#حرف‌قشنگ 🍃 وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای فقط محکم بنشین و شاد باش خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد🎈 . . . @Bedoonsemmat✨•❁•✨

انتظار فرج بکشید و از رحمت خدا نا امید نگردید ؛ زیرا محبوب ترین اعمال نزد خداوند انتظار فرج است ...(: -عین؏؛بحار‌الانوار🌿 @Bedoonsemmat✨•❁•✨

🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_119 منفجر می شوم. متوجه اطرافم نیستم. گریه امانم نمی دهد. جواب سلامش را می شنوم و نگاه مهربانش را می بینم. دست نوازشش را حس می کنم. آهسته از جمع جدا می شوم. می روم کنار دیوار موقف سیارات، رو به روی گنبد روی زمین می نشینم. چادرم را روی سرم می کشم. دلم را رها می کنم. اجازه می دهم هر کاری که می خواهد با چشمم بکند. دلم می خواهد پیامبر مهربانی ها که می گویند پدر امت است، در حق من هم پدری کند و از حس بدی که جانم را می خورد، نجاتم دهد. هدی خبرم می کند که بچه ها برای صرف صبحانه به هتل می روند. از او می خواهم که کاری به من نداشته باشد و بروند. می روند و من دوباره چادر را روی سرم می کشم و می مانم در حال خوش خودم. ساعت صبحانه می گذرد، اما از جایم تکان نمی خورم. آفتاب بر سرم می تابد، اما حس خوبی دارم و دلم نمی خواهد بلند شوم و بروم. قدری که سبک می شوم، دفتر خاطرات مریم را در می آورم. راستی مریم جان ! یادت هست دلت را با من فرستاده بودی ؟ الآن وقتش است که دلت را اینجا امانت بگذارم. احساس می کنم تنها نمی ماند. دل من هم دارد نمک گیر می شود. □ به هتل بر می گردم. داخل آسانسور هستم و در حال خودم و به بچه هایی که پشت سرم وارد می شوند، توجهی ندارم. ناگهان بوی ادوکلنی آشنا به مشامم می خورد. از بچه ها شنیده ام که اسمش وود است و در این سفر، بوی آن، شناسنامهٔ آقای چراغی شده است. سر بلند می کنم و همراه با دیگر بچه ها به او سلام می کنم. جواب می دهد و با همه احوال پرسی می کند و تا مرا می بیند، بیشتر از همه تحویلم می گیرد: _ به به نغمه خانم ! چه عجب از این طرفا ... شما که تهران خوب شروع کردین، اما اینجا اصلاً پیداتون نیست. نمی توانم بگویم آن طور شروع کردم که حالا خجالت می کشم. اصلاً همان وضعیت ظاهری جلسهٔ اول و همان کل کل هایی که شروع کردم باعث شده از او دوری کنم و با اینکه خیلی حرف دارم، نتوانم مثل بقیهٔ بچه ها سراغش بروم. سرم را پایین می اندازم: _ مزاحمتون می شم. راستی زخم پاتون بهتره؟ دیدین گفتم یه نشانه س؟ امروز حال خوشتون رو به روی گنبد پیامبر، نشون داد که دارین نزدیک می شین ... ما رو هم از دعا فراموش نکنین که خدا به دل های شکسته بیشتر توجه داره. ساعت صبحانه تمام شده و رستوران بسته است. وارد اتاق می شوم. می بینم که هدی صبحانه ام را گرفته و برایم به اتاق آورده است. هم اتاقی های خوبی دارم. صمیمیتشان با هم و مهربانیشان با من دیدنی است. یاد مریم به خیر که گفته بود انتخاب هم اتاقی هایت را به خدا واگذار کن. خدا جان ! متشکرم. مریم جان ! دوستت دارم. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸

🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸 🌸 #رمـان_تایـم #آقای_سلیمان_میشود_من_بخوابم #پارت_120 بالاخره مقاومتم در برابر خودم می شکند و بعد از جلسهٔ عمومی کاروان، برای تصحیح قرائتِ نماز، پیش حاج آقا چراغی می روم. بعد برای نماز مغرب و عشاء با او و تعدادی از بچه ها راهی حرم می شویم. در راه هر کس چیزی می گوید و سوالی می کند و آقای چراغی با حوصله جواب می دهد. در صحن مسجد النبی هستیم که صدای الله اکبر اذان مغرب از تمام گلدسته های مسجد بلند می شود. اولین بار است که شکوه اذان را اینگونه حس می کنم. حالا عظمت این فضا و معنویت آن را با دل و جان بو می کشم. چشمم که به پنجره های بقیع می افتد، به حاجی نزدیک می شوم. عینکش را برداشته است و دارد با دستمال سفیدی تمیزش می کند و به حرفم گوش می دهد. در مورد عطری می گویم که هر شب کنار بقیع احساسش می کنم. هر شب بعد نماز عشاء جلوی قبرستان بقیع می نشینم. با خودم حرف می زنم و با خاک و سیاه و تیرهٔ قبرستان. گاهی به این کارم شک می کنم که صحبت کردن با خاک و گفت و گو با در و دیوار چه فایده ای دارد، اما با این حال، دل نمی کَنم و تا آنجا هستم، نمی فهمم زمان چطور می گذرد. هر شب بوی عطری جان نواز و حس می کنم. گاهی فکر می کنم که شاید بوی عطر مردم یا زائران باشد، اما نمی دانم چطور بگویم، احساس می کنم عطر خاصی است که انگار در دنیا وجود ندارد. نکند تحت تأثیر فضای این محیط دچار توهم شده باشم. حاج آقا چراغی عینکش را به چشمش می گذارد: _ نه خانم مشکین ! چه توهمی؟ اینها نشانه س ... خداوند بنده ای رو که دوست داره با نشان دادن نشانه ای دستش رو می گیره تا به بیراهه نره ... بی اختیار یاد مسعود می افتم. او هم از همین حرف ها می زد و من قانع نمی شدم. با بی رحمی در چشمش نگاه می کردم: _ اینها تفکرات عوامانه س ... بازی با احساسات عوام و بی سواد هاست. دارم این پا و آن پا می کنم که همان حرف ها را البته محرمانه تر و با احتیاط بیشتری تکرار کنم. انگار حاجی قانع نشدن و دل دل کردنم را می فهمد: _ شما در جلسهٔ دیروز کاروان نبودین؟ خجالت می کشم بگویم نبودم. چون از اول سفر، او و مدیر کاروان تأکید می کردند که هیچ جلسه ای را از دست ندهیم. اصرار داشتند که حتماً در تمامی جلسات شرکت کنیم. چون حرف های زیادی گفته می شود که شنیدنش برای درستیِ اعمالمان لازم است و مانع اتفاقاتی می شود که می توانند سفرمان را تلخ کنند. 🌸 🌼🌸 🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸

ـبسمِ‌خدایِ‌بـزرگ‌مردی‌کہ‌قرارِ‌دلھا‌نـٰام‌گرفت . . . !

شیریـن تر از همیشـه بخݩـد این زندگـے چاے تلخـےست ڪه ڪنارش قند نگذاشتند . . .🌱 ✍🏻•رسول‌ادهمی #صبـح_بخیـر ✨☕️ 『🌿@Bedoonsemmat🌿』

❌ شبهه ۸۱۶❌ اظهارات متناقض مصباح یزدی در باره احمدی نژاد* 🏷 مصباح یزدی در سال ۱۳۸۴ قبل انتخابات : شخصی خواب دید که وجود مقدس ولی‌عصر دارند برای احمدی‌نژاد دعا می‌کنند 🏷 مصباح در سال ١٣٨۶ : اطاعت از احمدی‌نژاد اطاعت از خداوند است..... 🏷 مصباح در سال ۱۳۹۱ : حمایت از احمدی‌نژاد حرام و خود او از منحرفین است. (خلاصه شده است) ✅ پاسخ اگر چه اساساً صحت اینگونه نقل قول ها از آیت الله مصباح ثابت نیست، اما عملکرد افراد در دفاع یا رد آنها کاملا موثر است. احمدی نژاد تا وقتی در خط رهبری حرکت کند مشروع و مورد حمایت است، اما وقتی از خط اسلام ناب فاصله بگیرد، مطرود و غیر قابل دفاع است. ــــــــــــــــ 🚩 @Bedoonsemmat 🚩

سلام ممبرایی عزیز کانال بدون سمتـــــ🙃🖐 امیدوارم حالتون خوب باشه🤞😎 یه چندتانکته میخواستم بهتون بگم.. درمورد شرایط تبادل کانال ما برای عزیز هایی که کانال دارند🙃 1_ تبادل فقط با کانال هایی هست که محتوای کانال شون مذهبی باشه🌱✨ 2_ادمین تبادل خانوم باشه😇 3_تبادل فقط با کانال هایی که بالای 200تاممبر داشته باشه😚 ادمین تبادل:@Z_karimnejad @bedoonsemmat 🌱✨

🎬 #کلیپ 👤 #استاد_رائفی_پور ما نمےتوانېم شعار شېطان است❗️ استزلال... از هرچے ترسېدے برو تو شکمش🤞🏻🙃 #انگېزشے ❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀ @Bedoonsemmat ❀••┈••❈✿🏴✿❈••┈••❀

' وَنقش‌وُنشانِ‌ستم‌نخواھَدمآند ‌꧇)🌿!