*🌺 ماجرای شهیدی که میگفت: کاش خوشگل نبودم...
#متن_خاطره
چهرهاش زیبا بود و به خاطر مویِ طلاییاش معروف شد به حسن سرطلا. گریه میکرد و میگفت: محمد! ای کاش چهرۀ زیبایی نداشتم! تویِ شهر شیطان بدجوری افتاده به جونم تا منو به گناه بندازه ... حسن مقاومت کرد و اهل گناه نشد، تا اینکه شبِ عملیات کربلای ۴ تیر خورد توی سرش. جنازه اش موند و نشد برگردونیمش عقب. بعد از دوازده سال استخونهاش برگشت. درست چهل روز بعد از فوتِ پدرش ...
.
🌺خاطرهای از زندگی غواص شهید حسن فاتحی
✍برگرفته از روایتگری آقای محمد احمدیان در نهر خیّن
#شهیدفاتحی #تقوا #مبارزه_با_نفس #توسل #اصفهان*
🌷🕊🌷🕊🌷
*#نشر = #صدقه_جاریه
🌹شـــ⚘ـــهدا شرمنــده ام 🇮🇷🌹
•┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈•
🌺 حرکت زیبا و عجیب شهید ، در لحظهی شهادت
#متن_خاطره
لحظهی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم، وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش را به سینه گذاشته و آخرینکلام را بر زبان جاری کرد: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت هم شهید شد و به دیدار اربابِ بیکفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند، هنوز دستش روی سینهاش بود...
🦋خاطرهای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری
✍منبع: کتاب عارفانه به نقل از همرزم شهید
#شهیدنیّری #امام_حسین #شهادت
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌺 ببینید دغدغهی این آقا داماد شهید چقدر زیباست...
#متن_خاطره
به درخواستِ خودم مهریه ام شد تفسیر المیزان. جایِ آینه و شمعدان، دورتا دورِ سفره ی عقد رو کتابِ تفسیرالمیزان چیدیم! برکتی که این تفسیر به زندگیمون میداد، میارزید به شگونیکه آینه و شمعدان میخواست داشته باشه. برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ، ولی فتح الله نذاشت پخت کنیم! میگفت: حالا که این همه آدمِ ندار و گرسنه داریم، چطور شبِ عروسی چنین غذایِگرانقیمتی بدهم؟!!! برنجها را بستهبندی کردیم و به خانواده هایِنیازمند دادیم. وقتی برنجها رو میدادیم، فتح الله بهشون می گفت: این هدیه ی امام خمینی است...
📌خاطرهای از زندگی خبرنگار شهید فتحالله ژیانپناه
📚منبع: کتاب « خدا بود و دیگر هیچ نبود» ، صفحه ۴۰
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
خاکریز خاطرات ۴۴
✍ طرحِ جالبِ یک شهید در خانه برای ترک گناه
#متن_خاطره :
💓یه صندوق درست کرد و گذاشت توی خونه. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودنِ دروغ و غیبت گفت. مبلغی رو هم به عنوان جریمه تعیین کرد. عهد بستند هر کسی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه ، اون مبلغ رو به عنوانِ جریمه بندازه توی صندوق... قرار شد پولهای صندوق هم صرف کمک به جبهه و رزمنده ها کنن. طرح خیلی جالبی بود ، باعث شد تمام اعضای خانواده خودشون رو از این گناهها دور کنن؛ اگه هم موردی بود ، به هم تذکر میدادند
🌷خاطره ای از زندگی شهید علی اصغر کلاتهسیفری
📚منبع: کتاب وقت قنوت ، صفحه ۱۴۵
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
خاطرهای جالب از جوانی که با توسل به شهید احمدعلی نیّری حاجت گرفت
#متن_خاطره
قرار شد طبقِ روالِ هر سال که روز دوم عید میرفتیم خونهی شهدای مسجد، امسال بریم خونهی شهید نیّری... یه جوانِ بسیجی وقتی فهمید ، اصرار داشت که با ما بیاد خونه ی شهید نیّری... وقتی اومد ، گفت: من ۸ سال بود که بچهدار نمیشدم؛ تا اینکه برای حاجتم رفتم بهشت زهرا ، سرِ مزار شهید احمدعلی نیّری... شنیده بودم که پیش خدا خیلی آبرو داره و برا بچهدار شدن بهش توسل کردم؛ و یه مدت بعد، خدا بهمون فرزندان دوقلو عنایت کرد...
📚منبع: کتاب عارفانه ، صفحه ۱۲۹
.
