'Bir Gece Masal'
Part-13
| ماهیر |
با هیجان پیاده شد و سمت کلبه دویید
وای خدایا یه انرژیای بهم بده من کنترل کنم این بشرو !
پشت سرش دوییدم که گفت : ماهیر درش قفله ..
+یعنی ممکنه کسی این اطراف باشه که قفل کرده ؟
-نمیدونم بزار ..
+نه نه دست نزن بیا کنار
-آخه ..
+گفتم بیا کناار !
اسلحمُ دراوردم و سمت قفل در نشونه گرفتمُ با تیر بازش کردم ..
اول خودم رفتم داخل تا مطمئن شم امنه ..
برگشتم و با سر اشاره کردم که بیاد دنبالم ..
بعد از اینکه رفتم تا سیمکارت گوشیم و دربیارم برگشتم دیدم آتیش بخاری و راه انداخته ..
روبهروش نشستم اما دلم نمیخواست تو چشماش نگاه کنم ؛
+ببینم ، اون روز برای اولین بار که دیدمت ، تویِ غار داشتی چیکار میکردی ؟
-دعا میکردم
+اون چه مدل دعاییه دیگه ؟
-خب مامانبزرگم بهم گفته که من به طرز عجیب و فلاکت باری بدنیا اومدم .. یعنی موقعی که من بدنیا میومدم پدرم گناه بزرگی کرده ..
+چه گناهی ؟
-نمیدونم .. فکر کنم دستش به خون آلوده شد که مامانبزرگم دیگه با بابام حرف نزد .. منم که بدنیا اومدم فقط من زنده موندم . بابام هم انتظار داشت وقتی زنش مرده حداقل بچش پسر باشه ولی وقتی من و میبینه که دخترم خیلی عصبی میشه ؛ مامابزرگمم بهش میگه که من تاوان اون خونیام که بابام ریخته و ..
+بسه .
-چی ؟
+میگم بسه دیگه تعریف نکن
-خودت گفتی ..
+الان میگم بسه ساکت شو دیگه تعریف نکن !
یعنی من عاشق دختری شدم که بدنیا اومدنش تاوان خون بابایِ خودمه .. وای خدایا .
سکوت بینمون و بازم شکوند
-خیلی عجیب و نامتعادلی
+نه بابا ؟ جدی میگی ؟ پس چرا خودت فرار نکردی چرا به من پیامک زدی ها ؟
-واقعا کار اشتباهی کردم که به تو یکی اعتماد کردم ! تو چته اصلا ؟
+تمومش کن جانفزا
-یه جوری باهام رفتار میکنی انگار باباتو کشتم !
عصبیم کرده بود و با اوردن اسم بابام بیشتراز هر لحظه ای داغ کرده بودم
بلند شدم کیفشو از رویِ مبل برداشتم و گذاشتم کف دستش ؛
+گم شو بیرون . دیگه کمک نمیکنم همین الان برو .. برو بیرون .
-ک .. کجا برم ؟
+به جهنم .
با صدای دادم چشماش بسته شد و بد ن نگاه کردن به پشت سرش از کلبه زد بیرون ..
خدایا من چیکار کردم ؟
سریع دنبالش راه افتادم اما با سرعت تموم و با فاصله ازم داشت میرفت که خورد زمین
+جانفزاا .. جانفزا خوبی ؟ بده من دستتو
-دست به من نزن .
+کجا میخوای بری تو این وقت شب ؟
-تو روانیای ؟ تو پاک قاطی کردی ! خودت بهم گفتی برم !
+اشتباه کردم .. دستت و بده من بلند شو برگرد کلبه تا فردا بهش فکر میکنیم باشه ؟
بعد از اینکه رویِ مبل خوابش برد هرکاری کردم پلک رو پلک نمیرفت ؛
ذهنم درگیر بود
درگیر پیام رئیس که گفته بود جانفزا واسته منتقل کردن جنسای کورشاتِ و اگه جانفزا با سلیم ازدواج نکنه جنسارو میریزن تو دریا ..
از یه سمت حرفایِ جانفزا وقتی راجب قولی که بهش دادهبودم میگفت
خدایا راه درست کدومه ؟ کدوم راه و باید برم باید چیکار کنم اصلا ؟
سر بلند کردم و چشمم بهش افتاد
جزئیات قشنگ صورت که انگاری خدا با دستایِ خودش اونو نقاشی کرده بود ؛
خودِ پریزاد بود .. همون شهرزاد قصه ها ؛
از رویِ صندلی بلند شدم و روزانوهام جلویِ مبل نشستم ..
تارِ موی خرمایی و از صورتش کنار زدم ..
حالا دیگه اسمتو میدونم شهرزاد خانوم :)
بی هوا یاد حلقهای افتادم که تویِ جیب کتم هنوز منتظر دستایِ اون بود ..
آره . کار درست همینه ؛ با عقلم جلو میرم تا به خواستهیِ دلم برسم ..
انگشتر و دراوردم و بدون اینکه جانفزا ُبیدار یا متوجه کنم اونو تو انگشتش گذاشتم ..
حالا دستش قشنگ تر شده بود و جای انگشتر دقیقا فقط همونجاست :))
'Bir Gece Masal'
Part-14
| ماهیر |
تو ماشین منتظرش بودم تا بیاد و راه بیفتیم ..
هوا روشن شده بود و بیشتر ازین موندنمون کار درستی نبود ؛
تا صبح فکرامو کرده بودم که چیکار کنم تا به هردوتا هدفم برسم ..
با اومدنش بدون حرفی راه افتادم ..
-خب .. الان کجا میریم ؟
+تو نزدیکترین پمپ بزنین وایمیستم تا آبی به دست و صورتت بزنی ؛
-از چشمات معلومه دیشب نخوابیدی نه ؟
+فکر میکردم .
سکوت بینمون حاکم شد و تقریبا ۵ دقیقه همینجوری گذشت و به پمپ بنزین رسیدم
-من میرم زود میام
سرم و تکون دادم و بعد رفتنش گوشیم ُدراوردم
شمارهیِ کیمیجی و گرفتم و پیامک زدم : دخترتونتواینلوکیشنِمیتونینبیاینببرینش.
نگاهی بهش انداختم و وقتی دیدم وارد سرویس بهداشتی شد کاری که خیلی برام سخت بود و انجام دادم ..
ماشین و روشن کردم و راه افتادم ؛
ببخشید جانفزا ..
ببخشید ولی مجبورم برایِ گرفتن بابات اول تورو دست اون برسونم ؛
شمارهیِ رئیس و گرفتم تا برای دستگیری کورشاد یه سری کارا و بگم که اماده کنن ؛
--------------------
| جانفزا |
بعد اینکه آبی به دست و صورتم زدم از پمپ بنزین فاصله گرفتم به همونجایی که ماهییر پارک کرده بود
اما هرچی چشم میچرخوندم ماشینش و نمیدیدم ..
یعنی کجا رفته ؟
شاید پلیسی چیزی دیده رفته دوربزنه و برگرده ..
رو جدول کنار جاده نشستم تا سر و کلهش پیدا بشه ..
ده دقیقه ای گذشته بود اما وقتی نگاه به جاده انداختم جایِ ماشین ماهیر داشتم ماشین بابا و میدیدم ..
وای خدایا ؛ پیدام کردن !
از جام بلند شدم و خواستم بدوام به امید اومدن ماهیر ولی ..
ولی با دردی که تو سرم جمع شد فهمیدم بابا از موهام گرفته و حالا دیگه هیچ راه چارهای وجود نداشت ..
زیر سنگینی دستش تموم جونم درد میگرفت ؛
سرم و بلند کرد و پا چشمایی که پر خون شده بود تو چشمام خیره شد
-آبروی من و میبری نه ؟ کمیسر رشید زنگ زده و فردا اول صبح عقد میکنی عاقد و هم خودش میاره ببینم حالا چجوری میخوای فرار کنی ! بلند شو گمشو سوار ماشین شو
...............
دیگه هیچ راهی نمونده بود ؛
وسط چمنهایِ باغ نشسته بودم و نگاهم و به ماه دوخته بودم ..
یعنی الان ماهیر کجاست ؟
داره دنبالم میگرده ؟
یک درصدم نمیخواستم این باور و داشته باشم که ماهیر جامون و لو داده ..
چون اون همچین کاری هیچ وقت نمیکنه ؛ من اینو از تویِ چشماش خوندم !
نفس عمیقی کشیدم و خواستم بلند شم که یه دستی محکم دهنم و گرفت و بلندم کرد
خیلی زورش بیشتر ازین حرفا بود که بخوام دست و پا بزنم یا کاری کنم که اهالیِ خونه صدام و بشنون
'Bir Gece Masal'
Part-15
| جانفزا |
هرچقدر تو ماشین ازین ۳تا غول میپرسیدم که دارن من و کجا میبرن جوابم و نمیدادن ..
