eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
460 دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
17.9هزار ویدیو
146 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam مدیر اصلی @Asmahasani12
مشاهده در ایتا
دانلود
1.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چہل‌ࢪو‌ز‌فقط.... طࢪف‌چند‌سالہ‌دࢪگیࢪ‌گناھ داداش‌مݩ!خواهࢪمݩ! چہل‌ࢪوز.... حتتتما ببینیدد‼️‼️ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
‍ 🌺🍃مولا جانم... بيا توافقنامه امضا كنيم، من قلبم را به نامت ميكنم، تو هم چشمانت را از من بردار ...!!! مهدی جان میدانی آقاجان؛ مانده ایم... ازهمان روز اول همان روز در همان موقع کنار خانه میدانی؛ اگر خواب نبودیم کار به مادر نمیرسید به در چشمان پدر نمیرسید به جگرِ سوخته به ظهر به زندان به زهر... وبه یتیمی نمیرسید😔 اگرخواب نبودیم کار به شما نمیرسید...😔 🌺 🍃 یاصاحب الزمان ... یک طرف دست دعا و یک طرف بارگناه… این ها نمک پاشیده روی زخمتان... 😔  الهی العفو... 😭اللهم عجل لولیک الفرج😭 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
برنامه‌های تحویل سال ۱۴۰۲ در مسجد مقدس جمکران ✅معاون فرهنگی مسجد مقدس جمکران: آئین تحویل سال جدید در مسجد مقدس جمکران از ساعت ۲۳ روز دوشنبه ۲۹ اسفندماه با اجرای برنامه‌های مختلف برگزار می‌شود. ⬅️از ساعت ۲۳ قرائت مناجات شعبانیه، اجرای ویژه برنامه‌های قرآنی، سرود، تواشیح و شعرخوانی توسط احمد علوی از شاعران آئینی کشور را خواهیم داشت و پس از آن سخنرانی توسط حجت الاسلام والمسلمین سید حسین مؤمنی از اساتید حوزه علمیه قم صورت خواهد گرفت. ⬅️مداحی و قرائت زیارت آل یاسین توسط مداح اهل بیت (ع) حاج مهدی منصوری انجام خواهد شد و در ادامه همزمان با تحویل سال جدید که ساعت ۰۰:۵۴:۲۸ بامداد یکم فروردین ماه خواهد بود، دعای تحویل سال به صورت دسته جمعی قرائت می‌شود. ⬅️پس از تحویل سال جدید، پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب به صورت زنده از مسجد مقدس جمکران پخش خواهد شد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘ @khoodayaaa
‌‌🦋⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪💙┈──╌❊╌──┈⊰ 🔸 (علیه السلام) در مورد فضیلت 🔸 چنین می فرمایند: «خوش به حال آن دسته از شیعیان ما که در غیبت قائم(عج) ما چنگ به دوستی ما زده و بر محبت ما ثابت می مانند و از دشمنان ما بیزاری می جویند، آنها از ما و ما از آنها هستیم،... خوشا به حال آنها به خدا قسم آن ها در قیامت در درجه ی ما خواهند بود...» 🔸ایشان همچنین به نقل از رسول خدا(صلی‌الله‌عليه‌وآله) فرمودند: «کسی که می‌خواهد در حالی خدا را ملاقات کند که ايمان او کامل و اسلام او نيکو باشد، پس به ولايت حجة بن الحسن(عليه‌السلام) که همه در انتظار اويند، معتقد شود. ‌🦋⃚⃡⃝۪ٜ⃡۰۪۪۪۪۪💙┈──╌❊╌──┈⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟ ╔═ೋ✿࿐ ⛥@khoodayaaa ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
💫🌟🕊🌼🌕🌼🕊🌟💫 💚 🕊 هنـوز نمی دانـم مـن برای 🌼 ظهور شما بیشتر دعا کرده ام 🕊 یا شمـا بـرای بخشایش 🌼 گناهان مـن.هنوز نمیدانم 🕊 شمـا بــرای‌ بیشتر 🌼 دعا می‌ کنید یا مـن.آقای 🕊 خوبی‌ ها پس کی میایی؟ 🕊 دلمان گرفت در این دنیای 🌼 دورنگی‌ و ریا.مولایم دنیا 🕊 در انتظار عدالت و عدالت 🌼 در شمـاسـت.بـیا 🕊 که‌ آرام بگیـریـم در کنارت ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟ ╔═ೋ✿࿐ ⛥@khoodayaaa ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐
🖤 مهدی جان... سلام ای قرار دل بیقرار سلام ای طلوع شب انتظار طالبِ خونِ خدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ يابنَ مِصباح الهُدي، مَتى تَرانا وَ نَراكَ چه شود با تو كنیم گريه سرِ قبرِ حسين در مزار شهدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ مي زند تو را صدا از سرِ نيزه ها هنوز سرِ از بدن جدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ چه شود ببينیمتون كنارِ بين الحرمين سر و جان کنیم فدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ🥀 🍂@khoodayaaa
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... 🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد ╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮ 🌻🕊
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹💠الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ🌹 السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ≽ ✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ❣. 🟢 بسمت خدا |