عارفِ بزرگ آیت الله حق شناس میگفتند: در عالم رویا شهید نیّری رو دیدم و ازش پرسیدم: چه خبر؟ احمدعلی گفت: تمام مطالبی که از برزخ میگویند حق است. شب اولِ قبر، سوال قبر و ... حق است ، اما مرا بیحساب و کتاب به بهشت بردند. آیت الله حقشناس مکثی کردند و گفتند: رفقا! حتی آیت الله بروجردی با آن عظمت حساب و کتاب داشت، اما من نمیدانم این شهید احمدعلی نیّری چه کرد که به این مقام رسید...
📌خاطرهای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری
📚منبع: کتاب عارفانه ، صفحه ۱۵
#شهیدنیری #شهادت
#احمدعلی_نیری #خط_الثلث #خوشنویسی_بدرد_بخور
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌺 افشین یا محمد هادی؟!!!
#متن_خاطره
اسمش افشین بود. گفت: از این اسم خوشم نمیاد. روی کاغذ ترکیبی از نام محمد و دوازده امام(ع) رو نوشت و ریخت توی یک ظرف. بعد هم قرعه کشید. بار اول اسم محمد هادی بیرون اومد. بار دوم هم محمـدهادی در اومد. بار سوم هم همینطور. از اون روز به بعد اسمش شد: آقا محمد هادی...
🌹خاطرهای از زندگی شهید محمد هادی استوار
🎙راوی: مجید ایزدی ( نویسندهی دفاع مقدس)
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت #شهیدتورجی_زاده
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌺 عاشقانههای یک سپهبدِ شهید...
#متن_خاطره
🌿وضو میگرفت و توی کارهای خونه کمکم میکرد. مسافرت که میرفتیم، بچهها رو نگه میداشت و میگفت: «بچه ها رو من نگه میدارم، لااقل شما هم کمی راحت باشید...»
🌿غیر از اینها به هر بهانهای که بود برایم هدیه میخرید؛ برای روز زن، روزهای عید و ...
🌿 اگر هم یادش نبود ، اولین عیدی که پیش میآمد ، هدیه می خرید و برایم می آورد...
🌺خاطرهای از زندگی امیر سپهبد شهید علی صیادشیرازی
✍منبع: ماهنامه شاهد به نقل از همسر شهید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✍️ عشقِ شگفتانگیزِ شهید به امام حسین(ع)✅
#متن_خاطره :
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران محسن بعد از اینکه دکتر چشماش رو معاینه کرد، پرسید: آقای دکتر! مجرایِ اشکِ چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟ دکتر پرسید: برای چی این سوال رو میپرسی پسر جون؟ محسن گفت : چشمیکه برای امام حسین(ع) گریه نکنه به دردِ من نمیخوره ...
🌷خاطره ای از زندگی طلبه #شهید_محسن_درودی🥀🌿
📚منبع: ماهنامه فکه ، شماره 126 ، صفحه 107
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌺 حرکت زیبا و عجیب شهید ، در لحظهی شهادت
#متن_خاطره
لحظهی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم، وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش را به سینه گذاشته و آخرینکلام را بر زبان جاری کرد: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت هم شهید شد و به دیدار اربابِ بیکفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند، هنوز دستش روی سینهاش بود...
🦋خاطرهای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری
✍منبع: کتاب عارفانه به نقل از همرزم شهید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌺 فریادِ شهید باقری بخاطر کباب کوبیده...
#متن_خاطره
عصر بود که از شناسایی برگشت. انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید ، چیزی نداشتیم. یکی از بچهها رفت و از نزدیکیِ شهر چند سیخ کباب کوبیده برایش خرید و آورد. حسن کبابها رو که دید ، داد زد و گفت: اینا چیه؟ هر چیزی که بسیجیها خوردن از همون بیار ؛ اگر هم چیزی نیست ، نون خشک بیار برام...
.
🦋خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن باقری
✍منبع: یادگاران۴ «کتاب شهید باقری» صفحه ۶۰
.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✴️🌹 #خاکریزخاطرات
🔸 رفتار شهید مدافعحرم؛ در روز انتخابات
#متن_خاطره|عادتش رو می دونستیم؛ اما باز آخرِ شب گفت: بچهها! فردا اولِ وقت آماده باشید. صبح زود هم زیارت عاشورا؛ دعا و قرآنش رو خواند؛ بعد هم وضو گرفت و با بچهها رفتیم رأی دادیم. بعد از رأى دادن، حمیدآقا با دیدنِ انگشتان آبی بچهها لبخند زد و گفت: قبول باشه! ببینید چقدر سبک شدین؛ خیالتون راحت شد؛ چون اولِ وقت اومدین و تکلیفتون رو ادا کردین...
👤خاطرهای از زندگی سردار شهید مدافعحرم حمید تقویفر
📚منبع: کتاب "اثر انگشت" صفحه ۶۵/ راوی: همسر شهید
#شهیدتقویفر #انتخابات #کاندیداصلح #شهدای_خوزستان #خاکریز_خاطرات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin