🗯 بخشی از گفتگوی حضرت مسلم علیه السلام و ابن زیاد لعنت الله علیه
ابن زیاد گفت: هان ای مسلم! گمان میکنی که در امر خلافت شما را بهره ایست فرمود: سوگند با خدای گمان نمیکنم بلکه يقين میدانم،
▪️گفت: اکنون بگوی از بهر چه بدین بلد آمدی؟ وامر مردم مجتمع بود پراکنده ساختی و اختلاف کلمه در میان ایشان انداختی؟
▪️فقال مسلم مَا لِهَذَا أَتَيْتَ وَلكِنَّكُم اظْهَرْتُمُ المُنْكَرَ وَ دَفَنْتُمُ اَلْمَعْرُوفَ وَ تأمر تَمَّ عَليٌ اَلنَّاسُ بِغَيْرِ رِضي وَ حملتُمُوهُمْ عَلَيَّ غَيْرَ مَا أَمَرَكُمُ اَللَّهُ بِهِ وَ عَمِلْتُمْ فِيهِمْ بِاعْمَالِ كَسْرِيٍ وَ قَيْصَرَ فاتيْناهم لِنَأْمُرَ فِيهِمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَنْهَي عَنِ المُنكَرِ وَ ندعوهُم عَلَيَّ حُكْمَ الكِتابِ وَالسُّنَّةِ وَ كُنَّا اَهلَ ذلِكَ
مسلم فرمود: من در این شهر از بهر آن آمدم که شما معترف منکر شدید ومنكر معروف آمدید و بی رضای مردم بر گردن مردم پای نهادید و امارت بدست کردید و بیرون حکم خدای، حکم خود را بر ایشان حمل نمودید و بکردار جبابره اكاسره وقياصره در میان ایشان سلطنت آوردید پس ما آمدیم، تا در میان ایشان امر بمعروف و نهی از منکر فرمائیم و ایشان را باحکام کتاب خدا و سنت مصطفی دعوت نمائیم، چه ما اهل اینکاریم.
📚ناسخ التواریخ - جلد ۲، صفحه ۱۰۰
#حرکت_حسینی
@BotShenasi
🗯 جسارت به رسول الله توسط عمر
▪️در جمع بین صحیحین در مسند عایشه،
از احادیثی که بر آن صحت اتفاق نظر وجود دارد، آمده که رسول خدا صلَّی الله علیه و آله نماز عشاء را به تاخیر انداخت تا این که عمر او را صدا زد: نماز! زنان و کودکان خوابیدند! پیامبر خارج شد و فرمود: شما را چه رسد که رسول خدا را بر نماز تشویق کنید؛ و آن زمانی بود که عمربن خطاب با صدای بلند فریاد زده بود و خداوند بلند مرتبه فرمود: «لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ». حجرات /۲
▪️ صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن میگویید، با او به صدای بلند سخن مگویید، مبادا بی آنکه بدانید کرده هایتان تباه شود.
▪️ که این کار او عمل او را از بین برد، و خداوند فرمود:
«إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاء الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ. وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّی تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَّهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ»،. حجرات/۴-۵
کسانی که تو را از پشت اتاقهای مسکونی تو به فریاد میخوانند، بیشترشان نمی فهمند. و اگر صبر کنند تا بر آنان درآیی، مسلما برایشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.
📚بحارالانوار - جلد ۳۰، صفحه ۳۳۵
#رسول_خدا
@BotShenasi
🗯 جسارت عمر به رسول خدا
وَ قَالَ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ فِی الْجَمْعِ بَیْنَ الصَّحِیحَیْنِ لِلْحُمَیْدِیِّ فِی مُسْنَدِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ: أَنَّهُ لَمَّا تُوُفِّیَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی سَلُولٍ جَاءَ ابْنُهُ عَبْدُ اللَّهِ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِیُصَلِّیَ عَلَیْهِ، فَقَامَ عُمَرُ فَأَخَذَ بِثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)! أَ تُصَلِّی عَلَیْهِ وَ قَدْ نَهَاکَ رَبُّکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَیْهِ؟!. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: إِنَّمَا خَیَّرَنِی اللَّهُ تَعَالَی قَالَ: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً... وَ سَأَزِیدُ عَلَی السَّبْعِینَ. قَالَ: إِنَّهُ مُنَافِقٌ..
فَصَلَّی عَلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ. وَ هَذَا رَدٌّ عَلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
▪️حمیدی در جمع بین صحیحین در مسند عبدالله بن عمر بن خطاب آورده است: هنگامی که عبدالله بن ابی سلول از دنیا رفت، پسرش خدمت رسول خدا آمد و از ایشان خواست بر پدرش نماز بخواند. پیامبرصلَّی الله علیه و آله برخاست تا بر او نماز بگذارد، در این هنگام عمر بر خاست و لباس رسول خدا را گرفت و گفت: ای رسول خدا، آیا بر او نماز میخوانی حال آن که پروردگارت از نماز گزاردن بر او نهی کرده است؟!
▪️ پس رسول خدا فرمود: خداوند بلند مرتبه خود، مرا مختار کرد و فرمود: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً»، توبه/۸۰
▪️چه برای آنان آمرزش بخواهی یا برایشان آمرزش نخواهی [یکسان است حتیاگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنی.
▪️ و بیش از هفتاد بار بر او استغفار خواهم کرد. عمر گفت: او منافق است. رسول خدا صلَّی الله علیه و آله بر جنازه او نماز خواند. و این ردّ بر پیامبر است.
📚بحارالانوار جلد ۳۰، صفحه ۳۳۵
#رسول_خدا
@BotShenasi
🗯 پنجشنبه سیاه
▪️از سفیان، از سلیمان احول، از سعید بن جبیر روایت میکند که شنیدم ابن عباس میگفت: روز پنج شنبه، چه پنج شنبه روزی بود. پس آن قدر گریست که اشک هایش شنها را خیس کرد. من گفتم: ای پسر عباس، پنج شنبه چه روزی است؟ گفت: درد رسول خدا صلَّی الله علیه و آله شدت یافت، حضرت فرمودند: کتفی برایم بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید. حاضران نزاع کردند، حال آنکه نزد هیچ پیامبری، نزاع و مشاجره جایز نیست. برخی گفتند: او را چه شده، آیا هذیان میگوید؟
بپرسید چه گفت. حضرت فرمود: مرا رها کنید، آنچه من در آن هستم بهتر از آن است که شما مرا به آن میخوانید، و به آنها به سه چیز دستور داد و فرمود: مشرکان را از جزیرة العرب اخراج کنید، و وَفد (هیئتهایی که نزد پیامبر صلَّی الله علیه و آله میآمدند) را همان گونه که من پاداش و جایزه میدهم، شما هم پاداش دهید. و سومی: یا ابن عباس آن را نگفت و یا گفته ولی من آن را فراموش کردم.
📚بحارالانوار-جلد۳۰صفحه۵۶۵
#رسول_خدا
@BotShenasi
🗯 پنجشنبه سیاه
▪️از عبیدالله بن عبدالله، از ابن عباس نقل کرده که گفت: چون درد پیامبر صلَّی الله علیه و آله شدت یافت، حضرت فرمود: برگه ای را برای من بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: درد و بیماری بر پیامبر غلبه یافته است و کتاب خدا نزد ماست و ما را کفایت میکند. پس حاضران مخالفت کردند و سروصدا زیاد شد، پیامبرصلَّی الله علیه و آله فرمود: از نزد من بروید که نزد من نزاع جایز نیست. پس ابن عباس خارج شد، درحالی که میگفت: چه مصیبت بزرگی که مانع نوشتن نامه رسول خدا صلَّی الله علیه و آله شد.
📚بحارالانوار-جلد۳۰،صفحه۵۶۵
#رسول_خدا
@BotShenasi
🗯 گفتگوی امام حسين عليه السلام با محمد حنفيه، خدا دوست دارد مرا کشته و اهل بیتم را اسیر ببیند.
