🌸سربندش رو بسته بود،
اومد در حالي كه قاب عكست رو بغل كرده بود
گفتم مواظب باش الان ميوفته روي پاهات خيلي سنگينه
عزيزم چكار به قاب عكس بابا داري
گفت ميخوام با ، بابا سجادم سلفي بگيرم
حرفي براي گفتن نداشتم
قاب عكست رو گذاشت كنار ديوار و نشست كنارت و عكس دو نفري كه ميخواست رو گرفت
گفت مامان عجب عكسي شد
ببين انگار بابا سجاد منو بغل كرده انگار نشستم روي پاهاش❤️
#شهيد_مدافع_حرم
#سيد_سجاد_حسيني
🇮🇷 @Beitolshohada
از اول نامزدیمون...💍
با خودم کنار اومده بودم که من،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت...💔
یه روزے از دستش میدم...😞
اونم با #شهادت...
وقتی كه گفت میخواد بره...🚶
انگار ته دلم ،آخرین بند پاره شد...💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده...
اونقد ناراحت بودم...
نمیتونستم گریه کنم...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمه(ع) #شرمنده شمـ 😞
يه سمت #ايمانم بود و
يه سمت #احساسم...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره...❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد...
یعنی همش به این فکر میکردم
که #قیامت...
چطور میتونم تو چشماے #امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و...
انتظار شفاعت داشته باشم...😕
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم...
اشکامو که دید...😢😭
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت...😭
"دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا..."
راحت کلمه ی...
❤...دوستت دارم...❤
💕...عاشقتم...💕
رو بیان میڪرد...
روزی که میخواست بره گفت...
#عاشقت_هستم_شدیدا_دوستت_دارم_ولی…
#دلبری_ها_یت_بماند_بعد_فتح_سوریه…
"من جلو دوستام،پشت تلفن نمیتونم بگم...
❤...دوستت دارم...❤
میتونم بگم...
💔...دلم برات تنگ شده...💔
ولی نمیتونم بگم #دوستت_دارم...
چیکار کنم...؟!"
گفتم...
"تو بگو یادت باشه،
من یادم میفته...☺️
از پله ها که میرفت پایین...
بلند بلند داد میزد...
❣یادت باشـہ...
❣یادت باشـہ...
منم میخندیدم و میگفتم:
💕یادم هسسست...
💕یادم هسسست...😭
✍همسر شهید،حمید سیاهکالی مرادی
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهادت
#صبر_زینبی
#همسران_شهدا
🇮🇷 @Beitolshohada
#خاطرات_شهدا
همیشه باهاش #شوخی میڪردم
و میگفتم: اگر شربت #شهادت آوردن
نخوریا بریز دور، یادمه یه بار بهم
گفت:
اینجا #شربت شهادت پیدا نمیشه
چیڪار ڪنم؟بهش گفتم:
ڪاری نداره ڪه خودت درست ڪن
بده بقیه هم بخورند، خندید و گفت:
اینطوری خودم شهید نمیشم ڪه
بقیه شهید میشن شربت شهادت
یه جورایی رمز بین من و آقا ابوالفضل
بود...
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌷 @Beitolshohada
#کـلام_شهـید💕
{ مـن مـطمـئن هسـتم ،
چـشمـۍ ڪـه به نگـاه حـرام
عـادت ڪـند خـیلـی چیـزها رو از
دسـت میـدهـد!! }
#شهـید_مدافع_حـرم💓
#هـادی_ذو_الفـقاری💗
#یـادش_با_صـلوات🌺
🇮🇷 @Beitolshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجزخوانی #شهید_مدافع_حرم علی سیفی🌹 در میدان نبرد
🇮🇷 @Beitolshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه چشممون اشکه
یه چشممون لبخند
اصلاً اشکش برای ما
لبخندش برای تـو ؛
فقط بیا و یکبارِ دیگه غافلگیر شو ...
#تولدت_مبارک_آقامحمودرضا
#شهیـد_مدافـع_حــرم
#محمودرضا_بیضایی
@Beitolshohada
در ایام فتنه ۸۸ ...
یکبار که رفته بود بیرون
آجر به صورتش زده بودند!
