eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
460 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
13.4هزار ویدیو
132 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ داستان کوتاه 👌👌 جالبه. بخونید هشام بن عبدالملک خلیفه عباسی، امام باقر (ع) را به شام فراخواند. امام پس از سفر به شام، در اجتماعات مردم شرکت می‌کرد و به پرسش‌های آنان پاسخ می‌داد. روزی امام مشاهده کرد که مسیحیان به کوهی در آن منطقه می‌روند. امام از اطرافیان پرسید: آیا امروز عید آنان است؟ گفتند: نه؛ آنان هر سال در این روز نزد عالمی مسیحی که اصحاب حواریون عیسی (ع) را درک کرده است، می‌روند و پرسش‌های خود را از او می‌پرسند. امام سر خود را پوشاند و با همراهان خود به آن کوه رفت و در میان مسیحیان نشست. عالم مسیحی نگاهی به جمعیت حاضر کرد و چون سیمای امام باقر (ع) توجه او را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید: از ما مسیحیان هستی یا از مسلمانان؟ امام (ع) فرمود: از مسلمانان. عالم مسیحی گفت: از دانشمندان آنان هستی یا افراد نادان؟ امام (ع) فرمود: از افراد نادان نیستم. گفت: اول من سوال کنم یا شما می‌پرسید؟ امام (ع) فرمود: اگر مایلید، شما سوال کنید. گفت: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا می‌کنید که اهل بهشت غذا می‌خورند و می‌آشامند ولی مدفوعی ندارند؟ آیا برای این موضوع، نمونه و نظیر روشنی در این دنیا وجود دارد؟ امام (ع) فرمود: بله نمونه روشن آن در این جهان، است که در رحم مادر تغذیه می‌کند ولی مدفوعی ندارد. گفت: عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟! امام (ع) فرمود: من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم! او پرسید: به چه دلیل عقیده دارید که میوه‌ها و نعمتهای بهشتی کم نمی‌شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقی بوده و کاهش پیدا نمی‌کند؟ آیا نمونه روشنی از پدیده‌های این جهان می‌توان برای این موضوع پیدا کرد؟ امام (ع) فرمود: آری، نمونه روشن آن در عالم محسوسات، آتش است. شما اگر از شعله چراغی صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جای خود باقی است و از آن به هیچ وجه کاسته نمی‌شود. گفت: سؤالی دیگر می‌پرسم. به من خبر بده از ساعتی که نه از شب است و نه از روز. امام باقر (ع) فرمود: آن، همان ساعت بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است که در این ساعت گرفتاران آرامش می‌یابند. با شنیدن این جواب، عالم مسیحی فریادی کشید و گفت: یک مسئله باقی است. قسم به خدا که هرگز نتوانی جواب آن را بدهی. امام فرمود: مسلماً قسم دروغ خورده ای. گفت: به من از دو مولود خبر بده که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز از دنیا رفتند در حالی که یکی پنجاه سال عمر کرد و دیگری صد و پنجاه سال امام باقر (ع) فرمود: آنان و بودند و چون به ۲۵ سالگی رسیدند، عزیر سوار بر الاغ خود از می‌گذشت که دید انطاکیه به کلی ویران شده است با خودش گفت: چگونه خداوند این قریه را بعد از نابودیش دوباره زنده می‌کند؟ با آنکه خداوند عزیر را برگزیده بود و هدایتش کرده بود، وقتی چنین سخنی گفت و خداوند بر او خشم گرفت و او را به مدت صد سال میراند به خاطر سخن ناشایستی که گفته بود و دوباره او را با الاغ و غذا و نوشیدنی اش زنده کرد. پس نزد عزیره بازگشت ولی عزیره برادرش را نشناخت. اما مهمان او شد. فرزندان عزیر و فرزندان فرزندانش به نزد او می‌آمدند در حالی که او خود جوانی ۲۵ ساله بود. عزیر پیوسته از عزیره و فرزندانش یاد می‌کرد و خاطراتی از آنها نقل می‌نمود و می‌گفت آنان هم اکنون پیر شده‌اند. عزیره که ۱۲۵ ساله بود، گفت: من جوانی در ۲۵ سالگی ندیده ام که از جریان بین من و برادرم در ایام جوانی ما باخبرتر باشد، تو‌ای مرد! آیا از اهل آسمانی یا از زمین؟ عزیر گفت: ‌ای عزیره من عزیر هستم که خداوند بر من خشم گرفت و به خاطر سخن ناشایستم صد سال مرا میراند تا هم مجازاتم کرده باشد و هم بر یقینم بیفزاید و این همان الاغ و غذا و نوشیدنی من است که با آن از منزل خارج شده بودم و اکنون خداوند مرا به همان صورت برگردانده کرده است. عزیره سخنان عزیر را پذیرفت. عزیر ۲۵ سال دیگر با آنان زندگی کرد و بعد هر دو در یک روز از دنیا رفتند. عالم مسیحی هر سوال مشکلی به نظرش می‌رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، به شدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: مردم! آیا دانشمند والا مقامی را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبی او از من بیشتر است، به اینجا آورده اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند؟ به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید. این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت. این جریان به سرعت در شهر دمشق پیچید و موجی از شادی و هیجان در محیط شام بوجود آورد. هشام به جای این که از پیروزی افتخارآمیز علمی امام باقر (ع) بر بیگانگان خوشحال شود، بیش از پیش از نفوذ معنوی امام بیمناک شد و ضمن ظاهرسازی و ارسال هدیه برای آن حضرت، پیغام داد که امام باقر (ع) حتماً همان روز دمشق را ترک کند. 📚 الکافی، ج 8 ص 123