eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
121.3هزار عکس
124هزار ویدیو
208 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم عروسی یکی از دوستان بود و مهدی هم به آن مراسم دعوت شده بود . حضور مهدی در آن مراسم واجب بود و باید حاضرمیشد بخاطر شرایط خاصی که در آن موقع بود مهدی قبل از اینکه بخواهد به آن مراسم برود با من هماهنگ کرد که با موتورم به دنبال او بروم و چند دقیقه در مراسم بماند و برگردد مهدی درآن مراسم در حد ادب به صاحب مجلس حاضر شد و لحظاتی بعد آمد و با ناراحتی سوار موتور شدیم که برویم سمت پادگان . تعجب کردم و گفتم چقدر زود اومدی ؟لااقل شام میخوردی گفت نه نمیشد دیگه تو اون مراسم با سروصدا و اون رعایت نکردن ها بیشتر ایستاد مهدی گفت داداش هرجا مغازه سوپرمارکت بود بایست تا برم بیسکویت بخرم .مهدی عادت داشت که بیشتر وعده غذایی شام و ناهار خودش را چای و بیسکویت بخورد رفتیم پادگان و خلاصه از اتاق مهدی رفتم بیرون و کاری پیش اومد و برگشتم دیدم چراغ ها خاموشه ! نگران شدم مهدی رو صدا زدم دیدم مهدی به حالت سجده افتاده و گریه میکند چراغ ها رو روشن کردم گفتم چیشده داداش ؟ چرا گریه میکنی ؟ گفت میدونی اگر جان من تو اون مراسم گرفته میشد در وسط اون همه گناهی که انجام میشد چکار میکردم ؟ حتی همون چند دقیقه هم در آن شرایط گناه بودن درست نیست 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
مراسم عروسی یکی از دوستان بود و مهدی هم به آن مراسم دعوت شده بود . حضور مهدی در آن مراسم واجب بود و باید حاضرمیشد بخاطر شرایط خاصی که در آن موقع بود مهدی قبل از اینکه بخواهد به آن مراسم برود با من هماهنگ کرد که با موتورم به دنبال او بروم و چند دقیقه در مراسم بماند و برگردد مهدی درآن مراسم در حد ادب به صاحب مجلس حاضر شد و لحظاتی بعد آمد و با ناراحتی سوار موتور شدیم که برویم سمت پادگان . تعجب کردم و گفتم چقدر زود اومدی ؟لااقل شام میخوردی گفت نه نمیشد دیگه تو اون مراسم با سروصدا و اون رعایت نکردن ها بیشتر ایستاد مهدی گفت داداش هرجا مغازه سوپرمارکت بود بایست تا برم بیسکویت بخرم .مهدی عادت داشت که بیشتر وعده غذایی شام و ناهار خودش را چای و بیسکویت بخورد رفتیم پادگان و خلاصه از اتاق مهدی رفتم بیرون و کاری پیش اومد و برگشتم دیدم چراغ ها خاموشه ! نگران شدم مهدی رو صدا زدم دیدم مهدی به حالت سجده افتاده و گریه میکند چراغ ها رو روشن کردم گفتم چیشده داداش ؟ چرا میکنی ؟ گفت میدونی اگر من تو اون مراسم گرفته میشد در وسط اون همه که انجام میشد چکار میکردم ؟ حتی همون چند دقیقه هم در آن شرایط گناه بودن درست نیست 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin