گفتم ببینمَت شاید شراره از جانم به در رَود؛
زان دم که دیدمَت، دیوانه تر شدم!
_پروازهمای
لازم به ذکره که برادر بزرگترم خیلی ادم خودشیرینیه ، مخصوصا برا مامانم!
چند دقیقه پیش زنگ زده به مامانم میگه مامان خوشگلمممم ، عشقمممم
برگشتم میگم داداش اینا رو ول کن چقدر مایه میخوره؟
میگه مامان یگانه پیش مرگت بشه ، یگانه قطعه قطعه بشه برات:)))))
خب اخه برادر مننننن🤦♀🚶🏻♂
چند روز پیش یه متن خیلی قشنگ نوشتم
که خب عکسی برا پست کردنش نداشتم
از اونجایی که این روزا دنبال عکسم و درگیر درسام اینجا کمتر سر میزنم
ولی ممکنه از با مراما درخواست حمایت کنم؟
ولی بهونه گیری مردا خیلی قشنگه:)
امروز مامانم نبود بابام بند کرده بودن به من:)
پشت هم زنگ میزدن که چرا نمیای خونه ، من تنهام ، حوصلم سر رفته ، شام میخوام
اخرشم زنگ زد به مامانم که دخترت منو ول کرده رفته
و من الان اینجوریم که عاخه بزرگوار این حرفه رفتی به مامان گفتیییی:))))))
https://eitaa.com/ms_divane/65
میتونم بدونِ هییییچ تردیدی بگم یکتا تنها کسیه که باهاش درمورد همه چیز حرف میزنم
تو بد ترین شرایط : یکتا کجایی
تو بهترین شرایط : یکتا کوش؟
ذهنم درگیره : یکتا
و واقعا نقطه ی دلبستگی امید به نا امیدیِ:)
خوشچشمِمهربون:)
-زندگی دوره داره
یکی کودکی ، نوجوانی ، بزرگسالی اول ، بزرگسالی دوم
حالا ما تو کدوم دوره ایم؟
+بزرگسالی اول؟
-تو دوره ی بدبختی...🚶🏻♂💔
یه جوری دین و زندگی خوندم که الان مجتهدم...
میتونم همه ی مسائل دینی و اعتقادی و حل کنم🚶🏻♂💔
https://eitaa.com/ftrdis77/13828
وقتی مسئولیت تمیز کردن عینک دوستای عینکیت همیشه با توئه:
از اونجایی که منو یکتا هیچ ترسی از نشون دادن دیوونگیمون نداریم ، امروز بعد مدرسه باهم رفتیم سوپری
یکم قبلش کتاب جدیدی که یکتا عاشقش بود و گرفته بودم و براش آوردم ولی بهش نمیدادم
اونم سعی میکرد مخ بزنه
یگانه جونم و عشقم و این صوبتا
وقتی خیلی اصرار کرد و منم ذوق چشماشو دیدم دلم نیومد بیشتر اذیتش کنم
وسط خیابون بهش کتاب و دادم
و همون وسط خیابون یه جوری جیغ میکشید از ذوق، که من برا خریدن اون کتاب انقدر ذوق نکرده بودم :)
بعد این داستانا رفتیم که خانوم همیشه گشنه یه چیزی بگیره بخوره نمیره
دو تا تیتاب خرید که بشه معنی عینی ذوق حیوان نجیبی که بهش تیتاب دادن :)
و بعد برا من این اسمارتیز دوچرخه ای رو خرید:)
به عقلش شک کردما
ولی حقیقتا این دیوونه بازیشه که منو زنده نگه میداره:))))
حاش الله که من از تیر برگردانم روی
گر بدانم که ازان دست و کمان میآید؛
_جنابسعدی
سیدِآبی .
از اونجایی که منو یکتا هیچ ترسی از نشون دادن دیوونگیمون نداریم ، امروز بعد مدرسه باهم رفتیم سوپری ی
خانوم دکتر ایندمون امروز تو سرمایی که ادم عاقل بیرون نمیاد و میچسبه به بخاری با بنده مسابقه ی دوییدن گذاشته بود🚶🏻♂
این بشر نه تنها خودش بلکه منم دیوونه کرده...
هدایت شده از سِدخارجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون تو برم☹️🖤😢
هدایت شده از اَندَر اَحوالاتِ یک وِزوِزیموی؛
امسال مدرسه داره خوش میگذره چون با یگانه
باهم کتاب خوندیم✅
با هم بستنی یخی خوردیم ✅
باهم در ملأعام مسابقه دو گذاشتیم✅
باهم به چیزی که اصلا خنده دار نبود تا حد مرگ خندیدیم ✅
باهم رفتیم خرید(سوپری،لوازمالتحریری)✅
معنی مصدری خل و چل بازی رو درآوردیم ✅
به آدما کمک کردیم✅
بقیه رو هم نیز به دیوونه بازی تشویق کردیم✅
+از چی میترسی ؟
-از این که یکی تو رو اذیت کنه
+عاخه کی منو اذیت میکنه ، برا خودم بتمنماااا بعدم با الستارای اسپایدرمنیم میرم ویژی ویژی شون میکنم همشون میمیرن
-اخه جوجه ی من:))))
(پ.ن:وقتی نمیتونی برا یه دقیقه ام که شده جدی باشی🚶🏻♂)
سیدِآبی .
+تو یه درختی و من یه دارکوبم انقدر میبوسمت تا سینت و بشکافم و درست وسط قلبت برا خودم یه خونه بسازم.
-جرائمت داره زیاد میشه ها
+اره میخوام بهم تو زندان قفسه ی سینهت حبسِ ابد بدی:)