eitaa logo
به توان بی نهایت
515 دنبال‌کننده
511 عکس
238 ویدیو
21 فایل
می خواهیم از بی نهایت روایت کنیم روایتی از جهاد کنشگران اجتماعی ارتباط با ادمین ؛ امربه معروف ونهی ازمنکر @JahadiBash1 خانواده و جمعیت @yaser_iy قرارگاه شهیدشاطری«محله های اسلامی» @mohsenpahlevanifar آسیبهای اجتماعی @khodabamas6064 مسئول @for_tomorrow
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت های خواندنی روایتی از تجربه موفق یکی از سرگروه های ما با گروه نوجوانان کار میکنه و با خانمی آشنا شد که یه دختری داره که اصلا چیزی از دین و حجاب و.. نمیدونه دختر ۱۲ ساله که مثل پسرها تیپ میزنه میاد بیرون اصلا روسری نمیپوشه . یه شب ماه رمضان تو پارک خ شهدا برنامه افطاری و جلسه بصیرتی داشتیم این دختر خانوم همراه دوستم و دخترهای حلقه اش اومد پارک من اولین بار دیده بودمش اصلا نمیدونستم این پسر هست یا دختر سرلخت با تیشرت و شلوار اومده بود و با یه پسر همبازی بود و اصلا پیش ما نمیومد . اونشب یکی از خانومای پایگاه بخاطر بیحجابیش باهاش برخورد کرده بود و او هم انگار خیلی ناراحت شده بود. یه روز برنامه اردویی پارک داشتیم برای حلقه نوجونامون و سرگروه حلقه از دوستش که مادر همین دخترخانم بود خواست با ماشینش بچه ها رو بیارن پارک ولی اون دختر نمیخواست بیاد اون دختر میگفت مسئول بسیجتون بداخلاقه من نمیام( برخورد اون خانم تو پارک شب افطاری) ولی بهرحال قانعش کردن بیاد اون روز متوجه شدم که همش از ما کناره میگیره و من سعی کردم باهاش ارتباط بگیرم باهاش شوخی میکردم و وقتی خواستم برم برای بچه ها خوراکی بخرم با خودم بردمش تو راه هم باهاش بگو و بخند می کردم و حتی یبار هم بهش نگفتم حجاب داشته باش. بعد اون روز ، بعدا به سرگروه حلقه گفت من از این به بعد بسیجتون هرجا بخواد بره یا برنامه داشته باشه، میام. برای برنامه غدیر برنامه رو صفر تا صد سپردم به حلقه دخترای دبیرستانیمون و دختر سرگروه حلقه نوجونامون هم تو این گروه بود بخاطر همین اونا هم میومدن یه هفته هر روز تا شب تو پایگاه بودیم که بچه ها کاراشون رو آماده کنن ار قبیل بسته های فرهنگی برای شب عید. یه شب در حین کار بچه ها شبهه هایی رو مطرح می کردن و من هم دوستانه همراه با شوخی و بگو بخند، پاسخ می دادم و اون دختر خانوم این فضا رو میدید. بعد منو صدا کرد گفت باهاتون میخوام صحبت کنم. منم رفتم پیشش نشستم و که به حرفاش گوش بدم متوجه شدم یکم خجالت میکشه بهش گفتم راحت باش بعد من من کنان گفت خانوم چطور میشه عضو بسیج شما شد بهش گفتم تو همین الان عضو بسیج ما هستی گفتم فقط مدارک بیار برات کارت صادر کنیم. تشکر کرد خوشحال شد و بی آنکه من حرفی بزنم خودش گفت از این به بعد مانتو میپوشم و شال سرم میکنم. و بعدش هروقت بسیج میاد با این پوشش میاد بعدها شنیدم مادربزرگش به سرگروه حلقه ما گفت شما با این بچه چیکار کردین ؟ این بچه اصلا از بسیج خوشش نمیومد چیکار کردین که الان شب و روزش رو دوست داره اونجا باشه. چیکار کردین که حاضر شده مانتو بپوشه. البته کار با این دختر تازه اول راهه و نیاز به زمان داره تا کاملا مسائل اعتقادی براش جا بیفته. https://eitaa.com/Betavane_Binahayat