#خاطرات_طنزسفراربعین☺️
✅ عجله کار شیطونه
🍃 مسیر نزدیک به بین الحرمین خیلی شلوغ بود. حالتی روحانی پیدا کرده بودیم ☺️ برای نزدیک شدن به حرم ، جمعیت زیادی در مسیر بودند یهو دیدم ماشین جمع آوری آشغال با صدای آژیری خاص داره میاد ومیخواد از وسط جمعیت رد بشه ، یه دوستمون که خیلی عجول هست در کارها گفت : من از پشت ماشین جمع آوری آشغال میرم ودیگه از دست شلوغی جمعیت راحت میشم.😁
🍃 خلاصه بدون فاصله با ماشین از پشت سرش مشغول حرکت شد که یهو ماشین آشغال دستگاه پرس پشتش فعال شد که آشغال ها رو جمع کنه . از شانس بد این حسن آقا زیر دستگاه پرس یه شکمبه گاو بود که ترکید واز سر تا به پای این حسن آقا شد محصولات داخل شکمبه گاو !🙈😁
🔸 ارسالی از آقای بهنام خاکزاد از رستمکلا
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
#مسابقه
#خاطرات_طنزسفراربعین😍
📌 خب ما ۳ تا رفیق ناب بودیم 😊 که خواستیم بریم کربلا، یکیمون ۴ بار رفته بود به خاطر همین اون رو رئیس کردیم تا از تجاربش استفاده کنیم.
از بهشهر کلی برنامه ریخت که شبها استراحت کنیم و روزها راه برویم و... اما وقتی رسیدیم کربلا با اون شدت گرما ☀️ همه چیز برعکس شد وما برخلاف تصمیم کسی که رئیس گذاشتیم عمل میکردیم یعنی شبها حرکت وصبح ها استراحت !
اما این ابتدای داستان ما بود ! 📖
📌 ساعت ۱۱ شب رسیدیم نجف ، وخب اینوقت شب یعنی بی مکانی ! یه محل دیدیم که خلوت بود وقرارشد توی اون کوچه بخوابیم . رفتیم دنبال کارتن های آب وگرفتیم به جای زیرانداز انداختیم ، آنقدر خسته بودیم که راحت خواب رفتیم اما تا چشم رو هم گذاشتیم دیدیم دارن کاروان کاروان پیاده رد میشن وسینه میزنن (یعنی کوچه به اون خلوتی یهو شلوغ شد) بعد فهمیدیم اون کوچه به یکی از صحن های حرم وصل میشده ! اما آنقدر خسته بودیم با هزار دردسر دوباره خوابیدیم.😴
📌 تا صبح هی حس میکردم یکی میاد دونه دونه کارتن ها رو از زیرم برمیداره ، یکی دوباره دیدم که یه بچه هی میاد میگیره ولی آنقدر خسته بودم که حال بلندشدن نداشتم تا اینکه صبح دیگه زیرم خالی بود وخبری از کارتن نبود !
📌 توی مسیر دیدم یهو از عمود ۱۷۰ در آمدیم توی حساب وکتاب این بودیم که چقدر سریع از نجف ۱۷۰ تا عمود رفتیم وبا همین سرعت سریع به کربلا میرسیم که یهو دیدیم جلوتر زده عمود ۱ 😍
نگو توی شهر نجف نیز عمود داریم اما اینا مشقی هست ! تازه بعد ۱۷۰ تا عمود، عمودهای اصلی شروع میشه !
یک ، دو ، سه...😉
#ارسالی: آقای محمدمهدی حمزه علی
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
#مسابقه
#خاطرات_طنزسفراربعین☺️
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
سریع میرم سر اصل مطلب تا حوصلتون سر نره !!! ☺️
🍃 اربعین ۹۸ بود با دوستای هیئتیمون عازم کربلا بودیم.
از اول نگران مترجم بودیم.
