🌸 تیپ امام حسن تازه تشکیل شده و در منطقه غرب مستقر شده بود. مدتی حاج مجید به عنوان فرمانده عملیات تیپ به غرب آمدند. تابستان بود و هوا گرم و پشه زیاد.
آن شب علاوه بر گرما و پشه، دشمن هم لج کرده و نامنظم روی مقر خمپاره می ریخت. وقت خواب شد. همه توی سنگر خوابیدیم. رب ساعتی گذشت، حاج مجید گفت: با این پشه و گرما من خوابم نمی بره، می رم بیرون پشت تویوتا می خوابم!
یک پتو برداشت و رفت بیرون سنگر. چند دقیقه نگذشته صدای خمپاره و انفجار آمد. بیرون دویدیم. حاج مجید راحت پشت ماشین خوابیده بودم. گفتم: حاج مجید بی خیال شو، یه بلایی سرت میاد، من نمی تونم جواب پس بدم بیا داخل!
گفت: نه، نگران نباش. اینجا برای من اتفاقی نمی افته، سهم من جای دیگه و زمانی دیگه است.
بعد هم راحت در بادی که می وزید پشت ماشین خوابید. تا صبح هر صدای خمپاره ای که می آمد و دلم می ریخت و از سنگر بیرون می دویم. اما حاج مجید راحت خوابیده بود. اصلا این خمپاره و ترکش ها را حساب نمی کرد. صبح چند تا ترکش به بدنه ماشین نشسته بود، اما حاج مجید با آن اطمینان خودش، راحت خواب خودش را کرد.
🌷🌸🌷
#شهیدحاج_مجیدسپاسی
#شهدای_فارس
سمت: فرمانده عملیات لشکر ۱۹ فجر
🌺🌷🌺🌷🌺🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin