eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
127هزار عکس
141.3هزار ویدیو
217 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
سخت است از همه بابایت یک سربند و یک قاب عکس بماند! 📎صبوری دل فرزندان شهدا صلوات🌷 🌹
🔴 پرچم نمی‌افتد.. 🔹نصب بزرگترین دیوارنگاره در فرودگاه بین‌المللی بغداد با تصویر فرمانده "شهیدالمهندس" شهدایی🌺
دوست داشتنت❤️ 🌴نهال زیبایی است در دلم كه هر روز چند شاخه‌اش با هوای عشق تو شكوفه میدهد..!🌱🌸 🌸سلام بر پهلوان بی مزار ابراهیم هادی فرمانده دلها💖 ─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─
🌸 خدا نکند که حرف زدن و نگاه کردن به برایتان عادی شود. پناه می برم به خدا، از روزی که ، فرهنگ و مردم شود. 🌷 شهید حمید سیاهکالی مرادی 🌷
با گریه بگفتند ک سردار نیامد صد ناله و حسرت سپهدار نیامد دنیا شده سرتاسرش آغشته به این که ای اهل حرم میر و علمدار نیامد اولین رمضانی که سردار دلها در بین ما نیست💔 روحت شاد سردار دلها 😔
🌷•﷽•🌷 🦋شاید حرمت از بودݧ حسین است ... و چہ معاملہ زیبائے! ♥️🌷♥️ ✨ڪــہ تو ، و خدا پاســدار تو باشد.... ***********
🌷 داستان ماندگاری آنانیست ڪه فهمیدند دنیا جاۍ ماندن نیست...!
🌷•﷽•🌷 ابوالفضل در زمان طاغوت در ارتش خدمت می کرد که سال 1359، قصد ازدواج کرد. او یک مقدار پول داشت. نزد حاج آقا نور مفیدی رفت تا خمس زکات مالش را بپردازد. چون عقیده داشت اگر فرزندی از آنها متولد شود از او بوی حلال به مشام برسد. ابوالفضل می گفت: من در ارتش و نظام خدمت می کنم. نمی دانم پولی که می گیرم به چه نحوی است. آقای نور مفیدی خیلی تعجب کردند. که ایشان تنها نظامی بود گه آمده بودند تا پولشان را پاک کند. چون نظامی ها در زمان طاغوت در بین مردم وجهه خوبی نداشتند.  ***********
4_5848408657171056357.mp3
5.8M
••• 🎤•|کربلایۍحمید‌علیمۍ|• 🎼 اگـہ تشنگۍ شد آتیش جونتــــ بگو ♥️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
🚨 افطاری مورد علاقه‌ی 💠 رهبر انقلاب نقل می‌کنند ۱۳۹۰(قمــری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شــد؛ چون از کودکی این ماه را دوست می‌داشتم. هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. نماز را خواندم. لحظات شادی‌آور سر سفره افطار در کنار خانواده، با که در برابر ما می‌جوشید، در خاطرم گذشت. خوردنی‌های سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ بویژه مختص خود را(غذای معروف مشهدی‌ها که ظاهراً مختص خود آنها است) به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست می‌داشتم. این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه می‌شود و به شیوه خاصی آن را می‌پزند. من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است. ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شــده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوع‌تر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت. ، نگهبــان اطلاع داد که چیزی برای شــما فرستاده شــده. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده اســت. این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وســایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشــمزه و مطبوعی بود که به قــدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد.  📙 کتاب خون دلی که لعل شد