یکی از دوستان گفت نگران نباشید من خودم عربی بلدم ، ما هم به امید اون عازم شدیم😊
همین که از مرز خارج شدیم تا ماشین کرایه کنیم برای نجف ، همون دوستم با گفتن کلمه #النجف ، النجف یه ماشین ون گرفت😁
🍃 تو راه دائم به راننده می گفت #الزود باش #الزود باش😁
اومدیم نماز بخونیم دست عربه رو گرفت گفت کجا میری !؟ #النماز وقت #النمازه بزرگوار به اضافه کردن #الف ،#لام به اول کلمات علاقه خاصی داشت😅😅😅
#ارسالی : آقای محمدحسین مرادویسی
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
🎁 #مسابقه
#خاطرات_طنزسفراربعین🍃🌸
🍃 شب شد و جا پیدا نکردیم تا اینکه توی یکی از موکبها توی انتهای راهرویی که برای رفت وآمد بود یکی از زائران ایرانی ما رو کنار خودش جا داد.☺️
🍃 ما سه تا بودیم و توی جایی که به زور برای دو نفر مناسب بود خودمون رو جا کردیم وبرای اینکه جا بشیم دوتامون رو به روی هم خوابیدن ویکی از ما بر عکس بقیه خوابید یعنی سرش رو به پای ما بود! و طوری تو هم بودیم که چسبیده بودیم به اون زائر ایرانی !😁
🍃 ما دوتایی که رو به روی هم خوابیدیم تصمیم گرفتیم اون رفیقمون که تازه میخواست بخوابه رو اذیت کنیم به خاطر همین رفیقم یه لگد محکم به پشتش نثارکرد و یه صدای اوخ از اون بلند شد، 🤭 ما که داشتیم یواش میخندیدیم بعد چند ثانیه تصمیم گرفتیم دوباره این کار رو تکرار کنیم !
🍃 دوباره رفیقم یه لگد محکم تر به اون یکی رفیقم زد اما بعد چند ثانیه زائر ایرانی سر بلند کرد و به ما لبخند زد !
ما که تعجب 😳 کرده بودیم سریع رفیقمون رو صدا زدیم و گفتیم اون لگدهایی که بهت زدیم چرا واکنشی نشون ندادی!
🍃 گفت : لگد!؟ من که چیزی حس نکردم! وما دوزاری مون افتاد که اون دوتا لگد رو نثار اون زائر ایرانی کردیم که به ما جا داده بود!🙈😁
#ارسالی : آقای م .ف
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
🎁 #مسابقه
#خاطرات_طنزسفراربعین🌸🍃
#طنزشماره۵
🌿 ما به اتفاق چندنفر در مسیر پیاده روی نجف به کربلا بودیم با توجه به اینکه من چند سفر بودم، مسئول گروه بودم وبا تجربه ای که داشتم از تجربیاتم میگفتم که چکار کنیم ویا چکار نکنیم.☺️
🌿 از پذیرایی ومهمان نوازی عراقی براشون میگفتم . خصوصا از پذیرایی شبانه که به اصرار عراقی ها ؛ زائرین رو به خانه هاشون می بردند.
دوستان هم یک دل نه ؛ صد دل عاشق شدند که حتما به یکی از منازل بروند تا هم دلی از غذا دربیارن وهم یک استراحت جانانه بکنند..😍
🌿 در مسیر پیاده هر عراقی دعوتمون می کرد به بچه ها میگفتم : نه جلوتر.... بلاخره یه جا نشسته بودیم که یک عراقی مهمان نواز دعوتمون کرد و همه پذیرفتیم. اونم ما رو با ماشین شخصی خودش سوارمون کرد وبه منزلش برد.
