eitaa logo
💚بنـام پــدر و مــادر💚
23هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
0 فایل
برای شادی روح پدرم فاتحه صلوات بفرستین🖤 برای شادی روح مادرم دعاکنیدفاتحه وصلوات بفرستید🖤 کپی مطالب مجازه
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋میون مشکلات زندگی روزهایی میان که نزدیکه از فشارشون نابود بشیم با خدا عهد می‌بندیم که اگر این مشکل و برام حل کنی تا آخر عمر، این قول و بهت میدم وقتی اون مشکل برطرف میشه دیگه فراموش می‌کنیم تو روزهای طوفانی چه قولی به خدا دادیم خدا رو میبوسیم و میزاریم رو طاقچه و میگیم باش واسه روزهای سخت😔 خدا میگه : میدونی چقدر دوستت دارم؟؟ اصلا انگار تو دنیا فقط تو یک دونه بنده رو دارم 🦋من همون خدایی هستم که وقتی همه تنهات میزارن پیشت میمونم و هیچ وقت تنهات نمیزارم من همون خدایی ام که اگه همه به تو پشت کنن و دستت و رها کنن، من دستت و رها نمیکنم. پس چرا من و فراموش میکنی؟؟ 🌺🌿قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنتُمْ تُشْرِكُونَ 🦋ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ [ ﺳﺨﺘﻲ ﻫﺎ ] ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻧﺪﻭﻫﻲ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ، ﺑﺎﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻙ ﻣﻰ ﻭﺭﺯﻳﺪ [ ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ ﻣﻰ ﮔﺮﺍﻳﻴﺪ . ] سوره انعام(٦٤) 🌿 @Benam_pedar_madar
همیشه دلیل شادی کسی باش ! نه شریک شادی او ... و همیشه شریک غم کسی باش ! نه دلیل غم او .. @Benam_pedar_madar
هر چیزی را نگاه نکن، دیدن مثل غذا خوردن است. هر چیزی را که می‌بینیم، با تمام آلودگی‌ها و پاکی‌ها وارد روح ما میشود و به سادگی بیرون نمیرود..!! @Benam_pedar_madar
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود @Benam_pedar_madar
الهی🙏 در این صبح که نوید بخش امید و رحمت توست هرآنکه چشم گشود قلبش سرشار از امید وزندگیش سرشار از رحمت وبرکت تو باد هرچه لطف خداست دراین صبح زیبا برایتان آرزومندم 🌷ســــلام صبح چهارشنبه تون بخیر @Benam_pedar_madar
این آگاهی است که تغییر به وجود می آورد ، نه تلاش تو ! وقتی تو متفاوتی ، کل دنیا متفاوت خواهد بود . مسأله ایجاد دنیایی متفاوت نیست ، مسأله تنها ایجاد تویی متفاوت است . تو دنیای خودت هستی ، پس اگر تغییر کنی دنیا تغییر می‌کند @Benam_pedar_madar
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می ­فرمودند : 🌺 به عقیده من همه­ چیز مردانه­ اش خوب است الا گریه، که زنانه بودنش لطفش بیشتر است. معظم له می­ فرمودند : در قدیم بکائین زیاد بودند مثل آیت الله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی رحمه الله، میرزا ابوالقاسم عطار و میرزا اسماعیل ارباب، آیت الله سید احمد خوانساری رحمه الله در موقع ارتحال فرمودند: از دنیا می روم در حالی که دستم خالی است، ولی به یک چیز امید دارم و آن گریه بر امام حسین علیه السّلام است. وقتی از مرحوم «نظام رشتی رحمه الله» در عالم رویا می­ پرسند: از آن عالم چه خبر؟ مرحوم نظام می­ گوید: شکر خدا را که در پناه حسینم عالم از این خوبتر پناه ندارد 🌺 سپس می­ پرسند: در آن عالم چه چیز به درد ما می ­خورد؟ ایشان فرموده بودند دو چیز: 1.تقوا، 2.امام حسین علیه السّلام 📗 آداب الطلاب ، ج ۱ ، ص ۴۳۸ . @Benam_pedar_madar
. اگر دانی که دنیا غم نیرزد به روی دوستان خوش باش و خرم غنیمت دان اگر دانی که هر روز ز عمر مانده روزی می‌شود کم منه دل بر سرای عمر سعدی که بنیادش نه بنیادیست محکم برو شادی کن ای یار دل افروز چو خاکت می‌خورد چندین مخور غم @Benam_pedar_madar
گشتـم دنبـالِ عشـق گشتـم دنبـالِ یـار گشتـم دنبـالِ مـرد پیـدا کـردم یـک نـام "پـدر" @Benam_pedar_madar
اگر مادر نباشد زندگی نیست به خورشید فلك تابندگی نیست خدا عشق است و مادر كعبه‌ی عشق به آنان بندگی، شرمندگی نیست @Benam_pedar_madar
در منطقه هور، با چند نفر از مجاهدان عراقی همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین (ع) یک لحظه هم سید را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم. مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. حرف ها را قبلا زده بودیم که باید احساسات خود را کنترل کنی، نکند استخباراتی ها متوجه شوند و همه لو بروند. سید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی زائرش افتاد، از خود بی خود شده بود. هر چه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید بیست دقیقه ای می شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. بعدها می گفت: تا چشمم به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم. کتاب پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ صفحه ۹۹-۱۰۱٫ @Benam_pedar_madar
🔴 توجه به کار خانم در خانه آیت الله احمدی میانجی مي‌فرمودند در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد طاها زندگی می‌کرد. آدم فوق‌العاده‌ای بود. آیت الله محل بود خانمی هم داشت که به او محبت و خدمت می‌کرد. شیخ محمد طاها معمولاً مشغول درس و بحث و عبادت و کارهای دیگر بود. یک روز مشکلی در خانه پیش آمد. سابق معمولاً از چاه آب می‌کشیدند. خانم شیخ محمد طاها از دست آقا ناراحت شده بود و دلو و ریسمان را مخفی کرده بود. شیخ محمد طاها سحر برای نماز شب بلند شد. همیشه آفتابه پر از آب برای او آماده بود ولی آن شب می‌بیند نه از آفتابه‌ی آب خبری است نه از دلو و ریسمان. اطراف را می‌گردد و دلو ریسمان را پیدا می‌کند. دلو را در چاه مي‌اندازد و می‌بیند خیلی مشکل است. پیرمرد است و توان ندارد از چاه آب بکشد. به‌سختی دلو آب را از چاه بالا می‌کشد ولی از دستش مي‌افتد. زار زار شروع می‌کند گریه کردن. خانم دلش به حالش مي‌سوزد می‌گوید این‌که گریه ندارد من برایت آب می‌کشم. می‌گوید من برای آب گریه نمی‌کنم؛ گریه من برای این است که تو چهل سال برای من آب كشيدي و من قدر تو را نمي‌دانستم و اصلاً توجهی به این کارت نداشتم. 📙محبت به زنان و کودکان در سیره پیامبر اکرم، حجت‌الاسلام فرحزاد،‌ص ۹۲ @Benam_pedar_madar
کاش هیچوقت تصورات خوبی که نسبت به دیگران داریم خراب نشه... @Benam_pedar_madar
الهی🙏 در این صبح که نوید بخش امید و رحمت توست هرآنکه چشم گشود قلبش سرشار از امید وزندگیش سرشار از رحمت وبرکت تو باد هرچه لطف خداست دراین صبح زیبا برایتان آرزومندم 🌷ســــلام صبح پنجشنبه تون بخیر @Benam_pedar_madar
به دکتر گفتم همهٔ داروهایم را میخورم اما تأثیری ندارد. دکتر پاسخ داد: آیا داروهایت را سر وقت میخوری؟ و من تازه متوجه شدم چرا نمازهایم تأثیر ندارد . ‎‌‌‌‌‌‌ ‎ ‌@Benam_pedar_madar
🔅عارفی را پرسیدند: زندگی به جبر است یا به اختیار؟! 🌕پاسخ داد: امروز به اختیار... تا چه بکارم. اما فردا جبر... 👈 زیرا که به اجبار باید درو کنم آنچه به اختیار کاشتم. ‌‌‌‌ @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن... با هرکسی دوست بشویم شکل و فرم آن را میگیریم فکرش را بکنید اگر با خدا دوست بشوید چه زیبا شکل میگیرید خدا را برایتان آرزو دارم لحظه هاتون خدایی @Benam_pedar_madar
پیرمردی موبایلشو برد تعمیر کنه، بعداز مدتی تعمیرکارگفت: موبایلت سالمه پدرجان،چیزیش نیست. پیرمرد با صدای غمگین گفت: پس چرا بچه هام زنگ نمیزنن @Benam_pedar_madar
دوستام فکر میکردن هر روز گوشیمو عوض میکنم🥰 یکیشون گفت موبایل فروشی راه انداختی هر روز یه گوشی میاری😂 گفتم این کارا مال نمایشگاه ماشینه🚗 خودم با آموزشای این کانال درست میکنم😎 دیگه همه شون ریختن سرم😌 اینم لینکش خدمت شما😃👇 https://eitaa.com/joinchat/2676687134C3c6933ce0c
هدایت شده از تبلیغات طب سنتی واسلامی👇
بین و فاصله کم بود آب میزد رو کابینتام 😢 موقع ظرف شستن، گازم مدام خیس میشد، موقع آشپزیَم ظرفشوییم روغنی میشد🤦‍♀😭 ذلّه شده بودم از دستمال چرخوندن ، تااینکه جاریم ترفند و این کانالو نشونم داد😍 زندگیم مث تُرکا از بــــیخ برق افتاده کلی ترفند خونه داری یاد گرفتم چون اینجا عضوم😉👇 https://eitaa.com/joinchat/2676687134C3c6933ce0c
🌿🌺﷽🌿🌺 🦋اندوه، نگرانی و ترس، به‌طور طبیعی و دائمی در دل انسان پدید می‌آید و مثل علف هرز در دل انسان رشد می‌کند، لذا جلوگیری از اندوه نیاز به یک برنامۀ دائمی دارد. هر روز باید از دل‌مان اندوه‌زدایی، ترس‌زدایی یا حسرت‌زدایی کنیم. 🌻هر روز صبح که بلند شدی، اول یک‌مقدار از دلت اندوه‌زدایی کن. اتفاقاً در تعقیبات نماز صبح، اذکاری هست که برای رفع اندوه از دل بسیار مؤثر است؛ مثلاً این تعقیباتی که امام جواد(ع) توصیه فرموده‌اند: «حَسْبِيَ الرَّبُّ مِنَ الْمَرْبُوبِينَ‏...؛ من‌لایحضره‌الفقیه/1/327) 🚨ذکر گفتن‌های ما کِی اثر دارد؟ وقتی که همراه با ایمان باشد؛ وقتی مرور ایمان و اعتقاد ما باشد. 🌻 مثلاً وقتی می‌گویی «لَا قُوَّةَ إِلَّا بِالله» عمیقاً توجه کنی به اینکه واقعاً هیچ کسی جز خدا قدرت ندارد! عمیقاً این‌را مرور کن تا اعتقادت بالا برود. ❤️پس همیشه بگو خدایا شکرت خدایا شکرت @Benam_pedar_madar
🍃اگر آرامش خودتون رو به مدرک،مقام ،زیبایی،محبتی که از دیگران دریافت میکنید ،وابسته کنید ....👇👇👇 😩هر لحظه باید منتظر استرس ،اضطراب و ناراحتی باشید 💚🍃اما اگر خودتون رو به بلندای خداوند معنی کنید و سعی کنید تو زندگی شبیه خدا بشید ،اون وقته که به راحتی سر هر قضیه به هم نمیریزید دل حرم خداست 💚🍃 تو حرم خدا غیر خدا رو راه ندید اگر غیر خدا وارد شد نتیجه ای جز استرس و اضطراب برای اون شخص نداره😵 💌انسان تنها با خداوند ارامش پیدا می‌کنه یادتون باشه👇👇👇 هیچ وقت سر مسایل دنیا با خدا رابطتتون و خراب نکنید ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Benam_pedar_madar
گدای نادان فردى هرروز در بازار گدایی می‌کرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بودو دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد! داستان در تمام منطقه پخش شد. هرروز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب میکرد، مردم وی را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند. تا این‌که مردی مهربان از راه رسید و از این‌که وی را ان طور دست می انداختند، ناراحت شد. وی را به گوشه اي دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و همدیگر دستت نمی‌اندازند.   گدا پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام! @Benam_pedar_madar
فضیلت قناعت دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر این یکی علاّمه عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد. باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه مرا بیش می‌باید کرد که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی مُلک مصر. @Benam_pedar_madar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓یک سبد 🌸از گلهـای زیبـا 💓به رنگ 🌸عشـق و امیـد 💓با هر چه صفـا 🌸همـه از سوی خـدا @Benam_pedar_madar
لقمان حكیم به پسرش گفت:امروز روزه بگیر و غذا نخور و هرچه بر زبانت جاری شد را بنویس. با فرا رسیدن شب، تمام آن چیزی را كه نوشتی، برایم بخوان. آنگاه روزه‏ات را باز کن و غذایت را بخور. پسر در شبانگاه، هر آنچه که نوشته بود را خواند. دیروقت شد برای همین نتوانست غذایش را بخورد. آن پسر در روز دوم هم نتوانست هیچ غذایی بخورد. او در روز سوم نیز، گفته هایش را نوشت و پس از خواندن نوشته هایش، آفتاب روز چهارم طلوع كرد دحالیکه او هیچ غذایی نخورده بود. آن پسر در روز چهارم، هیچ حرفی نزد. پدرش در زمان شب، از او خواست تا كاغذهایش را بیاورد و نوشته‏ هایش را بخواند. پسر در جواب پدر گفت:امروز هیچ حرفی نزده‏ ام که آن ها را بخوانم. لقمان گفت:پس بیا و از این نان كه داخل سفره است بخور و بدان آنان كه كم گفته‏ اند، در روز قیامت، چنان حال خوشی دارند كه اكنون تو داری. @Benam_pedar_madar
حکایت سعدی دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن. @Benam_pedar_madar
از کودکی به تقوا، صبر و پایداری در راه حق عشق می ورزید. مانند فقیران زندگی می کرد و با خوراکی بسیار ساده روزگار می گذارنید. او بر این باور بود که اگر چیزی از لوازم زندگی تهیه می شود، باید ارزش مادّی و معنوی آن سنجیده شود و به همسرش می گفت: فکر کن چیزی که قصد داری بخری، آیا ارزش دارد که در روز قیامت و روز حساب از آن باز خواست شود یا نه؟ اگر آن قدر ارزش ندارد، ضرورتی نیست که خودمان را به سختی بیندازیم. @Benam_pedar_madar
🔻قوز بالا قوز قوز پشتی بود كه خیلی غصه می خورد كه چرا قوز دارد؟ یك شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. او كه داشت لباس از تن بیرون میکرد حمامی را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه چه کسی آنجاست. وارد گرم خانه كه شد دید جماعتی بزن و بكوب دارند و مثل اینكه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی كردن. درضمن اینكه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. اگر چه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد. از ما بهتران هم كه داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفیقش كه او هم قوزپشت بود از او پرسید : «تو چكار كردی كه قوزت صاف شد؟» او هم ماجرای آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده اند خیال كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالای قوزش آن وقت بود كه فهمید كار بی مورد كرده، گفت : «ای وای دیدی كه چه به روزم شد، قوزی بالای قوزم شد !» @Benam_pedar_madar
🔻سقراط و همسرش سقراط از حکمای یونان، زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام می‌داد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمی‌آورد و سکوت اختیار کرده بود. آرامش سقراط خشم همسرش را بیشتر می‌کرد به حدی که تشت را که پر از کف صابون بود بر سر و روی سقراط ریخت. ولی سقراط همچنان خونسرد بود. حاضران به حکیم اعتراض کردند که این مقدار تحمل بی‌موقع از شما پسندیده نیست.  سقراط با لبخند گفت: حق با شماست. اما اثر غرش رعد و جهیدن برق، آمدن برف و باران است. @Benam_pedar_madar