در محضر شهدا
#دفترچه_خاطرات
شب عملیات کربلای ۵ گفتم حاج علی
بچه ها میخوان آینده شان را بفهمند
میخواهند از زبان فرمانده شان بشنوند
اول زیر بار نمی رفت وقتی زیاد اصرارش کردم قبول کرد
گفتم من اسم هر کی را گفتم تو بگو چه
سرنوشتی داره؟
اول گفتم غلام نهویی؟
گفت انشالله رفتنیه شهید میشه
اسم دو سه نفر دیگه را گفتم
گفت به اینها نمیشه امیدوار بود
گفتم رضا نجمیان
گفت رضا نجمیان، سید کاظم و برادرش، مهدی امراللهی شهید میشن
رضا قربانی، محمود حسن زاده دو دوست با وفا، با هم شهید می شن
جواد ؟
جواد کامرانی و عباس علیزاده زخمی میشن
ثمره نه شهید می شود و نه مجروح،
نه اسیر
برادرش هم توی جمع مان بود
پرسید برادر تکلیف من چی میشه؟؟؟
رک و راست نگفت چی میشه
اما سرش را انداخت پایین و گفت
انشاالله خدا به ننه و بابا صبر بده
پیش بینی های حاجی درست بود
سرنوشت همه همان طور شد
که گفته بود
هم خودش هم برادرش شهید شدند
البته آخر سر هم گفت: بچه ها
من فقط تا نزدیکی های دژ همراه شما هستم دیگه نمی تونم ادامه بدم اما شما
عملیات را ادامه بدین
شب همان طور که گفته بود
نزدیکی دژ تیر خورد و افتاد و آسمانی شد
#سردارشهیدحاج_علی_محمدی_پور
فرمانده گردان ۴۱۲ لشکر ثارالله کرمان
📚 گنجینه خاطرات دفاع مقدس
یاد عزیزش با صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
در مکتب سردار سلیمانی
در محضر یاران سردار
#دفترچه_خاطرات📝
۱۵ بهمن ۵۸ حاج قاسم را دیدم. مربی آموزش پادگان قدس بود. برای مان اسلحه شناسی تدریس میکرد.
جوان بود و کم تجربه. من کمی به سلاح وارد بودم. داشت باز و بسته کردن کالیبر ۵۰ را میگفت که یک دفعه بلند شدم و گفتم : اجازه بدید من آموزش بدهم!
بدون کلمه ای حرف خیلی متواضعانه موافقت کرد. من اسلحه را باز کردم و بستم. حاجی کنار دستم ایستاد.
بعد از کلاس مرا خواست و گفت : میدانم شما از من ماهرترید و با تجربه تری.
ولی این راهش نبود! کاش حرفت را دم گوشم گفته بودی ، خودم دعوتت می کردم!
حق با او بود بلافاصله معذرت خواهی کردم. این جریان مقدمه دوستی ۴۰ ساله ما شد.
🎤راوی : حسن پلارک
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
مردان الهی
شهیدان خدایی
شور آفرینان عشق
مخلصان پاک باخته
لحظه به لحظه با دوست شهیدمان سردار عشق شهید حمید عرب نژاد🌷
#دفترچه_خاطرات📝
کردستان که بودیم قرار بود بریم جلوی راه کومله کمین بزنیم ساعت یک شب حرکت کردیم هوا بسیار سرد و تا زانو برف اومده بود سرما تا مغز استخوان رسیده بود رفتیم زیر یه پل کمین کردیم حمید گفت کسی حرکتی نکنه تا من دستور بدم انگشت های دستمان از سرما بی حس شده بود اون شب هرچه منتظر شدیم نیامدند و صبح برگشتیم به قرارگاه اون شب اگه کومله اومده بودند اینقدر دست هایمان از سرما
یخ کرده و بی حس شده بود که توان چکاندن ماشه را هم نداشتیم
یاد همه شهدا بخیر و نیکی باد
چه روزها و شب هایی بود در سرمای زمستان کردستان سختی کشیدی
حمید جان روحت شاد و یادت تا قیامت زنده و پاینده باد
شادی روح مطهرش #صلوات
#عشق_فقط_شهدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin