#روایت_حبیب
هوای خیلی گرم بود. حاج قاسم برای رسیدگی به اموری به بیرون از سنگر رفت.
من کلمن آب را گذاشتم داخل ماشین ایشان و چندتا کمپوت میوه نیز داخل کلمن گذاشتم، تا خنک بماند.
حاج قاسم کلمن را تکان داد و گفت: حاج حسین این ها چیه؟
گفتم: چهارتا کمپوت.
گفت: این ها را بردار.
گفتم: حاج آقا هر روز کلی از این کمپوت ها خورده می شود.
حالا شما در این گرما یکی را بخورید چه می شود؟
گفت: نه! همین کلمن آب کافیست. این ها را بگذار وقتی بچه ها تشنه از خط بر می گردند، به آن ها بده
📚:ویژه نامه مکتب حاج قاسم،ص182
#یادعزیزش_باصلوات🌷
@behshahr_arbaeen