▪️چون این کلمات گوشزد نه بن حنفیه شد، بی توانی بنزد امام حسین علیه السلام شتافت و عرض کرد: ای برادر! توغدر و مكر مردم کوفه را شناخته و دانسته که با پدر و برادرت چه پیش داشتند، سخت میترسم که آن خدیعت و مکیدن [۱] که با پیشینیان بدست گرفتند در حق تو بیای [۲] برند، اگر تو همچنان در حرم اقامت فرمائی چنان دانم که از همه کس عزیز تر و محفوظ تر باشی ؛
فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بِالْحَرَمِ فَأَكُونَ أَلَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا اَلْبَيْتِ..
▪️فرمود: ای برادر! بیم دارم که یزید بن معاویه حیلتی بیندیشد و غيلة [۳] مرا بکشد و بدین جهت حرمت این بیت شکسته شود، نجل عرض کرد: اگر از اقامت در مکه بیمناکی، بجانب یمن سفر کن یا در نواحي بیابانها اقامت جوی که حصنی [۴] حصین و معقلى [۵] متين است و هیچکس را با تودسترس نخواهد بود، حسینیه فرمود: يك امشب نظری بگمارم و پشت و روی این کار را بنگرم. عمل بسرای خویش مراجعت کرد..
در خبر است که امام حسين علیه السلام سفر عراق را از قرآن مجید فال گشود و
این آیت بر آمد که:
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ اَلْمَوْتِ
[۶] » فرمود: صَدَقَ اللهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ
بحکم خدا و خبر مصطفی کار خواهم کرد و این هر دو منصوص است بر شهادت من، لاجرم بامدادان بار بر بست و بر نشست، چون این خبر به محمد بردند، دوان دوان بیامد و زمام اسب برادر را بگرفت و گفت: تو مرا وعده نهادی که در مسئلت من رأی زنی وغوری [۷] بسزاکنی و مرا آگهي دهی، کدام رأی این رنك بست که. تورا بجانب عراق تعجیل داد؟
فَقَالَ أَتَانِي رَسُولُ اَللَّهِ بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا.
▪️فرمود: از پس آنکه تو مراجعت کردی، رسول خدای در آمد و فرمود:
ای حسين! بیرون شو، چه خداوند میخواهد تو را کشته بنگرد، عمل گفت::.
« إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إليهِ راجِعُونَ »
ای برادر! اکنون که حال بر این منوال است، این زنان و کودکان را چرا باخود
کوچ میدهی؟ فرمود: هم رسول خدای آگهی داد،
فَقَالَ اَنْ شَاءاللَّهُ قَدْ شَاءَ يُرِيهِنَّ سَبَايَا
فرمود: همانا خداوند همی خواهد: این زنان و کودکان را اسیر و دستگیر نظاره [۱] کند.
----------
[۱]: خديعت، مکیدت: نیرنگ
[۲]: بپای برند: انجام دهند
[۳]: غيله، بكسر غين: بامكر کشتن
[۴]: حصن حصين: سنگر محکم
[۵]: معقل: پناهگاه
[۶]: قران کریم ؛ (۱۸۲. ۳)
[۷]: غور: دقت و فكر نمودن
[۱]: نظاره: دیدن
📚 ناسخ التواریخ - جلد ۲، صفحه ۱۲۲
#حرکت_حسینی
@BotShenasi
🗯 خطبه امام حسين عليه السلام در مکه
بالجمله، آنحضرت در یوم ترویه وارد بیت شد و طواف داد و از سعی بین صفا ومروه فراغت جست و احرام را فرو گذاشت و حج را بعمره فرود آورد [۲]، چه بیم داشت که او را در مکه مأخوذ دارند. آنگاه در میان اهل و اصحاب خود بپای خاست و این خطبه قرائت کرد:
▪️ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَمَاشَاءِ اَللَّهِ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ سَلَّم خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جیدِ الْفَتاةِ، وَ ما أَوْلَهَنی إِلى أَسْلافی اِشْتِیاقُ یَعْقُوبَ إِلى یُوسُفَ، وَ خُیِّرَلِی مَصْرَعٌ اَنَا لاقیهِ. کَأَنِّی بِاَوْصالی تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَیْنَ النَّواویسِ وَ کَرْبَلاءَ فَیَمْلاَنَّ
مِنِّی اَکْراشاً جَوْفاً وَ اَجْرِبَةً سَغْباً، لا مَحیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَ یُوَفّینا اَجْرَ الصّابِرینَ. لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللّهِ (صلى الله علیه وآله) لَحْمَتُهُ، وَ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حَظیرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ وَ یُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ. مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ
▪️پس از ثنای خدا و درود مصطفی میفرماید: مرگ بر گردن فرزندان آدم ملازمت قلاده [۱] دارد، چون گردنبند زنان جوان و سخت مشتاقم دیدار گذشتگان خود را چون اشتیاق يعقوب دیدار یوسف را و از برای من مصرعی [۲] و مقتلى اختیار کرده اند که ناچار بایدم دیدار کرد. كانه مفاصل [۳] خود را در زمین نینوا بدست گرگهای بیابان گرد یعنی لشکر کوفه پاره پاره میبینم، پس انباشته [۴] میکنند از من شکمهای آمال و تهیگاه آرزو را و گزیری نیست از روزی که قلم قضا بر کسی رقم رانده و ما اهل بیت رضا بقضای خدا داده ایم و بر بالای خدا شکیبا بوده ایم و ادراك اجرصابران فرموده ایم و دورنمی افتد از رسول خدا پارهای گوشتی که خاص او است و در بهشت برین روشن میشود چشم رسول خدا بدور است میآید وعده او، اکنون کسی که در راه ما از بذل جان نیندیشد و در ظلب لقای حق از فدای نفس نپرهیزد، باید با من کوچ دهد، چه من بامدادان کوچ خواهم داد
----------
[۲]: فرود آورد: بدل کرد
[۱]: قلاده: گردن بند
[۲]: مصرع: محل افتادن بر زمین
[۳]: مفاصل: بندهای اعضاء و جوارح
[۴]: انباشته: پر
📚ناسخ التواریخ جلد ۲، صفحه ۱۲۰
#حرکت_حسینی
@BotShenasi
🗯 پنجشنبه سیاه
▪️«الهجر»: هذیان، پرت و پلا. ابن اثیر در «جامع الاصول» و در شرح غریب المیم ۲. الصحاح۲: ۸۵۱ - گفته است: الهَجْر به فتح هاء: به معنای هذیان است و آن به سخن گفتنی که قابل فهم نباشد، گفته میشود. «هَجَرَ فلانُ»: هرگاه هذیان بگوید، و «اَهجَرَ»: ناسزا گفت، و «الهُجْر»: ناسزا گفتن.
▪️و در قاموس المحیط آمده است: «هَجَر فی نومه و مرضِه هُجْراً» به ضم هاء: یعنی هذیان گفت. ودر الصحاح آمده است: الهَجر: هذیان، و «قد هجر المریض یهجُر فهو هاجر»: یعنی بیمار هذیان گفت، و «الکلام المهجور»: سخن پرت و بلا. ابوعبید گفته است: آنچه از ابراهیم درباره این فرموده خداوند بلند مرتبه: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِینَ وَ کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا. الفرقان/۳۰ - »،
{و پیامبر [خدا] گفت: پروردگارا، قوم من این قرآن را رها کردند. } روایت شده است، این سخن را تأیید میکند که گفته است: درباره قرآن، غیر حق را به زبان آوردند، آیا نمی بینی که مریض هر وقت هذیان بگوید، غیر حق را به زبان میآورد؟ و از مجاهد همانند این روایت نقل شده است.
واضح است، این که برخی از آن ها، هجر را به معنای هذیان انکار میکنند، از زشت ترین هذیان هاست.
و ابن حجر - با وجود تعصب شدیدش - در مقدمه شرح خود بر صحیح بخاری. هدی الساری، مقدمه فتح الباری لشرح صحیح البخاری: ۲۰۰ اعتراف کرده است که هَجَر به معنای هذیان است. و «اللغط» به تسکین و تحریک غین: صدا و هیاهو یا صداهایی مبهمی که قابل فهم نیست، و «الرزّیة»: مصیبت.
