eitaa logo
ستاد نماز جمعه بیستون
192 دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
14.5هزار ویدیو
36 فایل
وَاستَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاهّ
مشاهده در ایتا
دانلود
💥💥 شخصی به عالمی گفت: من نمیخوام در حرم حضور داشته باشم! عالم گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ آن شخص جواب داد: چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند، بعضی ها به من خیره شده اند... عالم ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ شخص گفت: حتما چه کاری هست؟ عالم گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و یک مرتبه دور حرم بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. او گفت: بله می توانم! لیوان را گرفت و یکبار به دور حرم گردید. برگشت و گفت: انجام دادم! عالم پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ آن شخص گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... عالم گفت: وقتی به حرم می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که پیامبر فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید! نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود. نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان... @Bisotun313
💠 نصیحت زاهد ● گرمی هوای تابستان شدت كرده بود. آفتاب بر مدینه و باغ‌ها و مزارع اطراف مدینه به شدت می‌تابید. در این حال مردی به نام محمد بن منكدر - كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنیا می دانست - تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود در این وقت برای سركشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه‌ی فربهی و خستگی به كمک چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كس و كارهای خود او هستند راه می‌رود. ● با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هوای گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟! نزدیک‌تر شد، عجب! این مرد محمد بن علی بن الحسین (امام باقر علیه‌السلام) است! این مرد شریف، دیگر چرا دنیا را پی جویی می‌كند؟! لازم شد نصیحتی بكنم و او را از این روش باز دارم. ● نزدیک آمد و سلام داد. امام باقر علیه‌السلام نفس‌زنان و عرق‌ریزان جواب سلام داد. ● «آیا سزاوار است مرد شریفی مثل شما در طلب دنیا بیرون بیاید، آنهم در چنین وقتی و در چنین گرمایی، خصوصا با این اندام فربه كه حتما باید متحمل رنج فراوان بشوید؟!» ● «چه كسی از مرگ خبر دارد؟ كی میداند كه چه وقت می‌میرد؟ شاید همین الآن مرگ شما رسید. اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرارسد، چه وضعی برای شما پدید خواهد آمد؟! شایسته‌ی شما نیست كه دنبال دنیا بروید و با این تن فربه در این روزهای گرم این مقدار متحمل رنج و زحمت بشوید؛ خیر، خیر، شایسته‌ی شما نیست». ❖ امام باقر علیه‌السلام دست‌ها را از دوش كسان خود برداشت و به دیوار تكیه كرد و گفت: «اگر مرگ من در همین حال برسد و من بمیرم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته‌ام، زیرا این كار عین طاعت و بندگی خداست. تو خیال كرده‌ای كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست. من زندگی و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم. من در طلب رزق میروم كه احتیاج خود را از كس و ناكس سلب كنم. وقتی باید از فرارسیدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصیت و خلافكاری و تخلف از فرمان الهی باشم، نه در چنین حالی كه در حال اطاعت امر حق هستم كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خود را خودم تحصیل كنم». ● زاهد: «عجب اشتباهی كرده بودم! من پیش خود خیال كردم كه دیگری را نصیحت كنم، اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بوده‌ام و روش غلطی را می.پیموده‌ام و احتیاج كاملی به نصیحت داشته‌ام».¹ 1⃣ بحارالانوار؛ ج ۱۱ ص ۸۲ 🆔 @balagh_ir
🔵 🔷 سنگ سرد... 🔹آفتاب بالا نیومده، گله رو بالای کوه ‌برد و مثل همیشه زیر درخت سیب دراز کشید تا گوسفندا علف تازه بخورن. 🔹کتری رو از خورجین در ‌آورد و آب کرد و روی سنگای زیر درخت ‌گذاشت و آتشی درست ‌کرد. 🔹با احتیاط دست به سنگا میزد و با تعجب با خود می‌گفت: امروز هم آتیش، این سنگ سیاه رو داغ نکرده، جای سنگ سیاه را عوض ‌کرد و هر چه دست میزد سنگ داغ نمیشد. 🔹چند ساعتی گذشت، بلند شد و دستی به سنگ زد و با عصبانت گفت: از صبح آتیش روشنه و این سنگ کنارش هنوز سرده، با تیشه‌ای سنگ رو دو نیم کرد و با تعجب دید، کرم کوچکی وسط سنگ زندگی میکنه. 🔹اشک روی صورتش سُر خورد و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا، تو که مراقب یه کرم توی سنگ هستی، به من چقدر محبت کردی و من هیچوقت سنگ وجودم رو نشکستم تا مهر تو رو ببینم. @shonud313 🔹 〰〰〰〰
سنگ و آب پیرمردی کنار رودخانه نشسته بود و با آرامش به سنگ‌هایی که آب رویشان می‌لغزید نگاه می‌کرد. جوانی نزدیک شد و با صدایی پر از اضطراب گفت: «چطور می‌توانی این‌قدر آرام باشی؟ مشکلاتم مثل کوه روی دوشم سنگینی می‌کنند!» پیرمرد لبخندی زد و گفت: «این سنگ‌ها را می‌بینی؟ سال‌هاست آب رویشان جاری است، اما هرگز نمی‌شکند. چون آب به جای تقابل، آرام از رویشان عبور می‌کند. گاهی لازم است به جای جنگیدن با مشکلات، بگذاری آرام از کنارت بگذرند.» جوان لحظه‌ای به آب نگاه کرد و گفت: «شاید آرامش همان قدرتی است که دنبالش می‌گردم.» پند: گاهی بهترین راه مقابله با مشکلات، آرامش و عبور است، نه جنگیدن.