بعد از مدتها با اینکه زمان نسبتا زیادی
گذشته بود باز هم وقتی هادی میخندید
جای زخم ایام اغتشاشات روی صورتش گود
میشد. هادی در آن ایام برای دفاع از مواضع
انقلابی نظام، با یکی از دوستانش به میان
اغتشاشگران رفته بود و گفته بود باید برویم
و جلوی اینها را بگیریم. اما یک آجر سنگین
به صورتش زده بودند و سه ساعت بیهوش
بوده است. ما نمیدانستیم این اتفاق برایش
افتاده است. تا یک مدت یک طرف صورتِ
هادی کج شده بود به مرور و با گذشت زمان
وضعیتش بهتر شد.
وقتی هادی نجف بود من برگهای از بیمارستان
در وسایل هادی پیدا کردم که در آن وضعیتِ
هادی قید شده بود وقتی آن ورقه را خواندیم
تازه فهمیدیم دقیقاً چه بر سر هادی آمده بود
او بهقدری درون ریز و تودار بود که به هیچ
کداممان حرفی نزده بود.
هادی در وصیتنامهاش آورده است :
«راهپیمایی ۹دی یادتان نرود. پیرو خطِ
ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر
باشید به آن چیزی که میخواهید
میرسید همانطور که من رسیدم»
✍ به نقل از خواهر شهید
#جانباز_فتنه۸۸
#شهید_مدافع_حرم
#محمدهادی_ذوالفقاری
@Beitolshohada
ای دل تا کِی دودلی،
حُر باش و یار حسین ...
هشت روز مانده بود به اربعین۱۳۹۳
شب ساعت یازده بود
که مجید سراسیمه آمد خانه !
گفت وسایلم را جمع کن
که عازم کربــــــلا هستم !
گفتم: زودتر میگفتی که به چند تا از
فامیل و آشنا خبر می دادیم....
عجله داشت و رفقایش
داخلِ ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی !
تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان
و بگو بخندشان بلند بود..!
گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت
داخلِ حرم حضرت علی علیهالسلام
کمی تغییر کرد و کم حرف شد.
هربار هم که میرفت حرم دیر بر میگشت
آن هم با چشمهای خون..! رفقا مانده بودند
که خودِ مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد،
مجید غرق در خودش بود.
نه می گفت و نه می خندید
پایش که رسید بین الحرمین،
از درون شکست ....
دیگر دست خودش نبود.
ذکر یاحسین یاحسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند،
به صمیمی ترین دوستش گفت:
توی این چند روز از امامحسین خواستم
که آدمم کند. اگر آدمم کند
دیگر هیچ چیز نمی خواهم ...
او حرّی دیگر شده بود.
فاصلهی بین توبه و شهادتش
۱۳ ماه بیشتر نبود ....
📚 کتاب مجید بربری
زندگی داستانی حرّ مدافعانحرم
شهید مجید قربان خانی
نویسنده: کبری خدا بخش دهقی
ناشر: دار خوین
#شهید_مدافع_حرم
#مجید_قربانخانی
@beitolshohada |🌿♡
ای دل تا کِی دودلی،
حُر باش و یار حسین ...
هشت روز مانده بود به اربعین۱۳۹۳
شب ساعت یازده بود
که مجید سراسیمه آمد خانه !
گفت وسایلم را جمع کن
که عازم کربــــــلا هستم !
گفتم: زودتر میگفتی که به چند تا از
فامیل و آشنا خبر می دادیم....
عجله داشت و رفقایش
داخلِ ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی !
تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان
و بگو بخندشان بلند بود..!
گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت
داخلِ حرم حضرت علی علیهالسلام
کمی تغییر کرد و کم حرف شد.
هربار هم که میرفت حرم دیر بر میگشت
آن هم با چشمهای خون..! رفقا مانده بودند
که خودِ مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد،
مجید غرق در خودش بود.
نه می گفت و نه می خندید
پایش که رسید بین الحرمین،
از درون شکست ....
دیگر دست خودش نبود.
ذکر یاحسین یاحسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند،
به صمیمی ترین دوستش گفت:
توی این چند روز از امامحسین خواستم
که آدمم کند. اگر آدمم کند
دیگر هیچ چیز نمی خواهم ...
او حرّی دیگر شده بود.
فاصلهی بین توبه و شهادتش
۱۳ ماه بیشتر نبود ....
📚 کتاب مجید بربری
زندگی داستانی حرّ مدافعانحرم
شهید مجید قربان خانی
نویسنده: کبری خدا بخش دهقی
ناشر: دار خوین
#شهید_مدافع_حرم
#مجید_قربانخانی
@beitolshohada |🌿♡