گذشته از این، بدانید که قاضی القضات در «المغنی» برای دفع این طعن از عمر بن خطاب، اقدام نکرده است، و همچنین بسیاری از اهل سنت مانند شارح «المقاصد» و دیگران، مبادرت نکرده اند.
📚 بحارالانوار-جلد ۳۰ صفحه ۵۶۵
#رسول_خدا
@BotShenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید برخی از عوام اهل سنت به پیروی از مشی باطل بزرگانشان در توجیه رفتارهای عمر ، در چه فلاکتی افتادهاند و چقدر از منطق و عقل و حق دورند!
خدا بدون اجازه عمر آیه نازل نمیکرد لذا عمر فهمید که بیماری بر پیامبر غلبه کرده! و... مقصر جبرئیل است که عجله کرد و ...!
#برائت
@BotShenasi
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای جالب شیخ حسن الجناینی، عالم سنّی و استاد دانشگاه الأزهر مصر که میگوید:
«اگر مخالفت عُمَر و برخی دیگر از صحابه با پیامبر نبود، همۀ ما اکنون در آسایش زندگی میکردیم! عُمَر، رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله را به هذیانگویی متّهم کرد و نگذاشت آن حضرت، تکلیف خلافت و هدایت امّت اسلام را مشخص کنند!»
#رسول_خدا
@BotShenasi
🗯 کیفیت سقیفه ۱
رسول خدا صلی الله علیه و آله، اسامه بن زید را فرا خواندند و فرمودند: به برکت خداوند و [به امید] پیروزی و سلامتی به همراه کسانی که تو را امیر آنها نمودم راه بیفت و به همان جایی که به تو امر کردم برو. حضرت اسامه را به فرماندهی گروهی از مهاجرین و انصار، که ابوبکر و عمر و عده ای از مهاجرین اولیه در بین آنها بودند، منصوب کرده بودند و به او امر نموده بودند که روانه موته - جایی در فلسطین - شود. اسامه به ایشان عرض کرد: پدر و مادرم فدایتان شوند ای رسول خدا! اجازه میدهید که چند روزی در کنار شما بمانم تا این که خداوند شما را شفا دهد؟ زیرا اگر من شما را با این حالتان ترک کنم، دلم نگران شما خواهد بود. حضرت فرمودند: ای اسامه! حرکت کن؛ چرا که ترک جهاد در هیچ حالی لازم نیست. به رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - خبر رسید که مردم به سِمَت جدید اسامه نیش و کنایه زده اند. رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمودند: به من خبر رسیده که شما کار اسامه را به طعن و مسخره گرفته اید، چنان چه پیش از این با پدرش نیز چنین کرده بودید؛ به خدا سوگند که او لیاقت فرمان روایی را دارد و پدرش نیز لیاقت آن را داشت، او نزد من از محبوب ترین مردمان است، شما را به نیکی در حق او سفارش میکنم. اگر در مورد فرمانروایی اش چیزی بگویید، [عجیب نیست، چرا که] آن گوینده شما در مورد فرمانروایی پدرش نیز سخن گفته بود.
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - سپس به خانه اشان رفتند و اسامه در همان روز خارج شد و در فاصله یک فرسخی مدینه اردو زد و یک نفر از طرف رسول خدا - صلی الله علیه و آله - در شهر ندا داد که هیچ یک از آنهایی که من اسامة را امیر آنان نموده ام، نباید از لشگر اسامه جا بمانند. مردم به او ملحق شدند و اولین کسانی که به سوی اسامه شتافتند، ابوبکر و عمر و ابوعبیدة بن جراح بودند که به همراه بقیه لشگر در مکان باریکی گرد آمدند. بیماری رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شدیدتر شد و مردمی که در لشگر اسامه نبودند، گروه گروه پیش ایشان میرفتند. سعد بن عباده نیز مریض بود و هر یک از انصار که نزد رسول خدا - صلی الله علیه و آله - میرفت، پس از آن جا به عیادت سعد نیز میرفت.
رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - در چاشت گاه روز دوشنبه، دو روز بعد از رفتن اسامه به اردوگاهش رحلت کردند. لشگریان بازگشتند و دیدند همه اهالی مدینه در اضطراب هستند. ابوبکر سوار بر شترش آمد و جلوی در مسجد ایستاد و گفت: ای مردم! چرا به اضطراب افتاده اید، اگر محمد - صلی الله علیه و آله-
رحلت کرده است، پروردگار محمد که رحلت نکرده است؛ «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَیَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا» -. آل عمران /۱۴۴ - {و
محمد جز فرستاده ای که پیش از او [هم] پیامبرانی [آمده و] گذشتند نیست؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمی گردید!؟ و هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی رساند}. سپس انصار دور سعد بن عباده جمع شدند و او را به سقیفه بنی ساعده آوردند. هنگامی که عمر این را شنید، به ابوبکر اطلاع داد و هر دوی آنها با شتاب به سوی سقیفه رفتند و ابوعبیدة بن جراح نیز همراه آنان بود. جمع زیادی از انصار در سقیفه حضور یافته بودند و سعد بن عباده - که مریض بود - نیز در بین آنان بود. بین آنها در مورد مسأله خلافت نزاع درگرفت.
کار به جایی رسید که ابوبکر در آخرین سخنانش به انصار گفت: من شما را به طرفداری از ابوعبیدة بن جراح یا عمر دعوت میکنم و به خلافت هر دوی آنها رضایت دارم و هر دوی آنها را شایسته این کار میدانم. سپس عمر و ابوعبیدة گفتند: ای ابوبکر! شایسته نیست که ما بر تو پیشی بگیریم؛ تو زودتر از ما اسلام آورده ای و تو یار غار و دومین آن دو نفر هستی، بنابراین تو به این امر سزاوارتر و برتر از ما هستی. انصار گفتند: ما نمی گذاریم کسی غیر از ما و شما به خلافت برسد، ما از خودمان امیری و از شما نیز امیری برمی گزینیم و همه به او رضایت میدهیم که اگر او بمیرد یکی دیگر از انصار را جایگزین او کنیم.
#سقیفه
📚بحارالانوار-جلد ۲۸ صفحه ۱۸۸
@BotShenasi
🗯 کیفیت سقیفه ۲
ابوبکر پس از این که مهاجرین را مدح نمود، گفت: و ای گروه انصار، شما کسانی هستید که فضیلت و نعمت بزرگ شما در اسلام قابل انکار نیست، خداوند پسندیده است که شما به عنوان یاران او و رسولش باشید و مهاجرت رسولش را به سوی شما و خانه همسران پیامبر را در میان شما قرار داده است، و پس از مهاجرین اولیه، هیچ یک از مردم در منزلت در مرتبه شما نیستند، آنان امیران و شما وزیران هستید.
سپس حباب بن منذر انصاری برخاست و گفت: ای گروه انصار، بر مملکت خود حکومت کنید، همانا مردم تحت فرمان شما هستند، و هیچ کس جرأت مخالفت با شما را ندارد و مردم تنها از نظر شما پیروی میکنند. و انصار را ستود و سپس گفت: اگر اینان امارت شما بر خودشان را نپذیرفتند، ما نیز به این که آنها بر ما امیر شوند تن نمی دهیم و به کمتر از این که از ما امیری و از آنان نیز امیری در میان باشد قانع نمی شویم.
عمر بن خطاب برخاست و گفت: هرگز، دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجند. عرب، وقتی پیامبرشان از میان شما نیست به خلافت شما راضی نخواهند شد، اما عرب ابایی ندارد از این که امورش را کسانی به دست گیرند که نبوت در میان آنان بوده است. و ما در این مورد با هر کسی که با ما مخالفت کند، دلیل واضح و قدرت آشکاری داریم، پس جز کسی که به باطل گراییده و متمایل به گناه است و در هلاکت غوطه ور و دوست دار فتنه است، در مورد قدرت محمد - صلی الله علیه و آله -، با ما که دوستان و خاندان او هستیم نزاع نمی کند.
