*﷽*
در مکتب شهادت
در مدرسه عشق
پای درس شهید
قبل از شهادتش برای مرخصی به تهران آمده بود ، یکی از همان روزها تو آشپزخانه کنار من آمد و گفت : مادر دعا کن تا شهید شوم. بعد هم از قیامت و وقایع آن روز برایم خیلی صحبت کرد. از مقام شهید و درجات آن خیلی برایم حرف زد تا این که گفتم : علی جان تو را در راه حسین دادم ! ولم کن.
بعد به لحن شوخی گفت : اگر به شهادت من راضی نیستی ، من به شهادت تو راضی هستم واز خدا می خواهم تا شهید بشوی.
من گفتم : آخر اینجا تو تهران چه کسی می خواهد من را شهید کند؟ گفت : این منافقین پس چه کاره اند؟
خلاصه آنقدر گفت که نه تنها به شهادت او رضایت دادم بلکه خودم هم آمادگی شهادت پیدا کردم.
📘 : همپای ذالفقار
#شهید_علیرضا_ناهیدی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽*
در مدرسه عشق
در کلاس شهادت
پای درس شهید
کلاسی در پادگان امام حسین(ع)،در مورد کاربرد سلاح داشتیم.روزی مربی در کلاس گفت : که اگر یک روز ضامن نارنجکی کشیده شد و روی زمین افتاد،باید روی زمین بخوابید.
البته باید یکی ایثار کند و با شکم روی نارنجک بخوابد تا دیگران را نجات دهد.
اتفاقا روزی نارنجک از دست مربی افتاد و فریاد زد : همه بخوابید !
بچه ها بلافاصله دراز کشیدند و منتظر صدای انفجار شدند ، اما خبری از انفجار نشد.
بعد از چند لحظه مربی به طرف علیرضا که با شکم روی نارنجک خوابیده بود رفت و گفت : آفرین فقط این جوان بود که ایثار کرد. نارنجک مشقی بود من برای امتحان شما این صحنه را ترتیب دادم.
📚 : همپای ذالفقار
🎤راوی : همرزم شهید
#شهید_علیرضا_ناهیدی
#یاد_عزیزش_با_صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin