eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
458 دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
13.5هزار ویدیو
132 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 وقتی سکوت من را دید، روبه مادرم کرد و گفت: –درسته حاج خانم؟ مادرم که اصلا انتظارش را نداشت، کمی خودش را جمع و جور کرد و لبخند زورکی زد و گفت: –ماشالا دختر شمام خانم و زیبا هستن، به نظر من که خیلی به هم میان. ــ مادر راحیل نفسش را بیرون داد و گفت: –منظورم این چیزا نیست... منظورم کفویت هستش که در هر ازدواجی خیلی مهمه، بخصوص کفویت در اعتقاد. بعد نگاهش را بین من و مادر چرخاند و ادامه داد: –حاج خانم، من رو ببخشید که اینقدر رک میگم ولی باید این حرف‌ها گفته بشه، من برای شما احترام زیادی قائلم، گفتم امروز در حضور شما این حرف‌ها رو بزنم شاید شما بهتر از من بتونید آقا آرش رو قانع کنید. من متوجه شدم لحظه‌ایی که وارد شدید و پوشش ما رو دیدید کمی تعجب کردید، موضوع اختلاف هم، دقیقا همین موضوعه، الان اصلا بحث این نیست که کار کی درسته یا غلط، موضوع اینه که... مادرم حرفش را برید. – عزیزم ما هم آدم های بی اعتقادی نیستیم، منتها شما سخت گیرتر هستید. خب هر کس اعتقاد خودش رو داره. من چون عروس بزرگم کلا پوشش متفاوت داره کمی تعجب کردم. وگرنه ... – آخه وقتی می گید هر کسی اعتقاد خودش رو داره، در مورد زن و شوهر که صدق نمی کنه... ــ چرا صدق نمی کنه؟ ــ چطوری بگم؟ ببینید مثلا همون جشن عروسی...ما تو عروسیامون موسیقی نداریم، حالت مهمونیه و فوقش مولودی خونی داریم، آیا شما می تونید این موضوع رو قبول کنید؟ یا خیلی از مسائل ریزو درشت دیگه که شاید برای شما تحملش سخت باشه... مادرم با تعجب سکوتی کرد و بعد نگاهی به من انداخت و زمزمه وار گفت: –خب جواب بده دیگه. چه می گفتم، شاید تا آن لحظه هیچ وقت از امام زمان چیزی نخواسته بودم. نمی دانم چه شد که ناخوداگاه در دلم صدایش کردم و التماسش کردم تا کمکم کند. در دلم گفتم: –آقا من نوکرتم، این کار مارو راه بنداز، دل این مادر زن من رو نرم کن، من قول میدم هر چی راحیل میگه در مورد مسائل اعتقادی گوش کنم. سکوت به وجود امده را با صاف کردن صدایم شکستم و نگاهی به مادر راحیل انداختم و گفتم: – اگه اجازه می دید من جواب بدم؟ مادر راحیل لبخندی زد و گفت: –خواهش می کنم. راستش شاید قبلا برای من این مسائل مهم بود، البته مهم که نه، شاید قبلا اصلا بهش فکر نکرده بودم چون پیش نیومده بود. ولی الان اصلا برام اهمیتی نداره. من به خود راحیل خانم هم گفتم، اگه قسمت شد من تو این مسائل اعتقادی مخالفتی نخواهم داشت، من توی همین مدتی که با راحیل خانم آشنا شدم، هیچ چیزی توی رفتارشون ندیدم که بخوام مخالفتی باهاشون داشته باشم. به نظر من چادر خیلی هم خوبه و برای یه مرد افتخاره که همسرش چادری باشه. درسته که من توی خانواده ایی بزرگ شدم که این چیزها جزء اولویتها شون نبوده ولی وجود داشته، نه که کلا نباشه... مکثی کردم و ادامه دادم: – دلم می خواد توی زندگی آینده ام...نگاهی به راحیل انداختم که مبهوت نگاهم می کرد و ادامه دادم: –دلم می خواد، این مسائل اولویت زندگیم باشه، بعد هر چه التماس داشتم در چشم هایم ریختم و نگاهم را به چشم های مادر راحیل دوختم و ادامه دادم: – همه ی حرف های شما درسته، ولی اون حرف ها در صورتی درسته که من مخالف این اعتقاداتی که شما ازش حرف می زنید باشم. من کاملا موافق حرفهاتون هستم و این تفاوت رو متوجه هستم. به نظرم مشکلی پیش نمیاد. سکوت سنگینی حکم فرما شد، دوباره خودم سکوت را شکستم. – اون سَبک جشن عروسی که شما گفتید از نظر من ایرادی نداره، گرچه می دونم مخالفت های زیادی خواهم داشت و شاید خیلی از اقوام ما اصلا نیان به اون جور عروسی. ولی برام مهم نیست، اگر من برای کسی مهم باشم حتما به نظرم احترام میزاره و میاد. تکیه دادم به مبل و نگاهی به راحیل انداختم، چشم هایش اندازه گردو شده بود و چشم از من بر نمی‌داشت. آنقدر روی پیشانی‌ام عرق جمع شده بود که از کنار گوشم می چکید پایین. از ترسم به مادرم نگاه نکردم، چون احساس کردم از حرف هایم خوشش نیامد، خشم نگاهش را می توانستم حس کنم. راحیل بلند شد و جعبه دستمال کاغذی را با لبخند مقابلم گرفت، با دیدن لبخندش این شعر در ذهنم تداعی شد. "تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را" مادر راحیل نگاهی به مادرم انداخت و گفت: –حاج خانم شما موافق حرف های پسرتون هستید؟ مادر لبهایش را جمع کرد و گفت: – والاچی بگم، زندگی خودشونه، خودشون باید با هم به تفاهم برسن. ــ درسته، ولی نظر شما هم به اندازه ی پسرتون مهمه، بعد لبخندی زد و گفت: –مادر شوهرها نقش مهمی تو خوشبختی عروس هاشون دارن.
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 مادر لبخند تلخی زد و گفت: –خب اولش ممکنه یه کم تنش به وجود بیاد، ولی وقتی آرش میگه مشکلی نداره، خب، دیگرانم کم کم باید عادت کنن. مادر راحیل گفت: –مهم خانواده اس، من منظورم خود شما هستید، وقتی شما به عنوان مادر شوهر موافق عروستون باشید و ازش حمایت کنید، حرف های دیگران برای راحیل قابل تحمله. اگر این وصلت سر بگیره شما میشید مادر راحیل، اگر شما این قول رو به من میدید که مثل پسرتون پشت دخترم باشید و حمایتش کنید، من می تونم رضایت بدم به این ازدواج. از زیرکی مادر زن آینده ام خوشمامد، مادر مانده بود چه بگوید. نگاهی به من انداخت. من هم با نگاهم التماسش کردم. لبخند زورکی زد و گفت: –والا یه وقتهایی از دست منم کاری پیش نمیره، بیشتر تصمیمات زندگی ما رو پسر بزرگم می گیره، امروزم می خواستم بگم بیاد. ولی آرش نذاشت. اما چشم، اگه واقعا کاری از دستم برمیومد و کاری به اختیار من بود، حتما. من خوشبختی بچه هام رو می خوام. اگه حمایت من کمکی می کنه، من که حرفی ندارم. مادر راحیل تکیه داد به پشتی مبل و گفت: –گاهی حتی یه حمایت کلامی از بزرگ تر خانواده برای آدم دل گرمیه، بخصوص توی خانواده شوهر، اگرمادر شوهر هوای عروس رو داشته باشه، تو اون خونه تشنج کمتره. به هر حال شرط من اینه، بعد نگاهی به من انداخت و گفت: –اکه برادرتون تصمیم گیرنده بودن، خب باید اجازه می دادید میومدند تا با ایشون هم آشنا می شدیم و صحبت می کردیم. احساس کردم کمی با دلخوری حرف میزند، برای همین برای جبران حرف مادرم گفتم: –منظور مامان اینه که در مورد مسائل خونه و مسائلی که به مامان مربوط میشه و این چیزا تصمیم می گیرند. وگرنه در مورد زندگی من خودم تصمیم می گیرم. بعد نگاه پر ازعجزم را به مادر دادم. مادر دست هایش را در هم گره زد و گفت: –بله، درسته، حالا با پسر بزرگمم آشنا میشید. بعد لبخند محوی زد و ادامه داد: من حیرون این شرطتون موندم. معمولا شرط خانواده‌ی دختر، مهریه‌ی بالاست یا سند باغ و ویلایی چیزی، اونوقت شرط شما حمایت مادر شوهره. به نظر من که آسونترین شرطه... و بعدش لبهایش به لبخند کش امد. مادر راحیل هم لبخندی زد و گفت: –مهریه، مهر هر مردی نسبت به همسرش هست. پس زوجی که می خوان باهم زندگی کنند باید خودشون مهر روتعیین کنن. این مهربونی دل پاک شمارو می رسونه که میگید شرط من آسونه. به نظرم امد مادر راحیل زن سیاست مداریه، حرفهایش من رو به فکر می برد...آرام به مادرم گفتم که اجازه بگیرد تا دوباره با راحیل حرف بزنم. مادر هم زیر لبی گفت:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ܢܼܚܚܩِ‌ࡆࡋࡋܣ‌ࡆࡋܝ‌ܥܩٰࡍ߭‌ࡆࡋܝ‌َܥࡅ࡙ܝܩܢ✨ 🖤اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن✨ 🏴 وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین✨ 🖤وعلی عباس الحسین✨ 🏴وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ✨ 🖤وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین✨ 🤲🕋 🖤✨مریض داری بگو یاحسین 🏴✨حاجت‌میخوای بگویاابوالفضل 🖤✨بی رزقی بگو یاعلی 🏴✨غم داری بگو یازینب 🖤✨اولاد میخوای بگو یارقیه 🏴✨ایمان میخوای بگو یامهدی 🖤✨شروع هرکاری بگو یاالله 🏴✨دردی میان سینه عاشق بود که جز 🖤✨با چای روضه‌ی تو مداوا نمیشود... ─┅═༅✾═❥༅✿༅❥═༅✾═┅─ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
هر روز مےڪنم ازعشق نگاهے بہ حسین مےڪنم باز از این فاصلہ راهے بہ حسین ڪردم امروزسلامے ز سر دلتنگـے مُردم از حسرٺ شش‌گوشه الهےبہ حسین 💚 🖤➼‌┅═❧═┅┅───┄ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• 🔘 برگرد و به نوکر نفسی ناب بده با آمدنت جلوه به محراب بده... 🔘 وقت غم ارباب شده آقا جان تو دست مرا به دستِ ارباب بده.‌.. 🏴اللهم عجل لولیک الفرج ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈• ✋🏻 به ارباب ⚜️یکی از اوجب اعمال همه نوکرهاست ... ⚜️هر روز ... یک سلامی طرفِ کرب‌وبلا ✨ܢܼܚܚܩِ‌ࡆࡋࡋܣ‌ࡆࡋܝ‌ܥܩٰࡍ߭‌ࡆࡋܝ‌َܥࡅ࡙ܝܩܢ✨ اللهم‌عجل‌اْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج 🤲🕋 ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ •┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈• ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
┅═✾🖤 ⃟ ⃟🖤 ⃟ ⃟🖤✾═┅ 🏴 طاقت ندارم لحظه ای تنها بم من باشم و در حسرت سقا بمانی فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟! 🌿 ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ┅═✾🖤 ⃟ ⃟🖤 ⃟ ⃟🖤✾═┅ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
_۰_۰_۰_۰_۰_۰_۰_۰_۰_ 🕊🥀🕊 🖤⃟🍃¦⇢ک̶ــل̶ـی̶ــپ̶_ا̶س̶ـــــت̶ـــو̶ر̶ی#امام_حسین 🏴#ویژه_ماه_محرم 💔#ویژه_روز_پنجم _۰_۰_۰_۰_۰_۰_۰_۰_۰_ 🕊🥀🕊 #ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴➼‌┅═❧═┅┅───┄ یتیم‌مجتبی علیه‌السلام 🥀 بِین‌آغُوش‌عَمـــُــــو‌بُود‌وَلے‌‌مُبهَم‌شُد یِڪ‌حُسینیھهَمانجا‌حَسنیھهم‌شُد 🏴➼‌┅═❧═┅┅───┄ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• ▪️نماهنگ زیبا و احساسی دیگر بانام الوعده وفا 🎙با نوای کربلایی محمدرضا مهدوی ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ •┈┈••••✾•🌿🏴🌿•✾•••┈┈• ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
YEKNET.IR - zamine - shabe 5 muharram 1401 -karimi.mp3
7.02M
⁽﷽⁾ °•|🌱『🎼🎶』🌱|•° ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ 🌴گفته بودم بهش، توی خیمه نمی‌شینم 🌴من به غیر از عمو هیچ کسی رو نمی‌بینم 🎙 🚩السَّلام‌علےالحسین(ع) 🚩وعلےعلےبن‌الحسیـن(ع) 🚩وعـــــلےاولادالحسیـن(ع) 🚩وعلےاصحاب‌الحسیـن(ع) ─━━━⊱✨✿✨⊰━━━─ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔╦══• •✠🖤✠ • •══╦╗ 🎬 " جذبه های مجلس اباعبدالله " ماجرای مقام کسی که فقط به خاطر چایی مجلس روضه می‌رفت... 🎙 استاد عالی ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ╚╩══• •✠🖤✠ • •══╩╝ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
27.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅•|•⊰❁〇⃟:❁⊱•|┅┄ تشنه لب کربلا آب گذشت از سرم اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری (سلام الله) ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ┄┅•|•⊰❁〇⃟:❁⊱•|┅┄ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ عبدالله‌است‌وایل‌وتباری‌کریم‌داشت بااین‌حساب‌عالم‌وآدم‌گدای‌اوست..!🌱 #شب‌پنجم‌محرم🖤 #عبدالله‌بن‌الحسن🥀 #محرم 🏴 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ #ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
♡•• هاتفۍگفت:یتیـم‌است،مراعات‌ڪنید نیزه‌اےگفت:حسینۍست،مجازات‌ڪنید..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😭💔 @Beh_to_az_door_salam
ما ز دست فراق خسته شدیم یک نفر هم به داد ما برسد... ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ @Beh_to_az_door_salam
YEKNET.IR - roze - shabe 5 muharram 1400 - narimani.mp3
12.37M
⁽﷽⁾ °•|🌱『🎼🎶』🌱|•° ◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆ 🖤روضه عبدالله بن الحسن(ع) 🖤هر کسی غریبی این آقارو ببینه 🥀💔 🎤 🚩السَّلام‌علےالحسین(ع) 🚩وعلےعلےبن‌الحسیـن(ع) 🚩وعـــــلےاولادالحسیـن(ع) 🚩وعلےاصحاب‌الحسیـن(ع) ─━━━⊱✨✿✨⊰━━━─ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─┅═༅✾═❥༅✿༅❥═༅✾═┅─ چیزی نمانده از بدن او حیا کنید دست مرا به جای سر او جدا کنید .. 🥀 💔 ─┅═༅✾═❥༅✿༅❥═༅✾═┅─ ╔═•══❖•ೋ° @Beh_to_az_door_salam ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ🖤•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا