eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
126.8هزار عکس
140.7هزار ویدیو
217 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
او رود جنون بود کہ دریا مےشد با بیرق آفتـاب بر پا مےشد پـرواز اگر نبود ،معلوم نبود این مرد چگونہ درزمین جا مےشد های_زندگیتون_شهدایی🌷
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ۵ دقیقه سرباز و آدم موثری برای امام زمان علیه السلام باشید ویژه شب قدر
🔰 سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به علما: سربازتان از یک برج دیده‌بانی دید که اگر نظام آسیب ببیند... 🔺 بخشی از وصیت‌نامه سپهبد قاسم سلیمانی نشر حداکثری با شما 🌸🍃
🍃🌸🍃 صبح است و گل در آیِنه بیدار می‌شود ... خورشید در نگاه توست که تکرار می‌شود ... روزتون متبرک به لبخند 🌾🍁🌾
4_5900239192922785368.mp3
5.57M
🎧 فرقت شکسته سر غرق خونه 🎤 •|سید مجید بنی فاطمه|•
در مدرسه عشق تو کلاس شهادت🌷 پای درس شهدا شب عملیات عاشورای ۳ کاری کرد کارستان. او شب عملیات با یک تیم از بچه های تخریب مامور شدند برای بازگشایی معبر گردان علی اصغر علیه السلام. منورهای دشمن که رفت به آسمان حاج قاسم خودش را انداخت روی سیم های خاردار توپی و بچه ها را به بی بی زهرا قسم میداد که از روی بدنش رد شوند شهید اصغری در اثر فشار روی سیم خاردار سیستم های عصبی شان فشرده شده بود، دست و پاهایش سوراخ شده بود، مویرگ های بدنش پاره شده بود و تشنج داشتند از مردادماه ۶۴ تا دی ماه ۶۴ در بیمارستان مشغول مداوا بود. سردار شهید حاج قاسم اصغری در پاکسازی میادین مین سردشت به همراه شهید حاج رسول فیروزبخت در اثر انفجار مین والمری در آبانماه 66 به شهادت رسید.
حاجت من را هم بدهید❗️ همسر شهید: ما سال پیش از شهادت حسین تمام روزهای را در جوار شهدا افطار کردیم👌، شهید محرابی می گفت: نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم. سال قبلش که منزلمان در گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم. پنجشنبه و شب های قدر را هم می رفتیم بهشت رضا (ع) مشهد🌹. سر مزار شهدا بلند می گفت: امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود، می گفت: ببینید شهدا، من از چه راه دوری پیش شما می آیم، اگر واقعا عند ربهم یرزقون هستید حاجت من را هم بدهید🌹. نماز صبح را در جوار شهدا می خواندیم، مزار شهدا را تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه. از به دنیا آمدن محمد مهیار خیلی خوشحال شده بود، کلی ذوق می کرد😍. بهش گفتم تو چقدر پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی، یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت: خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک مرد توی خانه باشد... تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری⁉️ گفت: خدا را چه دیدی شاید دعای «اللهم الرزقنا» توفیق شهادت ما هم به زودی اجابت شود...
‌دکتر چهل و پنج روز بهش استراحت داده بود. آوردیمش خانه، گفت: بابا ...! حوصلم سر رفته، منو ببرید سپاه بچه ها رو ببینم بردیمش تا شب خبری ازش نشد! ساعت ده شب زنگ زد؛ گفت: .... نگاهی احساسی و متفاوت ●➼‌┅═❧═┅┅───┄