" بُشری"
هستم زِ غمش چنان پريشان که مپرس...
«نَوافِذُ الحنِینِ تُفَتّحُ لَیلاً»
" بُشری"
«نَوافِذُ الحنِینِ تُفَتّحُ لَیلاً»
پنجرههای دلتنگی شبها باز میشوند...
همه چیز در آخرین آدمی خلاصه میشود
که در تنگنای شب به یاد میآورید؛
قلبِ شما آنجاست...