#دلنوشته_خواهر_شهید
۴سال میگذرد از آن روزهایی که هرچه بیشتر از رفتن تو به #سوریه میگذشت اضطراب و اشتیاق ما بیشتر میشد
اشتیاق از این جهت که منتظر برگشتنت بودیم و اضطرابی که نکند #برگشتی در کار نباشد🚷 و عاقبت سفر رویایی تو، به #شهادت ختم شود. اضطرابی که در تماس و مکالمه آخر☎️ دو چندان شد.
یادته بهم گفتی چند بار تا #مرز_شهادت پیش رفتم. اما توفیق رسیدن به آن را نداشتم و چه حسرتی پشت این شهید نشدن بود😔 با شنیدن این جمله، ناخود آگاه #اشکهایم سرازیر شد. درست مثل الان که چشمانم بارانی شده.
گفتم کی برمیگردی⁉️ بسه دیگه برگرد، #دلتنگتیم. یادته داداش؟؟😢
بار #آخر که تماس گرفتی لحن صدایت با دفعه های قبل فرق داشت. انگار میخواستی بگی بی تابی نکن خواهر💓
به زودی #برمیگردم، اما نه به شکلی که شما منتظر هستید. برمیگردم در حالیکه چشمانم بسته است و لبانم دیگر به سخن گفتن گشوده نمیشود😭 برمیگردم در حالیکه شما #گریان هستید و من خندان...
اما وقتی برگشتم انتظار نداشته باش در آغوش بگیرمت💞 انتظار نداشته باش از #خاطرات سفری که رفتم برایت تعریف کنم. هرچند که حرف های زیادی برای گفتن دارم اما این دفعه من، فقط #شنونده هستم. این بار من آرام گرفتم♥️ و شما هیاهو میکنید
گفتی ماموریتی داری که وقتی به سرانجام رساندی برمیگردی و من چه دیر متوجه شدم ماموریت تو* #شهـادت* بود. چیزی که بخاطرش شبانه روز تلاش کردی و خودت را برای رسیدن به آن پاکیزه کردی✨ و چه زیبا دست از دنیا شستی و *خــ❣ــدا* چه زیباتر خریدار بنده ی به کمال رسیده ی خود شد.
#شهید_عمار_بهمنی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌹🍃🌹
#شهدای_تفحص
🍂می گفت: ستاره خفت، بر میگردم
🍃وقتی که #سحر شکفت برمیگردم
🍂سر تا سر خاک جبهه را باید گشت
🍃دنبال کسی که گفت: #برمیگردم
🍂تو سرخ و سپید🌷 میشوی میدانم
🍃سیبی که رسیده می شوی میدانم
🍂انگار که بو برده ای از باغ #بهشت
🍃آخر تو #شهید می شوی می دانم
🍂ناگاه #نویدی آمد و او را برد
🍃پرواز سپیدی🕊 آمد و او را برد
🍂هر بار که رفت با #شهیدی برگشت
🍃این بار شهیدی آمد و او را برد🌷
#شهدا_شرمنده_ایم😔
🌹🍃🌹🍃