خداایا..
وقتی وارد جادهفرعیِ به سمت جنگل شدیم ترسِ تو جونم بیشتر شده بود ..
نمیدونستم باید چیکار کنم که چشمم به همون کلبهای خورد که با مااهیر توش بودیم ..
وای ماهیر ..
همه اینا کار ماهیره ؟ وای خدایا شکرت
وقتی ماشین وایساد و پیادم کردن بدون حتی لحظهای مکث دوییدم تو کلبه که ببینمش ..
اما جایِ ماهیر ..
جایِ ماهیر سلیم جلو آتیش منتظرم نشسته بود ..
خواستم برگردم عقب اما بادیگارداش کامل در و پوشونده بودن ؛
-خب خب جانفزا جون .. میدونی که فردا عقده و راه فراری هم نداری دیگه ؟
+شاید اسمم بره تو شناسنامت که اونم جزو مهالاته ! ولی هیچ وقت عاطفی قرار نیست من و زن خودت ببینی . مطمئن باش !
-دختر جون تو فردا زن میشی و تمام! بعدشُ دیگه من تصمیم میگیرم!
+نمیشم . تو خواب ببینی
-چیه نکنه هنوز منتظر اون پسر قهرمانی تا سوار بر اسب سفید از میون درختا بیرون بیاد و تورو با خودش ببره ؟
+من لحظهای به ماهیر شک ندارم . اون میاد و کمکم میکنه
-مطمئنی اصلا اون خودش تورور لو نداده ؟
+مطمئنم .
-خب پس بیا به بازی کنیم
+بازی ؟
-تا فردا موعد عقد صبر میکنیم ؛ اگر اون پسر زشت بدقیافه برا کمکت حتی یک قدم برداشت میری و زن اون میشی اما اگه هیچ اثری ازش نبود میای و مثل دختر خوب زن ِاین آقای خوشتیپ و قیافه و میشی و میریم خونمون .
ترسیدم .. ولی شرطش و قبول کردم ..
من مطمئن بودم ماهیر میاد ؛ میاد و پای قولش میمونه و من و ازینجا میبره
منو برگردوندن خونه که به سرعت رفتم تو اتاق ساره ؛
+بیا بشین ساره
-چیشده ؟ کجا بودی تو اصلا چرا برای شام نبودی ؟
+بیا برات توضیح میدم فقط گوشیت و بده من
-گوشی ِخودت ..
+بابا گرفته بده من گوشیت ُ
بعدرفتن گوشیش به ماهیر پیامک زدم
" ماهیرمنبهکمکتنیازدارمتوروخداجوابمُبده:)"
گوشیش و دادم دستش و با حرص موهای رو صورتم و کنار زدم .. کاش خیلی زود جواب بدی ماهیر ..
-دخترررر این چیهه ؟
+چی چیه ؟
دستم و تو دستش گرفت که انگشتر و تویِ دستم دیدم
-اینو کمیسر داده بهتتتت ؟
+ممن این ُتازه دیدم ... باوجود این بنظرت میاد من و ازینجا ببره ؟
-مطمئنم . فقط صبر کن ..
+اما فردا عقده ..
-طوری نمیشه خب ؟
--------------------------
| ماهیر |
سرم به پاهام تکیه داده شده بود که شنیدن صدای پیامک گوشیم بلند شدم ..
جانفزا جانم .. جانفزا ..
ببخشید دختر جون ببخشید .. اما من نمیتونم جوابی به این پیام بدم ؛
سرقولم میمونم اما نمیتونم فعلا کمکت کنم ..
خدایا خودت این بچرو اروم کن تا زمانش برسه ...
..................
کت و شلوارم و پوشیدم و خواستم موهام و شونه کنم که مامان اومد تو اتاق
+جانم مامان جون ؟
-کمیسر اومده منتظرته
+باشه مامان جون ..
گوشیم و برداشتم و از اتاق زدم بیرون
قرار این بود که دوتایی باهم بریم ؛
[𝗕𝗶𝗿𝗚𝗲𝗰𝗲𝗠𝗮𝘀𝗮𝗹]▪︎🪐
https://daigo.ir/secret/6822087401 عروسیداریییمم☠.
اینهمه سین بدون هیچی پیام ؟ خب یه حرفی انتقادی پیشنهادی چیزی ...