*﷽*
#به_وقت_شهدا
یک روز برای شناسایی یکی از محورهای عملیاتی ، آنقدر جلو رفته بودم که متوجه سنگر دشمن نشدم.آنها مرا به اسارت خود درآوردند.دائم مرا می زدند تا از من حرف بکشند.یک نفر که اهل بانه و مسلط به زبان فارسی و دموکرات بود ، با آنها همکاری می کرد و حرفهایشان را برایم ترجمه می کرد ؛ غافل از اینکه من تا حدی زبان عربی را می دانستم.
سه روز به این حالت مرا نگه داشتند.
وقتی به هیچ نتیجه ای نرسیدند ، دستهایم را باز کردند و گفتند : هم می توانیم آزادت کنیم و هم می توانیم تو را بکشیم ؛ بهتر است با ما همکاری کنی.
به خاطر قیافه ام فکر کردن آدم معمولی هستم و هیچ اطلاعی برای لو دادن ندارم.
به فردی که حرفهایم را ترجمه می کرد گفتم : من بیسوادم اما تا حدی یادم هست نیروهای ایرانی کجا مستقرند.
دستهایم را بستند با سرباز عراقی سوار موتور شدیم . محور عملیات را به خوبی می شناختم ، سرباز عراقی را به محور خودمان کشاندم در حالی که به او می گفتم :برو جلو ، بروجلو......
چند گلوله کنارمان به زمین خورد از روی موتور پایین افتادیم ، نیروهای ایرانی ما را اسیر کردند ، چون قیافه ام شبیه عراقیها بود ، هرچه گفتم : من ایرانی ام قبول نکردند.
یکی از آنها گفت : اگر ایرانی هستی از نیروهای خودی چه کسی را می شناسی ؟
گفتم : حاج قاسم سلیمانی را
با حاجی تماس گرفتند وایشان گفتند : بله ، او را می شناسم ، چند روزی از او بی خبرم ، بدین ترتیب اسارت من به پایان رسید.
📕 : ره یافتگان کوی یار ، ج 1
#_سلطان_هور
#شهید_حسن_سلطانی
#یاد_عزیزشان_با_صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemel