#دعاے_برڪت_روز
❣امام صادق(ع):
وقتى صبح دمید بگو: 🌻
🍃🍥 الحَمدُللّـہ فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَڪَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ. اللّهُمَّ إنَّڪَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتے مِن بَرَڪَةِ السَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینے بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِڪَ. 🍥🍃
📚بحار الأنوارج87/ص356
─┅═ೋ❅🖤❅ೋ═┅─
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهورقائم
╭━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╮
╰━━━⊰•🍃⃟🕊•⊱━━━╯
امام سجاد علیه السلام:
اَللّـٰهُمَّ اَلْحِقْنى بِصٰالِحِ مَنْ مَضىٰ، وَاجْعَلْنى مِنْ صٰالِحِ مَنْ بَقِىَ، وَخُذْ بى سَبیلَ الصّٰالِحینَ.
خدایا مرا به نیکوکاران از گذشتگان ملحق کن و مرا از نیکوکارانى که مانده اند قرار ده و مرا به راه شایستگان ببر.
#دعای ابو حمزۀ ثمالی🌱.
[ عِندَما أَتَذكَّر أَن كُلَ شَئْ بِيَدَالله يَطمئِن قَلبى ]
وقتى يادم ميفته كه همه چيز دست خداست،
قلبم آروم میگيره..🌱
_اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد..هر کجا که باشی و در هر زمان تو را با شهادت برمیگزیند🕊•.
#شهیدسیدمرتضیآوینی🌱
📌 تکهسنگ...
🔸 در پیادهرو قدم میزد. فکرش مشغول بود. درآمدش زیاد نبود و همین ناراحتش میکرد؛ نه به خاطر خودش، بیشتر به این خاطر که نمیتوانست آنطور که دوست دارد به خیریهای که مزین به نام صاحبالزمان بود، کمک کند.
🔹 پایش به تکهسنگی بزرگ خورد. سنگ را برداشت و در باغچهٔ کنار پیادهرو گذاشت. نفسی عمیق کشید و با آرامش به راهش ادامه داد.
انگار تکهسنگ یک نشانه بود. نشانهای تا او بفهد، کمک به امام زمان به همین سادگی است. به سادگی برداشتن یک سنگ از جلوی پای دیگران.
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیث کسا روضه نیست ، کلاس درس خانواده است
حجتالاسلام دانشمند
شیخ رجبعلی خیاط (ره) میگه:
#امام_زمان دنبال رفیق میگرده،
تو خوب باش خودش میاد سراغت!
وچه قشنگ میگه... ♥️
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌نگفت میزنم ،
گفت میخوره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامت شهید مدافع حرم عباس دانشگر🌹
🌿☁️
آیتاللهبهجت:
"هر جا ڪم آوردۍ،
حوصلہ نداشتے،
گرفتہ بودۍ،
پول نداشتے،
باطریت تموم شد،
تسبیح را بردار؛
و صد مرتبہ بگو:
[استغفراللہ ربے و اتوب الیہ]
آروم میشوۍ!
استغفار فقط براۍ توبہ
و آمرزش از گناهان نیست
قانون انتظار میگه:
منتظر هر چی باشی
وارد زندگیت میشه...
پس دائم با خودت تکرار کن:
من امروز ؛
منتظر عالیترین
اتفاقها هستم...
#بفرست_برای_بقیه_قوت_قلب_مولا_شو
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅••❤️🌙••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅••❤️🌙••༅࿐✾╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «نشان موعود»
🧡 راز آرامش حضرت یوسف...
🌍 روزی میرسد که همهٔ انسانهای زمین او را آرزو میکنند. همانوقت که دلتنگ آرامش، عدالت و صلح میشوند.
همه یکصدا او را فریاد میزنند، حتی اگر ندانند نامش چیست...
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
#بفرست_برای_بقیه_قوت_قلب_مولا_شو
#ڪپیباذڪرصلواتبراےظهور
╭✾࿐༅••❤️🌙••༅࿐✾╮
🕋الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻
╰✾࿐༅••❤️🌙••༅࿐✾╯
#تلنگرانه
یه روزی میرسه که فقط میان بالای سرمون و فاتحه میخونند و میرن اما شاید روزی باشه که به جای فاتحه خوندن و رد شدن، بیان برای رفیق شدن و این ما هستیم که می تونیم اینو تعیین کنیم منتها با شهادت...💔!'
#ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝߊܢߺ߭ܣ
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم📓🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست
#از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪🏿
پیام فاطمیه چیست؟!
▪این است که
حتی اگر دستت راشکستند
دست از یاری #امام_زمانت برنداری..
▪منِ فاطمه، برای امام زمانم،
امیرالمؤمنین جان دادم.
شمابرای #امام_زمانتان
پسرم مهدی چه کردید؟!
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
┄┅═✼✿❣❤️❣✿✼═┅┄
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨 🌨 #قصھ_دلبࢪی #قسمت_سیام دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه😄 می
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_سیودوم
کلا ن تنها مکه یا جاهای دیگر ، در خانه هم در صورتی همکاری می کرد که وصل شود به اهل بیت امام حسین (ع) .
یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم و بعد بهش عشق و علاقه پیدا کنم ، همین کارهایش بود 😅
دیدم دیوانه وار هیئتی است .
همه دوست دارند در هیئت شرکت کنند ، ولی اینکه چقدر مایه بگذارند ، مهم است ...
اولین حقوقی که از سپاه گرفت ، ۲۵۰هزار تومن بود .😅
رفت با همه آن کتیبه خرید برای هیئت .
از پرده فروشی ، ریش ریش های پایین پرده را خرید و به کتیبه ها دوخت و همه را وقف هیئت کرد ☺️
پاتوقش پاساژ مهستان بود .
روی شعر پیداکن برای امام حسین (ع) خیلی وقت می گذاشت 😍
شعارش این بود :« ترک محرمات ، رعایت واجبات و توسل به اهل بیت (ع) .»
موقع توسل ، شعر و روضه می خواند . گاهی واگویه می کرد .
اگر دونفری بودیم که بلند بلند با امام حسین (ع) صحبت می کرد ، اگر کسی هم دور و برمان نشسته بود ، با نجوا توسلش را جلو می برد ..
عاشق روضه های حاج منصور بود ، ولی درسبک سینه زنی ، بیشتر از حاج محمود کریمی خوشش می آمد 😁
نهم فروردین سال نود ، در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم و ساکن تهران شدیم .
خانواده ها پول گذاشتند روی هم و خوب برایم خریدند.
با اینکه وضع مالی اش چنان تعریفی نداشت ، کلا آدم دست و دلبازی بود 🙃
اهل پس انداز و این چیزها نبود ، حتی بهش فکر نمی کرد و موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده میکرد رسید نمی گرفت و برایش عجیب بود که ملت
می ایستند تا رسید خرید شان رانگاه کنند ..
می خواست خانه را عوض کند ، ولی می گفت :
«زیر بار قرض و وام نمی رم !» 😐
حتی به این فکر افتاده بود پژویی را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند ، وقتی دید پولش نمی رسد بی خیال شد 😂
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍمحمدۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨❄️🌨❄️🌨 🌨❄️🌨❄️ ❄️🌨 🌨 #قصھ_دلبࢪی #قسمت_سیودوم کلا ن تنها مکه یا جاهای دیگر ، در خان
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_سیوسوم
محدودیت مالی نداشت .
وقتی حقوق می گرفت ، مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش برمی داشت و کارت را می داد به من .
اما قبول نمی کردم . می گفت :
« تو منی ، من توام . فرقی نمی کنه !»☺️😉
البته من بیشتر دوست داشتم از جیپ پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم 😅🤦🏻♀
از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می کرد .
بعد ازدواج همان روال ادامه داشت ..
خیلی ها ایراد می گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شم اقتصادی ندارد 😐
اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم .
از وضعیت اقتصادی اش با خبر بودم ، برای همین قید بعضی از تقاضا ها را می زدم .
. جشن تولد و سالگرد ازدواج و این مراسم رسمی ها نمی گرفتیم ، اما بین خودمان شاد بودیم 😁😍
سرمان می رفت ، هیئتمان نمی رفت : رایة العباس چیذر ، دعای کمیل حاج منصور در شاه عبد العظیم (ع) ، غروب جمه ها هم می رفتیم طرف خیابون پیروزی هیئت گودال قتلگاه .
حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد ، سالمان را تحویل کنیم 😍
به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمان می خورد ، این سه تا هیئت را مقید بودیم 😁
حاج منصور را خیلی دوست داشت ، تا اسمش می آمد می گفت :
«اعلی الله مقامه و عظم شانه .»
ردخور نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبد العظیم (ع) ، برنامه ثابت هفتگی مان بود .
حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح ، دعای کمیل می خواند .
نماز صبح را که می خواندیم می رفتیم کله پاچه می خوردیم😁
تا قبل از ازدواج به کله پاچه لب نزده بودم 😬
کل خانواده می نشستند و به به و چه چه می کردند ، دیگه کله پاچه را که بار می گذاشتند ، عق می زدم و از بویش حالم بد می شد .
تا همه ظرف هایش را نمی شستند ، به حالت طبیعی بر نمی گشتم ☹️🤭
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍمحمدۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
بابک خیلی این در اون در زد که بره سوریه،
ولی هم از خدمت سربازیش مونده بود
و هم خانواده اش رضایت کامل نداشتند.
خیلی تلاش کرد...
دیگه اون آخرا به فرمانده کل گفته بود:
حتی شده تو چرخ لاستیک قایم میشم
و میرم سوریه ، پس بزارید برم!😄
به نقل از دوستان
#شهید_بابک_نوری_هریس
.
خدایا ما را محتاج این و آن نکن
همه مثل تو مهربان نیستن...
الهی..
تو که باشی تمام دورهانزدیک،
وتمام ناممکن ها،ممکن می شوند!♥️
گرمای بودنت را
از سرمای روزگار ما نگیر✨💫
شبتون در پناه خدا 🌙
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸 ✍🏻داستان حقایق پنهان📖 #قسمتدهم0⃣1⃣ بالاخره محمدرضا به خوابم آمد و جواب
🌸بسم رب الشهداءوالصدیقین🌸
✍🏻داستان حقایق پنهان📖
#قسمتیازدهم1⃣1⃣
این بارپای پنج شهیدگمنام هم وسط کشیده شدبه خاطرسفرراهیان نور
چیزی به ثبت نام راهیان نمانده بود.وایام فاطمیه هم بود
که تصمیم گرفته بودم برای سال سوم بازهم ثبت نام کنم
ودرست شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)بودکه خواب پنج شهیدگمنام شهرخودمان رادیدم
این بار برعکس خواب هایم بامحمدرضاکه هیچ وقت درخواب متوجه نمیشدم که خواب می بینم.این بارخوابم درموردشهدای گمنام اینطورنبود
ومتوجه شدم که خواب هست
بعدازسلام وکمی گفت وگویکی ازاین شهداکه شوخ طبع هم بودن به من گفتن که میخوای بری واسه ثبت نام راهیان نور اول مادروپدرت راراضی کن وبعدبرو
من اول کمی تعجب کردم که این ازکجاخبرداره که پدرومادرم راضی نیستن که یهویی یادم اومدکه شهیدهستن
مثل محمدرضاوبقیه شهداکه حاظروناظرهستن
من درجوابش گفتم چشم حتما
وتاآنهاراضی نباشن من هیچ وقت به سفرراهیان نمی روم.حالادلیل نارضایتی پدرومادرم هرچه که میخواهدباشد
صبح که شدحدوداساعت10بودوروزشهادت حضرت فاطمه زهرا (س) خواهرانم و زن داداشم
هم بخاطرکمک درکارهایی به مادرم منزل مابودند
که من درحین انجام کارهاباکلی استرس ودلهره ازمادرم سوال کردم وقبل سوال کردنم گفتم سوالی میپرسم ازتون وقول بده واقعیت را بهم بگی حتی اگرفکرمیکنی ذره ای به خاطرجواب درستت هم ناراحت می شوم نبایددروغ مصلحتی بگی
مادرم نگفته منقلب شدگفت بازچه خوابی دیدی
سوالموپرسیدم گفتم من وقتی به شماچندروزپیش گفتم امسال هم میخواهم برم سفر راهیان نوروشماگفتین هرطورراحتی وصلاح میدونی همون کار راانجام بده ومثل همیشه بازهم به من اعتمادداشتین ونخواستین دلم رابشکنین این حرف رازدین درسته؟
مادرم گفت آره
واقعیتش تابه حال سه سال این سفررارفتی وتومحیط روستاهمه متوجه شدن وآن هم درست درسال جدیدوعیدنوروزبوده
که هرکسی ازفامیل ها،دوستان وآشناهامیامدن عیددیدنی سراغت رامیگرفتن وهربارمتوجه می شدندشمارفتی راهیان هرکسی برای خودش چیزی میگفت
وامسال واقعا ته دلم به خاطر این قضیه راضی نبودم همینطور پدرت هم زیادراضی نبودکه بری راهیان
ولی بخاطراینکه دلت نشکنه
واینکه مدیون شهداومحمدرضابودیم به خاطرحال خوب خودت وبودن محمدرضادرزندگیمون دلم نیومدبهت بگم امسال نری سفر
وگفتم مهم دخترمه وحالش
آخه توروستای ما.من اولین شخصی بودم که اینطوربه خاطرسفرراهیان دست وپامیشکستم تاخودموبرسونم به این سفر.بقیه هم دوست داشتن تاحدودی ولی درک من ازاین سفربه خاطرمحمدرضاچیزدیگری بود
بعدصحبت هامون بامادر و در اومدن اشک بقیه
من درجواب حرفهای قشنگ مادرم واینکه مثل همیشه چقدربه فکردل من وحالم بودوپاروی خواسته ونظرخودش گذاشته بودیابودند. به پدر
هم همان جا گفتم که من امسال بخاطرشماهاسفرراهیان رانمی روم
آخرمادرم پرسیدخب حالاخودمحمدرضادیشب بهت گفت که ماراضی نیستیم
اگرخودمحمدرضاگفته وحالابعدصحبت هامون وگفتن دلیل اینکه چراراضی نبودیم به این سفربری
دیگه مردم وحرفهایشان برای مان مهم نیستن
همین که محمدرضامارادیده وازدل ماخبرداشته سفارش کرده
برامون یک دنیاارزش داره
همین فردابروثبت نام کن برای سفر راهیان نور
بعدگفتم نه مادراین بارسفارش محمدرضانبود
سفارش یک یاچندتاشهیدگمنام بودهمان شهدای گمنام هفت تپه قوچان که یادته یه بارقبل هم
خوابشان رادیده بودم
قضیه خواب وشناخت این پنج شهیدعزیزگمنام شهرستان قوچان اینطورشروع شد
که ماه رمضان سال92یا93بود
یه روزنزدیک ظهربوددوستم که درحوزه بانوان قوچان مشغول بودند
بامن تماس گرفت وگفت امروزافطاری ازطرف من وحوزه دعوت شدی بریم تپه های مِزِرج که ازطرف سپاه برنامه هایی دارن.ومن اصلاهیچ وقت اسم ونشونی ازتپه های مزرج تااون روزنشنیده بودم ودرجواب دوستم گفتم باشه حتماقبول میکنم برام باعث افتخاره دربرنامه های سپاه وسپاهی هاشرکت کنم
بعداز قطع تماس نمازظهرراخواندم وخوابیدم که درخواب دیدم بالای تپه ای هستم وبالاسرپنج قبرایستادم
که اصلانشونی ازشون نبودحتی سنگ قبر
وقبرشون فقط خاک بود
نشستم بالاسرقبرهاوشروع کردم به خواندن فاتحه وسوره قدرباخودم هم میگفتم خدایااینجاکجاس این هاکی هستن اینطورغریبند که حتی سنگ قبرهم ندارن وحالم خیلی بدبودوفقط گریه میکردم وباخداحرف میزدم ومیگفتم یه نشونی کاش داشتن
که یهویی حس کردم یکی بالاسرقبرهاایستاده وآقابود
من فوری پاشدم ایستادم دیدم یک جوان نورانی هستن بالباسهای رزمنده تاخواستم ازش سوال کنم شمااین هارامیشناسیدکی هستن
خودش شروع کردبه صحبت...
#خادمالشهدانوشت❤️
#ادامهدارد....