eitaa logo
#بیدارباش
455 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.4هزار ویدیو
326 فایل
کانال فرهنگے و تحلیل مسائل سیاسے روز ایـــــــ🇮🇷ـــــــران و جہـــــ🌍ـــــان @Bidarb_a_s_h 👈ارتباط با ادمین : @iliashojae
مشاهده در ایتا
دانلود
📷۲۸ 《امروز قرارگاه حسین بن علی (ع) ، ایران است .》 @Bidarb_a_s_h
📷۲۹ 《اگر خیمه جمهوری اسلامی آسیب ببیند ، بیت الله الحرام و قرآن آسیب خواهد دید .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۰ 《نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام بگذارید .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۱ 《در رقابت ها و مناظرات ، دین و انقلاب را تضعیف نکنید .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۲ 《این ولایت ، ولایت علی‌بن‌ابیطالب است و خیمه او ، خیمه حسین فاطمه است .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۳ 《خطاب به علما و مراجع معظم؛ حضرت آیت الله خامنه ای را مظلوم و تنها می بینم ، او نیازمند همراهی شماست .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۴ 《خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهره مند نمودی .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۵ 《خدایا ! ثروت چشمانم گوهر اسک بر حسین فاطمه(س) است .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۶ 《خداوندا ! مرا در عالم آخرت از درک محضر پدرومادر بهره منده فرما .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۷ 《خداوندا ! شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام ، خامنه ای عزیز قراردادی .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۸ 《امام خامنه ای؛ ارواح طیبه شهیدان ، روح مطخر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند .》 @Bidarb_a_s_h
📷۳۹ 《امام خامنه ای؛ جهاد سردار شهید قاسم سلیمانی ، جهاد بزرگی بود ... .》 @Bidarb_a_s_h
📷۴۰ 《امام خامنه ای؛ ... این آقای حاج قاسم هم از آنهایی است که شفاعت می کند ... ان شاءالله .》 @Bidarb_a_s_h
گاهنامه447 991004.pdf
377K
۴۴۷ ◇حماسه نهم دی و مسئله حاکمیت در شرایط امروز ◇ویژه هادیان 🆔http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃 ♥️🍃♥️🍃♥️🍃 ♥️🍃‌♥️🍃 از بازی روزگار خنده ام گرفت. روزی منو خانمی در این مسجداز جایگاهم بلند کرد و به سمت عقب مسجد تبعیدم کرد و امروز یک خانوم دیگه با احترام منو در همون جا نشوند !!! وقتی دعای کمیل وفرازهای زیباش خونده میشد باورم نمیشد که من امشب در چنین جایی باشم و مثل مادر مرده ها ضجه بزنم .... ! میون هق هق تلخم فقط از خدا میپرسیدم که چرا اینجا هستم؟! چرا بجای ریختن آبروم اینطوری عزتم داد؟! من که امروز اینهمه کار بد کردم چرا باید اینجا می بودم وکمیل گوش میدادم؟ یک عالمه چرای بی جواب تو ذهنم بود و به ازای تک تکش زار میزدم. اینقدر حال خوبی داشتم که فکر میکردم وقتی پامو از در مسجد بیرون بزارم میشم یک آدم جدید! اینقدر حال خوبی داشتم که دلم میخواست بلندشم و نماز بخونم! ولی میون اینهمه حال واحوال منفعل یک حال خاص و عجیب دیگری درگیرم کرده بود... یک عطر آشنا و یک صدای ملکوتی!! ونگاهی محجوب و زیبا که زیر امواجش میسوختم. با اینکه فقط چند جمله از او شنیده بودم ولی خوب صدای زیباشو از پشت میکروفون که چند فرازآخر رو با صوتی زیبا و حزین میخوند شناختم وبا هر فرازی که میخوند انگار تکه ای از قلبم کنده میشد... اینقدر مجذوب صداش شده بودم که در فرازهای آخر، دیگه گریه نمی‌کردم و مدام صحنه ی ملاقاتمون رو از حیاط مسجد تالحظه ی التماس دعا گفتنش مقابل ورودی درب بانوان مجسم میکردم. بعد از اتمام مراسم فاطمه با خوشرویی کنارم نشست و در حالیکه با گوشه ی دستمالش ته مونده ی اشکهامو پاک میکرد گفت: -واقعا ازت خیلی قبول باشه. حسابی امشب واسه مسجد بازار گرمی کردی با صدای گریه هات این حاجی هم سرخوش از صدای شیون تو به خیال اینکه مجلسش خیلی گرمه هی خوند هی خوند... او اینقدر صورتش در هنگام ادای کلمات جدی بنظر میرسید که فقط از جمله بندی و طرز بیانش فهمیدم داره شوخی میکنه و از خنده ریسه رفتم. فاطمه بدون توجه به خنده های من در حالیکه دستمال سیاه در دستش رو نشونم میداد ادامه داد: -واقعا خوش بحالت. امشب خدا صدای تو رو شنید و فقط تو رو بخشید! با تعجب میان خنده پرسیدم : -از کجا اینقدر مطمئنی !!؟ او اشاره کرد به دستمال و بهم گفت: -از اینجا!!! تو یک نگاه بنداز به اطرافت ... اینجا صورت هیشکی از اشک سیاه نشده و دستمالای همه جز یک مشت آب دماغ و چهارتا قطره ی اشک هیچی نداره. اما خدا سیاهی های تو رو حسابی شست..!!! اینم نشونه ش!!! چقدر این دختر بانمک و دوست داشتنی بود. از تعبیرش اینقدر شوکه شده بودم که نمیدونستم باید بخندم یا شرمنده شم. او طوری حرف میزد که کاملا مشخص بود دنبال کنایه زدن نیست. من در همون دیدار اول شیفته ی فاطمه شدم و آرزو کردم او را همیشه کنارم داشته باشم. دستانش رو در دستم گرفتم و آروم نجوا کردم. -این تعبیر شماست خانوم بخشی. میترسم از نگاه دیگرون. صورتم الان خیلی سیاهه؟! اخم بانمکی به صورتش نقش بست و گفت: -اولا اینحا در این مکان کسی ، کسی رو قضاوت نمیکنه دوما راستش رو بخوای آره. شبیه بازیگر نقش اول کینه شدی. پاشو برو صورتت رو بشور تا آمار ملحقین به مسجد از ترس، پایین نیومده. فاطمه به معنای واقعی کوه نمک و خوش صحبتی بود. او حرف میزد و من میخندیدم. نکته ی جالب در مورد شخصیت فاطمه این بود که او حتی امر به معروف کردنش هم در قالب شوخی و لفافه بود و همین کلامش رو اثر بخش میکرد. باهم به سمت وضوخانه رفتیم و من صورتم رو شستم و خودم رو در آینه نگاه کردم. چشمانم هنوز تحت تاثیر اشکهایم قرمز بود. بنظرم اونشب در آینه خیلی زیبا اومدم. و روحم خیلی سبک بود. فاطمه کنار من ایستاده بود و در آینه نگاهم میکرد. باز با لحن دلنشینش گفت: -آهان حالا شد. تازه شدی شبیه آدمیزاد! چی بود اون‌طوری؟ یوقت بچه مچه ها میدیدنت سنگ کوب میکردن. بازهم خندیدم و دستانش رو محکم در دستانم فشار دادم و با تمام وجود گفتم: -بخاطر امشب ازت خیلی خیلی ممنونم. شما واقعا امشب به من حال خوبی دادید. او با لبخند مهربونی گفت: -اسمم فاطمه ست. من کاری نکردم. خودت خوبی. شما امروز اینجا دعوت شده بودی. من فقط رسم مهمان نوازی رو بخوبی بجا آوردم !!! بعد انگار که چیزی یادش افتاده باشد زد زیر خنده و گفت: -یک وقت نری پیش حاج آقا بگی این خل و چل کی بود ما رو سپردی دستش. من اصلاً نمیتونم مثل خانمها رفتار کنم. او را در آغوش کشیدم و گفتم: -اتفاقا من عاشق اخلاق خوبت شدم... !!! ادامه دارد ... ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
✨حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمودند: هر كس عبادات و كارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و بركات خود را براى او تقدیر مى نماید.✨ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بعد از ۱۴ قرن هنوز ایام فاطمیه برگزار میشه؟! 🖥 ۷۱ثانیه نماهنگ پرسمان# فاطمیه 🎙سخنران: http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
باید‌ها و نباید‌های تفسیر امام خمینی.pdf
47.9K
🌀 ✅موضوع: باید‌ها و نباید‌های تفسیر امام خمینی (ره) ✍️ مدیرمسئول روزنامه جوان 🌐نسخه Pdf http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
📢 مجازی بفرمائید روضه 👇👇👇 🌹https://digipostal.ir/hfateme http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h
🔴 چرا ۹ دی یک روز ملی؟ 🔻 ۹ دی یک روز حزبی نیست، یک یوم الله ملی است. مردم با ذائقه متفاوت فکری سیاسی به خیابان آمدند. 🔸دی ۹ دی مردم دیدند که فتنه‌گران پای خود را از حریم یک نامزد انتخاباتی فراتر گذاشتند. در ۹ دی مردم چنگ و دندان و نیشخند دشمنان ایران اسلامی را از فتنه ۸۸ می دیدند. در ۹ دی مردم از ذائقه سیاسی خود گذشتند. 🔹مردم حول محور منافع ملی و قانون اسلامی و بیرق امام حسین (علیه‌السلام) جمع شدند. حماسه ۹ دی نه تنها برای فتنه گران بلکه هشداری هم برای کسانی بود که بخواهند در برابر رای مردم بایستند. 🔸امروز ۱۰ سال از فتنه ۸۸ می‌گذرد. اما ۹ دی نمادی برای همه مردم در حمایت از قانون اساسی و منافع ملی و مقدسات و امنیت ملی است. 🔺اگر ۹ دی بزرگداشت نشود چه بسا برای زحمت هایی که برای انقلاب کشیده شده به راحتی فراموش شوند. @Bidarb_a_s_h
1_677757034.mp3
4.57M
🎙 ☢️ چرا بعد از پیامبر اکرم(ص) ، امیرالمومنین علی علیه السلام به قدرت نرسید؟ 🎙 💥مهم ترین سخنرانی که در باید شنید @Bidarb_a_s_h
‌♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃♥️🍃 ♥️🍃♥️🍃♥️🍃 ♥️🍃♥️🍃 او را در آغوش کشیدم و گفتم: -اتفاقا من عاشق اخلاق خوبت شدم... خودش رو عقب کشید و با تعجب پرسید: -واقعا؟!! با تایید سر گفتم: بله. او دستش را بسمتم دراز کرد و گفت: -پس ردش کن. با ابهام پرسیدم چی رو؟! زد به شونم و گفت: شمارتو دیگه!! من هرکی که بگه ازم خوشش میاد و روهوا میزنم. از حالا به بعد باید منو تحمل کنی. گوشیمو در آوردم و با استقبال گفتم: چی بهتر از این!! برای من افتخاره! واینچنین بود که دوستی ناگسستنی منو فاطمه آغاز شد. اون شب تا خود صبح با یاد اون طلبه خاطره بازی میکردم... لحظه ای هم صورت وصداش از جلوی چشمام دور نمیشد. گاهی خاطره ی شب سپری شده رو به صورتی که خودم دلم میخواست تغییر میدادم و طولانی ترش میکردم. گاهی حتی طلبه ی از همه جا بی خبر را عاشق و واله ی خودم تصور میکردم! وبا همین اوهام و خیالات شیرین و دلپذیر شبم رو صبح کردم. وقتی سپیده ی صبح از پشت پرده ی نازک اتاقم به صورتم تابید تازه با حسرت و افسوس یادم افتاد که چقدر خودم و زندگیم از تصاویر خیالیم دوریم! چطور امکان داشت که اون طلبه حتی درصدی ذهن خودش رو مشغول من کنه.؟! اصلا چرا من باید چنین احساس عمیقی به این مرد پیدا میکردم؟! اصلا از کجا معلوم که او ازدواج نکرده باشه؟ از تصور این فکر هم حالم گرفته میشد. سرم رو زیر بالش فرو بردم و سعی کردم بدون یاد او بخوابم. نزدیکای ظهر باصدای زنگ موبایلم به سختی بیدارشدم. گوشیم رو برداشتم تا ببینم کیه که یک هو مثل باروت از جا پریدم. کامران بود!!! من امروز برای ناهار با او قرار داشتم!!!!گوشی رو با اکراه برداشتم و درحالیکه از شدت ناراحتی گوشه ی چشمامو فشار میدادم سلام واحوالپرسی کردم. او با دلخوری وتعجب پرسید: -هنوز خوابی؟!!! ساعت یک ربع به دوازدست!!! نمیدانستم باید چی بگم !!؟ آیا باید میگفتم که دختری که باهات قرار گذاشته تاصبح داشته با یاد یک طلبه ی جوون دست وپنجه نرم میکرده و تو اینقدر برام بی اهمیت بودی که حتی قرارمو فراموش کردم؟! مجبورشدم صدامو شبیه ناله کنم و بهونه بیاورم مریض شدم. این بهتر از بدقووولی بود. اوهم نشان داد که خیلی نگرانم شده و اصرار داشت بیاد تا منو به یک مرکز پزشکی برسونه!!! اما این چیزی نبود که من میخواستم. من فقط دلم میخواست بخوابم. بدون یک مزاحم! در مقابل اصرارهای او امتناع کردم و ازش خواستم اجازه بده استراحت کنم تا حالم بهبود پیدا کنه. او با نارضایتی گوشی رو قطع کرد. چندساعت بعد مسعود باهام تماس گرفت و درباره ی جزییات قرار دیروز پرس وجو کرد. اوگفت که کامران حسابی شیفته ی من شده و ظاهرا اینبار هم نون مون توروغنه. و گله کرد که چرا من دست دست میکنم و قرار امروز با کامران رابه هم زدم. خوب هرچه باشد او هم دنبال پورسانت خودش از این قرار و مدارها بود. من و نسیم وسحر و مسعود باهم یک باند بودیم که کارمون تور کردن پسرهای پولدار بود و خالی کردن جیبشون بخاطر عشق پوشالی قربانیان به منی که حالا دوراز دسترس بودم برای تک تکشون واونها برای اینکه اثبات کنند من هم مثل سایر دخترها قیمتی دارم و بالاخره تن به خواستهای شهواتی آنها میدم حاضر بودند هرکاری کنند. اما من ماههابود که از این کار احساس بدی داشتم. میخواستم یک جوری فرار کنم ولی واقعا خیلی سخت بود. در این باتلاق گناه آلود هیچ دستی برای کمک بسمتم دراز نبود ومن بی جهت دست وپا میزدم. القصه برای نرفتن به قرارم مریضی رو بهونه کردم و به مسعود گفتم برای جلسه اول همه چیز خوب بود. اگرچه همش در درونم احساس عذاب وجدان داشتم. کاش هیچ وقت آلوده به اینکار نمیشدم. اصلا کاش هیچ وقت با سحر و نسیم دوست نمیشدم. کاش هیچ وقت در اون خانه ی دانشجویی با اونها نمیرفتم. اونها با گرایشهای غیر مذهبی و مدگراییشون منو به بد ورطه ای انداختند. البته نمیشه گفت که اونها مقصر بودند. من خودم هم سست بودم و در طول سالها نادیده گرفته شدن و احساس تنهایی کردن احتیاج داشتم که با جلب توجه و ظاهرسازی تعریف و تمجید دیگرون ، مخصوصا جنس مخالف رو به خودم جلب کنم وحالا هم که واقعا خسته شدم از این رفتار ، دیگه دیر شده. چون هم عادت کردم به این شکل زندگی و هم وجهه ی خوبی در اطرافم ندارم. خیلی نا امید بودم. خیلی.!!! درست در زمانی که حسرت روزهای از دست رفته ام رو میخوردم فاطمه بهم زنگ زد. با شورو هیجان گوشی رو جواب دادم. او به گرمی سلام کرد و باز با لحن شوخش گفت: گفته بودم از دست من خلاص نمیشی. کی ببینمت؟! با خوشحالی گفتم امشب میام مسجد! ادامه دارد ... ✍ http://eitaa.com/Bidarb_a_s_h