eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.1هزار عکس
129.2هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 حسن را کنار مسجد سوسنگرد دیدم در حالی که از بازویش خون می چکید و برجک یک تانک کنارش افتاده بود. گفتم چی شد؟ گفت: دشمن خانه به خانه در سوسنگرد پیش روی می کرد. ناراحت و مستأصل در کوچه ها می گشتم. وقت نماز مغرب بود. به خانه¬ای وارد شدم و به نماز ایستادم. بعد از نماز سرم را به سجده گذاشته بودم که برای لحظه¬ای خوابم برد. ناگهان شنیدم ندایی می گوید: حسن، بلند شو، الان وقت خواب نیست، سربازان من به کمک تو نیاز داند. از جا پریدم. وارد خیابان شدم. در تاریکی شب پایم به یک قبضه آرپی جی گیر کرد. کمی آن¬طرف¬تر یک کوله موشک آرپی جی دیدم. کوچه به کوچه پیش می رفتم و هر ماشین دشمن را می دیدم یا صدایش را می شنیدم، یک گلوله به آن می کوبیدم. تا رسیدم به مسجد و این تانک. قبل از اینکه شلیک کنم. گلوله تیربار روی تانک به بازویم نشست، اما گلوله آخرم را به آن کوبیدم، در اثر انفجار برجکش برداشته و کناری افتاد... آن شب حسن هشت تانک و بیست خودرو و نفر بر عراقی را شکار کرده بود. همین شکست زرهی دشمن در سوسنگرد، از عوامل اصلی عقب نشینی دشمن از سوسنگرد بود. ابوالحسن حق نگهدار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌹🌹 ﭘﺎﻫﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸــﻜﻞ ﺩاﺷﺖ..... ﺷﺐ ﻋﻤﻠــﻴﺎﺕ چشــم هاش از گریه سرخ شده بود.😭😔 گفتم چے شــده سیـــد؟ گـفت: حتمــا" تو هـــم فــکر مے کنے, با این پاے لـنگم نمے تونــم بــیام تو عمــلیات...😞 اما مــن با همیـــن پــا,توے تمـــام آمـــوزش ها, پا به پاے بچه هـــا اومــــدم که بگـــم با یه پای علیـــل هم می شہ از کشـــور دفـــاع کرد و ﻣﻂﻤﺌنــم اگـــر شهـــید شــــدم, جدم (ع) به خاطـــر این پــا ردم نمیکــنہ! ﺑﺎﻻﺧــــﺮﻩ فرمانــده را راضے کرد...✅ همـــون شب با ذکـــر ع شـــهید شـــد!🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌹🌹 ﭘﺎﻫﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸــﻜﻞ ﺩاﺷﺖ..... ﺷﺐ ﻋﻤﻠــﻴﺎﺕ چشــم هاش از گریه سرخ شده بود.😭😔 گفتم چے شــده سیـــد؟ گـفت: حتمــا" تو هـــم فــکر مے کنے, با این پاے لـنگم نمے تونــم بــیام تو عمــلیات...😞 اما مــن با همیـــن پــا,توے تمـــام آمـــوزش ها, پا به پاے بچه هـــا اومــــدم که بگـــم با یه پای علیـــل هم می شہ از کشـــور دفـــاع کرد و ﻣﻂﻤﺌنــم اگـــر شهـــید شــــدم, جدم (ع) به خاطـــر این پــا ردم نمیکــنہ! ﺑﺎﻻﺧــــﺮﻩ فرمانــده را راضے کرد...✅ همـــون شب با ذکـــر ع شـــهید شـــد!🌷 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠ﭘﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺷﺖ..... شب عملیات ازخیمه زد بیرون. دنبالش رفتم. رفت سمت سنگر فرماندهی. صدای فرمانده را می شنیدم که می گفت شما باید بمانید و صدای گریه مدام سید که قسم می خورد پا به پای دیگران برود... بالاخره سید, حرف خودش را به کرسی نشاند و با خوشحالی و چشمانی خیس خارج شد. در حالی که دست چپش روی پای چپش بود تا تعادلش حفظ شود و بتواند حرکت کند به سمت من امد. با دست راست به شانه من زد و گفت:دیدی خدا کمک کرد و راضیشون کردم! 💠عملیات محرم ،اتش دشمن سنگین بود و اسمان از منور ها روشن. تعدادی مجروح و تعدادی شهید شده بودند. چشمم به سید افتاد. رفتم تا توی حرکت کمکش کنم گفت: ممنون برادر, به فضل خدا مشکلی ندارم! چند قدمی که از من دور شد, خمپاره ای کنارش نشست. دیدم نیم خیز بلند می شود, اما با صورت به زمین می افتاد. سریع به سمتش دویدم... نمی دانم چرا یادم به گودال قتلگاه افتاد و صحنه ای که جد سید, می خواست به کمک نیزه شکسته ها برخیزد و به زمین می افتاد. ترکش به پشت سر, سینه و دو پایش نشسته بود. نزدیکش شدم. شنیدم فقط می گفت یا حسین, یا حسین... و صدایش قطع شد. در عملیات محرم با ذکر ع شهید شد! سید ایاز خردمندان 🌷 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
(به مناسبت سالروز آزادسازی سوسنگرد) 🌷 حسن را کنار مسجد سوسنگرد دیدم در حالی که از بازویش خون می چکید و برجک یک تانک کنارش افتاده بود. گفتم چی شد؟ گفت: دشمن خانه به خانه در سوسنگرد پیش روی می کرد. ناراحت و مستأصل در کوچه ها می گشتم. وقت نماز مغرب بود. به خانه ای وارد شدم و به نماز ایستادم. بعد از نماز سرم را به سجده گذاشته بودم که برای لحظه ای خوابم برد. ناگهان شنیدم ندایی می گوید: حسن، بلند شو، الان وقت خواب نیست، سربازان من به کمک تو نیاز داند. از جا پریدم. وارد خیابان شدم. در تاریکی شب پایم به یک قبضه آرپی جی گیر کرد. کمی آنطرف تر یک کوله موشک آرپی جی دیدم. کوچه به کوچه پیش می رفتم و هر ماشین دشمن را می دیدم یا صدایش را می شنیدم، یک گلوله به آن می کوبیدم. تا رسیدم به مسجد و این تانک. قبل از اینکه شلیک کنم. گلوله تیربار روی تانک به بازویم نشست، اما گلوله آخرم را به آن کوبیدم، در اثر انفجار برجکش برداشته و کناری افتاد... آن شب حسن هشت تانک و بیست خودرو و نفر بر عراقی را شکار کرده بود. همین شکست زرهی دشمن در سوسنگرد، از عوامل اصلی عقب نشینی دشمن از سوسنگرد بود. ابوالحسن حق نگهدار 🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔹بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها در جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن، 🔹دارای حب و حیا بود ...  بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن... رفتارش در کل جوری بود که تأثیر مثبت بر اطرافیان می گذاشت ... 🔹خیلی به من تأکید اکید میکردن  بچه هام را در مراسمهای مذهبی شرکت بدهم اعم از مولودیها و عزاداریها و ...  کلا در مورد زندگی ائمه خیلی با ما صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا (س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشون برسوند..... ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔹بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها در جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن، 🔹دارای حب و حیا بود ...  بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن... رفتارش در کل جوری بود که تأثیر مثبت بر اطرافیان می گذاشت ... 🔹خیلی به من تأکید اکید میکردن  بچه هام را در مراسمهای مذهبی شرکت بدهم اعم از مولودیها و عزاداریها و ...  کلا در مورد زندگی ائمه خیلی با ما صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا (س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشون برسوند..... ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin