هدایت شده از آیا امام زمان راضی هست؟!
"شهیدی که منافقین چشمهایش را در آوردند و گوشهایش را بریدند و بعد شهیدش کردند..."
دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده است.
وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش.
به سید مهدی گفتم: «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت: «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم: «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمیگردد، گفت: «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!» مادر این شهید, نحوه شهادت فرزندش توسط منافقین در #عملیات_مرصاد را اینچنین بیان میکند: "سید مهدی در گردان مسلم لشکر 27 و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به #شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند.
زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم..."
#پاسدار_شهید_سیدمهدی_رضوی
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
💠 برادر و خواهر من ... آیا جوابی برای این خونهایی که برا من و تو ریخته شده داریم؟!!!
آیا توانستیم در راه حفظ ارزش ها و پایمال نشدن خون شهیدان قدمی برداریم...
کلاه خودمونو قاضی کنیم ببینیم با خودمون چند چندیم😔😔😔
#تلنگر #شهید
@biyamahdi
هدایت شده از سَمتِ بِهِشت
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شهادت
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
باید بگوید از غم تنهایی خود
چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد
یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا
حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد
در کوچه های شام هم با گریه می گفت
یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!
تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون
از نسل زهرا است و همتایی ندارد
هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد
وقتی که فهمیدند بابایی ندارد...
🍀🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
هدایت شده از سَمتِ بِهِشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 نماهنگ
زبان گویای همه #بسیجیان سرافراز سرزمینمان #ایران
" #بسیج ، چهل سال خدمت ، جهادو #شهادت "
⭕️ علامات و #مفسده های مردم آخرالزمان ازدیدگاه امام صادق (ع)
🔘و دیدی كه بیشتر مردم و بهترین خانه ها، آن ها باشند كه به زنان در #هرزگی كمك كنند.
🔘و دیدی كه #مؤمن به خاطر ایمانش غمناك و خوار گردد.
🔘و دیدی كه بدعت و #زنا آشكار گردد.
🔘و دیدی كه مردم به #شهادتِ ناحق اعتماد كنند.
🔘و دیدی كه #حلال تحریم شود و حرام مجاز.
🔘و دیدی كه #دستورات دینی طبق تمایلات اشخاص تفسیر گردد.
🔘و دیدی كه مردم چنان در ارتكاب #گناه جری شده اند كه منتظر رسیدن شب نیستند.
🔘و دیدی كه #مؤمن نتواند كار بد را نكوهش كند جز با قلب.
🔘و دیدی كه مال كلان در راه #غضب الهی خرج شود.
🔘و دیدی كه #زمامداران به كافران نزدیك شوند و از نیكان دوری گزینند.
🔘و دیدی كه والیان در داوری #رشوه گیرند.
📚منابع:
🔸روضه كافي ،”مرحوم كليني"،حديث ٧
🔸بحار الانوار،"علامه مجلسي"،ج ۵٢ ، صص ٢۵۴ - ٢۶٠
🔸ترجمه روايت برگرفته از كتاب "عدل منتظر"، گفتار هفتم، "ص١٧٠
نقل از» وبلاگ موسسه آخرالزمان
✨﷽✨
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید #مجید_زین_الدین در حال برگشت از کرمانشاه به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده #سردشت #دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت و بعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند.
🔸ضدانقلاب قصد داشت سر ایشان را غنیمت ببرد اما با مقاومت ایشان که تا حوالی صبح طول میکشد، دشمن ناکام میماند و با آگاهی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و برادرش به سردشت منتقل میشود...
✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :👇
هیجانزده پرسیدم «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
📣همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
🌷 شهید مهدی زین الدین:
💥 ما باید حسینوار بجنگیم
حسینوار جنگیدن یعنی
مقاومت تا آخرین لحظه
حسینوار جنگیدن یعنی دست
از همه چیز کشیدن در زندگی...
💥 اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد به واسطه عشق،علاقه و محبت به امام حسین(ع) است...
💥 در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته میشود که منتظر #شهادت باشد...
💥معلوم نیست که فردا چه کسی شهید بشه چه کسی بمونه، ولی شما خواهید دید، ما آینده در مرزهای دیگر خواهیم جنگید...
✨مهدی جان امروز شاهدیم که مرزهای انقلاب در کجاست....
🌺هرگاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید ، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.🌺
📣همسر شهید:🌻
ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم.چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الان تو ذهنم مونده ...
💥ظرف شستن:👇
ظرف های شام، دو تا بشقاب و لیوان بود و یک قابلمه.رفتم سر ظرف شویی،گفت:انتخاب کن،یا تو بشور من آب بکشم ،یا من می شورم توآب بکش گفتم: "مگه چقدر ظرف هست؟گفت: "هر چی هست, انتخاب کن... 🌹
منبع – کتاب تو که آن بالا نشستی
📣 ماجرای٢٠٠روز 👈 روزه قضاىآقامهدی!
🌷از سردشت می رفتیم سمت باختران، من و شهیدان زین الدین و محمد اشتری. آقا مهدی خودش پشت فرمان نشسته بود. از هر دری می گفتیم. بین صحبت ها آقا مهدی گفت: قریب دویست روزه به خدا بدهکارم! ما اول حرفش را جدی نگرفتیم. برایمان قابل باور نبود. آقا مهدی و این حرفا! وقتی این را دید، گفت: جدی می گویم، دویست تا روزه بدهکارم. بعد توضیح داد: شش سال تمام چون دائم در مأموريت بودم و نشد که ده روز یک جا بمانم، روزه هایم ماند!
🌷درست پنج روز بعد به لقای دوست شتافت. در آن زمان لشگر ۱۷ در مهاباد مستقر بود. من این حرف توی ذهنم مانده بود که بعداً با برادر بزرگوار اسماعیل صادقی (مسئول ستاد لشکر) در میان گذاشتم. آن روز برادر صادقی تمامی بچه های لشکر را جمع کرده بود. چند هزار نفری می شدیم؛ یک دریا بسیجی متلاطم. خبر را که دادند، صدای ضجه و زاری، همه میدان را پر کرد. اشک و آه به میدانداری معرکه ماتم ایستاد. دستهای سوگوار بود که بر سر و سینه فرود آمد. دیگر کسی حال خود را نمی فهمید.
🌷اسماعیل نیز پای انفجار بُغضی شگفت آور زانو زده بود و جانانه می گریست. جمعی به خاک غلتیده، به خود می پیچیدند. بعضی غریو حسین حسین شان عنان اختیار از کف فرشتگان نیز ربوده بود. ساعتی در سوگ، پریشانی، بهت و ناباوری گذشت که صدای سوخته ای در میدان بال گشود. اسماعیل بود: عزیزان! آقا مهدی به جوار محبوب
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠به مناسبت سالگرد #شهادت سردار حاج #قاسم_سلیمانی، این سخنرانی را که در آمریکا ایراد شده را حتما, چند بار ببینید 💠 ارادتمند
#ناصرکاوه
🎥 اینجا مدرسه ای در اسرائیل است
🔻 ببینید چگونه بر روی اعتقادات خود پایبند هستند
❌ آنوقت #شبکه_نفوذ در مدارس کشور ما #شهادت و #جهاد را حذف میکند !!
👈 اینگونه اعتقاد سازی میکنند ...
*💠روشنگری ۸۸*
https://chat.whatsapp.com/CbsJCSBDvCvIvrGymHji47
*💠کانال روشنگری در ایتا*
https://eitaa.com/roshangari315
22.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان. با هم پیمان برادری بسته بودند.
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت🕊
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن می رسید دیگه نمی تونست ادامه بده...گریه امانش نمی داد
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت می کرد که:
رفیق من، بنا نبود نامردی کنی و تنها بری
بعد از یه مدت بالاخره نوبت محمد شد تا با پهلوی دریده به دیدار خدا بره.
اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه.
جانم به این #رفاقت...
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🕊🌹
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🕊🌹
محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان. با هم پیمان برادری بسته بودند.
محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت🕊
محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی می خواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن می رسید دیگه نمی تونست ادامه بده...گریه امانش نمی داد
یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت می کرد که:
رفیق من، بنا نبود نامردی کنی و تنها بری
بعد از یه مدت بالاخره نوبت محمد شد تا با پهلوی دریده به دیدار خدا بره.
اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از #شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست
الانم مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهانه.
جانم به این #رفاقت...
#شهید_سیدرحمان_هاشمی🕊🌹
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🕊🌹