانت می‌کند. آنقدر دلم از این خائنین داخلی پر است که .... دشمن را می دانیم دشمن است و ترسی از او نداریم. اما بترسیم از منافقین و خائنین داخلی که در لباس دوست از پشت به ما خنجر می‌زنند.. 👊✊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_48 به
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 داشتم کم می آوردم. از علاقه مند شدن متین به کسی که شاید هرگز به هم نرسند، می ترسیدم. با دست خود و با بی تجربگی دخترانه ام کاری کرده بودم که داشت به یک بحران اساسی خانوادگی تبدیل می شد. برای دیدن نغمه و گفت و گو با او به دانشکده اش رفتم. همین که مرا دید، رفت که خودش را از چشم من پنهان کند، اما نتوانست. نزدیکش رفتم. بوسیدمش و از او خواستم رودربایستی و خجالت را کنار بگذارد و حرف دلش را بزند. قول دادم که حتی اگر ازدواج با متین را قبول نکند، ذره ای در روابط دوستانه مان تاثیر نخواهد گذاشت: _ نغمه جان! من که تو رو امروز و دیروز به دست نیاوردم که بخوام با این موضوع ساده از دست بدمت. نغمه اما چیز خاصی نگفت و یک جمله بیشتر حرف نزد. آن هم در لفافه ای از شوخی و جدی: _ببین مریم جون! چه خواهر شوهری بهتر از تو؟ اما من نیاز به فرصت دارم. فعلا که داریم می ریم مشهد ... بذار بریم و برگردیم، ببینم چی میشه. هفته بعد، نغمه و خانواده اش به مشهد رفتند. روز شماری می کردم تا برگردند. متین هم کمتر از من دلواپس نبود. این را از چشمانش وقتی که نگاهم می کرد، خوب می فهمیدم. چهارمین روز سفر نغمه به مشهد بود که از پذیرش متین در مقطع فوق لیسانس در دانشگاه ملی مالزی مطلع شدیم. متین آرزو داشت که در این دانشگاه قبول شود و قبلا هم گفته بود اگر همچین اتفاقی بیفتد ازدواج نمی کند و برای ادامه تحصیل به مالزی بر می گردد. اما انگار خودش هم انتظار نداشت قبول شود که دل به ازدواج با نغمه داده بود. وقتی خبر قبولی اش را گرفت فیلش یاد هندوستان و بر خلاف توصیه من و پدر و مادرم، ما و نغمه و فکر ازدواج را رها کرد و راهی شد. شب بعد نغمه زنگ زد و خبر برگشتنشان را داد. صدایش مثل همیشه گرم و دلنشین بود، اما دل من لرزید. اگر بگوید جوابش مثبت است چه خاکی بر سرم بریزم؟ خودم را زدم به آن راه و انگار نه انگار که چیزی شده با او حرف زدم. کلی با هم خوش و بش کردیم و خوشبختانه نه او از جوابی که علی القاعده من منتظرش بودم، حرفی زد و نه من از متین چیزی گفتم. حالا دیگر روز ها می گذشت و این من بودم که خودم را از او قایم میکردم. خجالت می کشیدم و نگاهش را که تصور می کردم، در درون خودم آب می شدم. اما انگار چاره ای نبود و در یکی از همین روز ها به سفارش و اصرار مادرم؛ دل به دریا زدم و به خانه شان رفتم. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
✨|بِـــــدونِ💌 سِـــــمَت|✨
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_49 دا
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 رو به روی هم که نشستیم هم او ساکت بود و هم من. هم او منتظر بود من شروع کنم هم من دلم می خواست او حرف بزند. با وجود رفاقتی چهارده پانزده ساله، اولین بار بود که به یکدیگر خیلی رسمی نگاه می کردیم. چقدر سخت بود حاکم شدن جو دیپلماسی بین دو دوست صمیمی دست اخر من کم آوردم و شروع کردم: _ شنیدی که متین قبول شد برای ارشد ... نه؟ رنگش تغییر کرد. شاید دوست نداشت اصلا حرف متین زده شود. شاید به خاطر اینکه می بایست جوابی به من بدهد و نمی خواست جواب بدهد. بدجوری نگاهم کرد: _ نه ... خب به سلامتی ... کجا؟ _ یو.کی.ام ... همون دانشگاه خودش ... هفته پیش رفت برای ثبت نام و ادامه تحصیل. وقتی برایش گفتم که بعد از قبولی متین، تصمیمش برای ازدواج عوض شد، نه تنها تعجب نکرد و ناراحت نشد که برق شادی را در چشمانش دیدم. البته سعی کرد شادی اش را از من پنهان کند. ماجرای متین و نغمه به خیر و خوشی تمام شد، اما مشکلات محیطی ادامه داشت. دانشکده ما هم بهتر از دانشکده نغمه نبود. بعضی از بچه های حقوق، تئوری پرداز حقوقی شده بودند و حق آزادی را در بی بند و باری می دیدند و تساوی حقوق زن و مرد را در یکسانی. یعنی اگر مرد میتواند بدون پوشش بیرون بیاید، پس زن هم حق دارد که چنان باشد. یا اگر زن آرایش می کند، مرد هم حق دارد که زیر ابرو بر دارد و حتی برای همجنس خودش دلبری کند. برای همین من بیشتر به دانشکده نغمه می رفتم تا او به دانشکده ما نیاید و در و دیوار و راهروهای آن را نبیند که از این نظریه های حیرت انگیز پر بود، نبیند. یک روز برای رفتن به خانه دنبالش رفته بودم و در راهروهای دانشکده اش منتظر بودم تا کلاسش تمام شود و بیرون بیاید. نگاهی به ساعت انداختم، هنوز نیم ساعت دیگر به پایان کلاس مانده بود. خودم را با نوشته های روی تابلو سرگرم می کردم که ناگهان دست نویسی درشت با ماژیک قرمز دیدم: _ خفه شو ارمنی! این فضولی ها به تو نرسیده ... 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