eitaa logo
سیدِآبی .
74 دنبال‌کننده
699 عکس
155 ویدیو
0 فایل
-کی اوضاع بهتر میشه ؟ ‌+وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره:)
مشاهده در ایتا
دانلود
54.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو ساده رد شدی ولی جدایی؛ خیلی برای من گرون تموم شد:)! _حامدِعاشق
امروز سر امتحان زبان؛ -مظنونین نگرانند ، صالحین گول نخورید...😂
مولانا: پس زخم هامان چه؟ شمس: نور از محل زخم ها وارد میشود!
امروز منو نورا خانوم اتفاقی با هم دیگه رفتیم مدرسه:) دیشب که رفته بودم مصلی یادم رفته بود از تو کیفم درش بیارم و همون‌جوری صبح رفته بودم مدرسه وقتی میخواستم کتاب فلسفه ام و در بیارم دیدمش:) و صبح اینجوری بودم که عاخه خدای من:)))))
-تو برام خیلی با ارزشی ، چون تو هدیه ی بابامی:) +:))))
هدایت شده از توییت فارسی
‏میگفت "از موسیقی میترسم؛ چون نمیدانم که میخواهد مرا به کجای خاطراتم ببرد." •Mostafa• @farsitweets
-حالت خوبه؟ +هنوز که نفس میکشم... -فقط نفس نکش +پس چیکار کنم ؟ -نفساتو زندگی کن!:)
امشب یه مادر داشت میگفت بچم بوی غذا خورده بهش ، اشک میریزه ، خانوادگی قسمتشون نشده بود سهم خودم و که بهشون دادم چشم دخترش برق زد:)) و من برا اولین بار واقعی ترین عشق زندگیم و دیدم:))
-شما فرزند شهیدی؟ +نه -خواهر شهیدی؟ +نه -همسر شهیدی؟ +نه ، بنده خادم شهیدم:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من گوشه ی بم تو یِ نَخلستون؛ غرقم تو مردابِ فراموشی:)
خون رفت.. آتش رفت.. من ماندم! یه قلبِ عاشق زیر خاکستر عشقِ تو قطره قطره بیرون زد از چَشم های عاشقم ، با درد:)! _عبدالجبارکاکایی
_وَ نَفَختُ فیِهِ مِن روحي! که من از روحِ خودم درونِ او دمیدم؛
دخترک کار هایش را کرده بود هجده سال بیشتر نداشت صورتش جوان و زیبا بود:) اما با قدی خمیده! رسالتش تمام شده بود دخترک کنار فرزندانش بود ، دستی به سر یتیمان میکشید ، نان میپخت ، مهر میداد ، جارو میکشید ، موهای زینب را شانه میکرد ،برای حسین پیراهن میدوخت ، بوسه بر صورت رسول خدا مینشاند و جواب سلامِ علی را میداد:) دخترک ۱۸ ساله برای خودش خانمی شده بود:) حالا از روزی که باد نرم با چادر خیسش روی بند بازی میکرد ، یک روز گذشته است! زهرا ارام چادرِ سفیدِ عروسی‌ش را روی صورت زیبایش می‌کشد... کنار سجاده و قران زیبایی که پدرش اولین بار برایش به خانه اورد... افتاب نرم نرمک صورتش را نوازش میدهد صدای بازی زینب از آن طرف خانه سکوت را میشکند برای عروسک هایش قصه ی برادری شش ماهه را میگفت که تا چند روز دیگر کنار انها خواهد امد و با لباسی سفید لب های پدر در گوش های کوچکش اذان را نجوا خواهند کرد:) قطره ی اشکی چشم های زهرا را بوسید:) کنار سجاده دستش از روی پهلو سر خورد و روی زمین افتاد... نگاهش هنوز به چادر خیس روی بند بود... تصور صورت کوچک و نمکین زینبش در میان اغوش مشکی و روشن آن چادر باعث شد با لبخند چشمانش روی یک دیگر بیوفتند... به راستی که زینب شبیه مادر بود:) زهرا از زمین کنده شد از خانه‌شان دل کند و در اغوش رسول خدا خود را حبس کرد اما هنوز به حرف های کودکانه ی زینبش در مورد برادری شش ماهه گوش میداد:) فاطمیه_ ۱۴۰۳
+تو نمیتونی اینجا زندگی کنی! اینجا حیات وحشه.. -منم یه رباتِ وحشی ام! _انیمیشن ربات وحشی
_و الذی یُمیتُنی ثُمَ یُحین! و آن کس که مرا میمیراند و سپس زنده میکند؛ شعراء _۸۱
سیدِآبی .
_رگِ گردنش را بوسید... و گویی خدای او را بوسیده است!
-دوستم داری؟ (دستش را به چشمان او کشید) +به این برکت قسم :)
هدایت شده از "چشمک"
بمیریم خوبه . . (:💔
_و قشنگ ترین پیام امشب...
سیدِآبی .
-دوستم داری؟ (دستش را به چشمان او کشید) +به این برکت قسم :)
+تو یه درختی و من یه دارکوبم انقدر میبوسمت تا سینت و بشکافم و درست وسط قلبت برا خودم یه خونه بسازم... توعم نمیتونی مخالفت کنی؛ چون درختا نمیتونن حرف بزنن! - :))))
-من میترسم یوریک! +چیزی نیست. خوب می‌شی. ترس یک سایه ی گنده با یک ستون فقرات کوچیکه. اجازه نمیدم تو رو از من بگیره:)! _کتاب | به امید دل بستم
هدایت شده از - عقیق سبز.
بنویسید به دیوار دمشق :) پسر فاطمه برگرد حرم در خطر است💔..