حباب بن منذر برای بار دوم برخاست و گفت: ای گروه انصار! حق خود را حفظ کنید و به سخنرانی این مرد نادان و یارانش که میخواهند سهم شما از این امر (خلافت) را برای خود ببرند، گوش ندهید. اگر قبول نکردند که یک امیر از ما و یک امیر از آنان بر کار باشد، آنها را از سرزمین خود بیرون برانید و خود متولی این امر بر آنان شوید. به خدا سوگند شما نسبت به این امر از آنان سزاوارترید، شما پیش از این با شمشیرهای خود سرسختان را به این دین درآوردید. منم آن صاحب نظر درست اندیش و آن درخت نخل پربار [و با تجربه]، به خدا سوگند اگر کسی سخن مرا نپذیرد بینی او را با شمشیر خواهم شکست.
عمر بن خطاب گفت: تا زمانی که حباب پاسخ مرا میدهد، من با او حرفی ندارم؛ زیرا در زمان زندگانی رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نیز بین من و او مشاجره ای درگرفت و رسول خدا - صلی الله علیه و آله - من را از مشاجره با او نهی نمودند و قسم خوردم که هرگز با او سخن نگویم. سپس عمر به ابوعبیدة گفت: ای اباعبیده! چیزی بگو! ابوعبیدة برخاست و صحبتهای زیادی کرد و در میان سخنان خود از برتریهای انصار نیز سخن گفت. بشیر بن سعد که یکی از بزرگان انصار بود، وقتی دید که انصار همگی بر سعد بن عباده برای امارت اتفاق کرده اند، به او رشک ورزید و سعی کرد تا او را از رسیدن به امارت باز دارد؛ سخنانی گفت و به امارت قریش رضایت داد و همه مردم و مخصوصاً انصار را تشویق کرد که آن چه مهاجران انجام میدهند، راضی شوند.
ابوبکر گفت: عمر و ابو عبیده دو بزرگ قریش هستند؛ با هر کدام از آنها که مایلید بیعت کنید. عمر و ابو عبیده گفتند: تا وقتی که تو باشی ما این امر را به عهده نمی گیریم، دستت را جلو بیاور تا با تو بیعت کنیم. بشیر بن سعد گفت: من سومین شما دو نفر هستم. بشیر بن سعد بزرگ قوم اوس بود و سعد بن عباده بزرگ قوم خزرج، وقتی که اوسیان این عمل بشیر را دیدند و دیدند این که خزرجیان خواهان به خلافت رساندن سعد هستند، خود را ملزم به بیعت با ابوبکر دیدند و هجوم آوردند و ازدحام کردند و از شدت ازدحام سعد - که بر بستر بیماری اش در میان آنها حاضر بود - را لگدمال کردند. گفت: مرا کشتید. عمر گفت: سعد را بکشید، خدا او را بکشد. قیس بن سعد برآشفت و ریش عمر را گرفت و گفت: ای فرزند صهاک - مادربزرگ عمر حبشی بود - ترسوی از جنگها فرار کن! به خدا سوگند شیر در بین مردم است و در آرامش، اگر یک تار موی او را بکنی، یک دندان سالم برایت باقی نمی گذارد. ابوبکر گفت: آرام باش ای عمر! مهربانی بهتر است و نیکوتر. سعد گفت: ای فرزند صهاک! به خدا سوگند اگر توانایی برخاستن داشتم، چنان بر تنگ نای گوش شما دو نفر میغریدم که در اثر آن تو و یارانت از این شهر بیرون بروید و شما دو نفر را به قومی ملحق میکردم که در میان آنها خوار و ذلیل بودید و فقط دنباله رو بودید و کسی از شما پیروی نمی کرد. حالا دیگر جسور شده اید! ای خزرجیان! مرا از این فتنه کده بیرون ببرید. او را بردند و وارد خانه اش کردند.
#سقیفه
@BotShenasib