🍃🌹سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید :
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود ..؟
طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت : توهین میکنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد
طلحک خندید و گفت :
جنگ اینگونه آغاز میشود
کسی غلطی میکند و کسی
به غلط جواب میدهد🌹🍃
✍🏻 #عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar
يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمیدادند
همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد، اينجا چه خبره؟ گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد، ما دنبال دعا نويس می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم
مرد تا اين حرف را شنيد گفت: بابا دعانويس را خدا براتون رسونده، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم! فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند، خودش را هم زير كرسی نشاندند، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد، مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت: اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد.
از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد. از طرفی کلی پول و غذا به او دادند وبعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند. بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت وخواند دید نوشته: خودم بجا، خرم بجا، ميخوای بزا، ميخوای نزا
#عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar
جنازهای را بر سر راهی میبردند،
فقیری با پسر بر سر راه ایستاده بودند
پسر از پدر پرسید که
بابا در صندوق چیست؟
گفت: آدمی!
گفت: کجایش میبرند؟
گفت: به جایی که نه خوردنی باشد،
و نه پوشیدنی، نه نان و نه هیزم!
نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا و نه گلیم!
گفت: بابا مگر به خانه ما میبرندش؟
#عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar
.
هر چند بهشت صد کرامت دارد
مرغ و می و حور سرو قامت دارد
ساقی بده این بادهی گلرنگ به نقد
کان نسیهی او، سر به قیامت دارد
#عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar
🔻پیرمرد باهوش
پادشاه محمود پیرمردی ضعیف را دید، کـه پشتواره ای خار میکشد. بر او رحمش آمد؛ گفت: ای پیرمرد دو ؛ سه دینار زر میخواهی؟ یا دراز گوش«خر»؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی کـه بـه تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟
پیرمرد گفت: زر بده، تا در بین بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و بـه باغ روم و بـه دولت تو«کمک تو» در باقی عمر آنجا بیاسایم.
پادشاه را خيرمقدم و فرمود: چنان کنند.
#عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar
🔻پسر تاجر و آسیاب مادرش
پسرکی از حمص به بغداد شد و صنعت را پرسود یافت مادرش او را برای مرمت آسیاب به حمص خواند پسر بدو نوشت که گردش سرین در عراق به از چرخش دستاس به حمص باشد.
#حکایت
#عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar
🔻سرکه هفت ساله
رنجوری را سرکه هفت سال فرمودند، از دوستی بخواست
گفت: من دارم اما نمیدهم
گفت: چرا؟
گفت: اگر من سرکه به کسی دادمی سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی😅
#حکایت
#عبید_زاکانی
#لبخند
@Benam_pedar_madar
💢دزد بیچاره
دزدی در خانه فقیری میجست.
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی میجویی، ما در روز روشن میجوییم و نمییابیم!!
#عبید_زاکانی
@Benam_pedar_madar