🌿 همه خندان وسرحال بودیم که حمامی وشام خوشمزه ای واستراحت.... وارد شدیم ونشستیم هر چه تنقلات وبیسکویت و.... داخل کوله ها داشتیم ؛ به بچه های خردسال این مرد عراقی (کم هم نبودند) تقدیم کردیم.😁
🌿 شروع کردیم با اشعار عربی بصورت سرود از مهمان نوازی عراقی تشکر کردیم ودر آخر عکس یادگاری از بچه های کوچیک....😅
🌿 یواش یواش دوستانم یکی یکی رفتند حمام... چون حمام داخل اتاق دیگه بود می بایست از وسط هال وپذیرایی رد میشدن ومن چون بزرگ وراه بلد گروه بودم وایثار کردم وآخرین نوبت رو به نام خودم زدم ، دوستان یکی یکی بعد از حمام می اومدن ومیگفتند: فلانی ! " بوی غذا نمیاد، دیگ های آشپزخونه همه برعکس است.😜
🌿 هر کس یه چیز میگفت : فکر کردیم شایدغذا از بیرون میخوان بیارن...گفتم: من باید خودم برم ببینم، نوبت حمام من شد... خیلی آرام وبا متانت وارد شدم دیدم بله دیگ ها سراجاق برعکس واصلا بوی غذای در کار نیست، وما دلمون رو الکی صابون زده بودیم. بعد از حمام به دوستان گفتم بله رکب خوردیم😉 نگو که این بنده خدای عراقی ؛ فقط برای حمام واستراحت ما رو دعوت کرده بود ولی ما چون فکر وذهنمون شام مفصل بود چیز دیگه رو نشنیده بودیم.
🌿 اون شب از نیت کارمون واون سرود وبخشش بیسکویت ها با خنده وبصورت گرسنه خوابیدیم ☺️ واول صبح از خونه اومدیم بیرون🚶♂
#ارسالی :آقای مهدی حسینی
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen
🎁 #مسابقه
#خاطرات_طنزسفراربعین😍
#طنزشماره۶
به نام خدا
" #لبیک_یا_حسین❤"
🔸 این خاطره مربوط به سال ۱۳۹۷ است اولین بار بود که قسمت شد 😍 به همراه چهارنفر از عزیزان به پیاده روی رفتیم البته با مدیریت آقا سیدآقاجان حسینی .
🌿 قضیه مربوط به بازگشت ماست؛ صبح روز اربعین رفتم غسل اربعین ولباس تمیز پوشیدم ، با دوستان صبحانه خوردیم و رفتیم زیارت آقا والتماس دعا ☺️ در مسیر به همه همراهان گفتم خودتون را چک کنید که مدارک را جا نگذاشته باشید تو مرز با دردسر مواجه نشیم.
🔸 خلاصه بعد وداع با آقا وخواندن زیارت اربعین رفتیم به سمت مرز مهران در حدود سه کیلومتری مرز ، داخل کوله ام را هر چی گشتم خبری از مدارکم نبود😳 ، در حدود چهاربار کوله را داخل اتوبوس خالی کردم پیدا نکردم ، داشتم میمردم.
🌿 وقتی پیاده شدیم دوباره کوله را روی چفیه خالی کردم ولی خبری از کیف مدارک نبود 😔منم گرفتار و کم حوصله ، یکی از همراهان که برادر آقاسیدحسینی بود به شوخی میگفت بیا بریم سرمرز عراق یک رفیق دارم، بقیه خنده میکردن 😁 ومن کلافه بودم.
🔸 گفتم : باید برم آن موکبی که بودیم ، آنجا حتما افتاده . در آن لحظه آقاسیدآقاجان گفتند: برای آقاسید جواد حسینی که آنجا هست زنگ بزن تا او پیدا کنه وبیاره ، ما اینجا منتظرش میمونیم.
🌿 وقتی زنگ زدم دیدم میگه بله کیف مدارکت را هنگام رفتن به حمام افتاده بود پایین(همین را گفت دیدم سیدآقاجان وبرادر خانمم الفرار🏃♀) برادرخانمت از زمین گرفته بود تا اینو گفت دیدم سیدآقاجان وبرادر خانمم از خنده رو زمین و هوا میخندند😂 ومن دیگه اگر به سیدجواد زنگ نمیزدم داشته قلبم از کار می افتاد.😉
#ارسالی : حجت الاسلام کاظم قاسمی
موکب اربعین شهدای شهرستان بهشهر
@behshahr_arbaeen