eitaa logo
بُت شناسی
2هزار دنبال‌کننده
370 عکس
294 ویدیو
22 فایل
🖎نقد و آگاهی در زمینه فِرق انحرافی از ثقلین، نقد تصوف و غلات، نقد مخربین اعتقادی شیعه. بدون خط قرمز در چهارچوب ثقلین instageram.com/botshenasi↩ ❎برای حمایت از کانال خارج نشید.❎
مشاهده در ایتا
دانلود
🔍 شهدایِ کربلا | حبیب بن مظاهر به روايت ابن أبي طالب: هنگامى كه حبيب به امام حسين عليه السّلام رسيد و ياران اندكآمده است كه مسلم به خانه «هانى بن عروه مرادى» وارد شد. او و دشمنان فراوان وى را مشاهده كرد، به امام عليه السّلام عرضه داشت: در اين نزديكى قبيله اى از بنى اسد وجود دارد، اگر اجازه فرمايى نزد آنان بروم و آن‌ها را به يارى شما فراخوانم، شايد خداوند آنان را به راه راست رهنمون شود و به واسطه آنان، دشمن را از شما دفع نمايد. امام عليه السّلام بدو اجازه داد. حبيب نزد آنان رهسپار شد تا به آن‌ها رسيد. در محل اجتماع آنان حضور يافت و نشست و آن‌ها را پند و موعظه نمود و در سخنان خويش اظهار داشت: اى بنى اسد! بهترين ارمغانى را كه پيشواى قومى به مردم عطا مى كند نزدتان آورده ام، اكنون حسين بن على امير المؤمنين و پسر فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمعى از مؤمنين در نزديكى شما فرود آمده است. دشمنانش وى را در محاصره قرار داده تا او را به قتل برسانند. نزد شما آمده‌ام تا از او حمايت و پشتيبانى كنيد و حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حفظ نماييد، به خدا سوگند! اگر او را يارى كنيد، خداوند سربلندى دنيا و آخرت را به شما عنايت خواهد كرد و وى ازرق را به فرماندهى پانصد سوار به سوى آنان گسيل داشت كه شب هنگام به آنان رسيد و از حركت آن‌ها جلوگيرى كرد، ولى آنان اعتنايى نكردند، با سپاه دشمن به نبرد پرداختند ولى چون توان مقاومت در برابر آن‌ها را در خود نديدند، در تاريكى شب به منازل خويش بازگشتند و حبيب نزد حسين عليه السّلام بازگشت و ماجرا را به عرض وى رساند. حضرت فرمود: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ «هر چه را خدا خواهد، انجام پذيرفتنى است نه آن چه آنان بخواهند و لا حول و لا قوة إلّا باللّه . طبرى آورده است: وقتى عمر سعد، كثير بن عبد اللّه شعبى را به سوى حسين عليه السّلام اعزام كرد، ابو ثمامه صائدى او را شناخت و برگرداند، پس از او قرّة بن قيس حنظلى را فرستاد، زمانى كه امام عليه السّلام ديد وى به پيش مى آيد، فرمود: آيا اين شخص را مى شناسيد؟ حبيب عرض كرد: آرى! اين شخص مردى تميمى از تيره حنظله و پسر خواهر ماست، من او را فردى با تدبير مى شناختم و تصور نمى كردم او را در اين گيرودار مشاهده كنم. راوى مى گويد: او وارد شد و بر حسين عليه السّلام سلام كرد و نامه عمر سعد را به وى رساند. امام عليه السّلام پاسخ آن را مرقوم فرمود. به گفته راوى: حبيب به او گفت: واى بر تو اى قرّه! كجا بازمى گردى؟ به سوى ستم پيشگان؟ به يارى اين مرد بشتاب كه خداوند به واسطه پدران بزرگوارش ما و شما را عزّت و سربلندى بخشيده است. قرّه به او گفت: پاسخ نامه را نزد فرستنده آن مى برم و سپس تصميم مى گيرم. همچنين طبرى نقل كرده: هنگامى كه سپاه دشمن براى نبرد با حسين عليه السّلام به حركت در آمد، عباس عليه السّلام به امام عرض كرد: برادر! دشمن به شما نزديك مى شود. فرمود: نزد آنان برو و بپرس چه تصميمى دارند؟ عباس عليه السّلام و جمعى از يارانش از جمله حبيب بن مظهّر و زهير بن قين سوار بر مركب شده و نزد آن‌ها شتافتند. عباس عليه السّلام مطلبى را كه امام فرموده بود از آنان پرسيد، در پاسخ گفتند: از امير فرمان رسيده كه يا به اطاعتش درآييد و يا مهياى جنگ باشيد. عباس عليه السّلام بدانان فرمود: شتاب نكنيد تا ابا عبد اللّه عليه السّلام را در جريان قرار داده و نزد شما برگردم. عباس خدمت برادر رسيد و يارانش همان جا توقف كردند. انسان/ ۲۹. تسلية المجالس: ۲/ ۲۶۰- ۲۶۱؛ بحار: ۴۴/ ۳۸۶، باب ۳۷. طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۱۱. طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۱۴. سلحشوران طف، صفحه ۱۳۱ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | شهدای بنی اسد 🖊 حبیب بن مظاهر ➖ حبيب خطاب به سپاهيان دشمن گفت: مردم! به خدا سوگند! روز قيامت بدترين مردم نزد خدا، كسانى اند كه به پيشگاه او وارد شوند در حالى كه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر خود و نيايش گران اين شهر و شب زنده دارانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند به شهادت رسانده اند. عزرة بن قيس به او پاسخ داد: تو هر چه توانستى خود را پيراستى و پاسخى كه زهير به عزره داد خواهد آمد. ➖ ابو مخنف روايت كرده: هنگامى كه حسين عليه السّلام با ايراد خطبه، مردم را موعظه مى كرد و مى فرمود: «اما بعد: فانسبونى من أنا و انظروا... »، شمر بن ذى الجوشن سخن حضرت را قطع كرد و گفت: اگر او بداند چه مى گويد، خدا را بر يك حرف پرستش مى كند. ➖ حبيب در پاسخ وى گفت: گواهى مى دهم كه تو خدا را به هفتاد حرف مى پرستى و سخنان امام را درك نمى كنى، خداوند بر دلت مهر زده و سپس امام عليه السّلام خطبه اش را از سر گرفت. طبرى و ديگران نقل كرده اند كه حبيب، جناح چپ سپاه امام حسين عليه السّلام و زهير، جناح راست آن را بر عهده داشت و به دعوت مبارزطلبان، به سرعت پاسخ مثبت مى داد، سالم برده زياد و يسار برده فرزندش عبيد اللّه، دو مبارز خواستند و يسار جلوتر از سالم در حركت بود، حبيب و برير، به سوى او شتافتند، امام حسين عليه السّلام بدانان دستور نشستن داد و عبد اللّه بن عمير كلبى بپاخاست و حضرت رخصت داد كه به بيان ماجراى آن خواهيم پرداخت گفته اند: ➖وقتى مسلم بن عوسجه روى زمين افتاد، امام حسين عليه السّلام به اتفاق حبيب، بالين او آمدند. حبيب گفت: مسلم! شهادت تو بر من دشوار است، تو را به بهشت مژده مى دهم. مسلم با صدايى آرام در پاسخ حبيب گفت: خداوند تو را مژده خير دهد. حبيب در پاسخ مسلم گفت: اگر نمى دانستم كه در پى تو خواهم آمد و ساعتى ديگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به كليه وصيّت هايت در امورى كه مربوط به دين و خويشاوندان، برايت ارزش و اهميّت دارد، آن گونه كه در شأن تو است، عمل نمايم. ➖ مسلم به حبيب گفت: به تو سفارش مى كنم از اين مرد [و اشاره به امام حسين عليه السّلام كرد] دست برندارى و در ركابش جان نثارى كنى. حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند! همين گونه عمل خواهم كرد. گفته اند: وقتى حسين عليه السّلام براى اداى نماز ظهر از آنان مهلت خواست، حصين بن تميم به آن حضرت گفت: نمازت پذيرفته نيست! حبيب در پاسخ او گفت: ➖ خيال كردى نماز خاندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پذيرفته نيست و از تو الاغ پذيرفته است! حصين بر او حمله كرد و حبيب نيز بر او حمله ور شد، حبيب با شمشير به صورت اسب حصين كوبيد و اسب بر سر سم بلند شد و او بر زمين افتاد، يارانش حمله كرده و او را از چنگ حبيب نجات دادند. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | شهدای بنی اسد ➖اقسم لو كنّا لكم أعدادا أو شطركم ولّيتم أكتادا يا شرّ قوم حسبا و أدا اى بدترين و پست ترين مردم! سوگند مى خورم اگر تعداد ما به اندازه شما و يا نيمى از شما بود، پا به فرار مى گذاشتيد. سپس با سپاه دشمن به نبرد پرداخت و با شمشير بر آن‌ها حمله مى برد و مى گفت: أنا حبيب و ابى مظهّر فارس هيجاء و حرب تسعر أنتم أعدّ عدّة و أكثرو نحن أوفى منكم و أصبر و نحن أعلى حجّة و أظهرحقا و أتقى منكم و أعذر من حبيبم و پدرم مظهّر است، جنگاور ميدان كارزار و آتش شعله ور نبردم. تعداد شما بيشتر و بالاتر است، ولى ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتريم. حجت مان برتر و آشكارتر است، در حقيقت از شما باتقواتر و پذيرفته تريم. همواره اين اشعار را زمزمه مى كرد تا تعداد زيادى از دشمن را به هلاكت رساند. در اين اثنا، «بديل بن صريم عقفانى» «۱»، با شمشير بر او ضربتى وارد ساخت و فرد ديگرى از تيره بنى تميم با نيزه بر او زد، از اسب به زير افتاد، خواست بپاخيزد كه «حصين بن تميم» شمشيرى بر سر او فرود آورد، حبيب نقش بر زمين شد. تميمى بالين او آمد و سر مقدسش را از بدن جدا ساخت، حصين بدو گفت: من در كشتن او با تو شريك بودم، ديگرى گفت: به خدا سوگند! غير از من كسى او را نكشت. ➖حصين گفت: سر حبيب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم بياويزم و مردم آن را ببينند و بدانند من در كشتن وى با تو شريك بوده‌ام و سپس آن را بگير و نزد عبيد اللّه ببر، من نيازى به جايزه اى كه عوض كشتن او به تو مى دهد ندارم! مرد تميمى نپذيرفت، طرفداران دو طرف، ميان آن دو سازش ايجاد كردند و مرد تميمى سر حبيب را به حصين داد، وى سر را به گردن اسب خود آويخت و در اردوگاه گرداند و سپس آن را به مرد تميمى داد، او سر را گرفت و به سينه اسب خويش آويزان نمود و سپس آن را به دار الاماره نزد ابن زياد برد. قاسم فرزند حبيب- كه نوجوانى تازه بالغ بود- چشمش به سر پدر افتاد، همراه سوار به راه افتاد و لحظه اى از او جدا نشد، هرگاه وارد دار الاماره مى شد و هر زمان بيرون مى رفت وى نيز با او بيرون مى رفت. مرد تميمى به او مشكوك شد و گفت پسركم! مرا تعقيب مى كنى؟ گفت: خير. ➖گفت: آرى، تعقيبم مى كنى، بگو ببينم چرا در تعقيب من هستى؟ گفت: اين سر پدر من است، آيا آن را به من مى دهى تا دفن كنم؟ گفت: پسركم! امير به دفن آن رضايت نمى دهد و من مى خواهم در برابر كشتن پدرت، پاداش مناسبى از او دريافت كنم. قاسم گفت: ولى خداوند بدترين پاداش را بر اين كار نصيب تو خواهد ساخت؛ چرا كه تو فردى بهتر از خودت را به قتل رساندى و سپس گريست و از او جدا شد. قاسم صبر كرد تا به سن كمال رسيد و تصميمى جز جستن ردّ پاى قاتل پدرش نداشت تا از او نشانى بيابد و عوض پدر، او را بكشد. ➖وى در دوران فرمانروايى مصعب بن زبير كه به «باجميرا» لشكر كشيد، به سپاهيان او پيوست، قاتل پدرش در خيمه مخصوص خود آرميده بود و قاسم در پى او و شكست و فرمود: «عند اللّه أحتسب نفسى و حماة أصحابى». «خود و ياران مدافع خويش را نزد خدا ذخيره مى نهم». خود در اين باره سروده اى دارم: إن يهدّ الحسين قتل حبيب فلقد هدّ قتله كلّ ركن بطل قد لقى جبال الأعادى من حديد فردّها كالعهن لا يبالى با لجمع حيث توخّى فهو ينصبّ كانصباب المزن أخذ الثأر قبل ان يقتلوه سلفا من منية دون منّ قتلوا منه للحسين حبيباجامعا فى فعاله كلّ حسن اگر شهادت حبيب، حسين را درهم شكست، در حقيقت همه اركان را در هم شكست. دلاور مردى كه در برابر كوه هاى آهنينى از دشمن قرار گرفت و آن‌ها را مانند پشم زده شده، متلاشى كرد. هرگاه اراده مى كرد، از رؤيايى با جمعيّت پروايى نداشت و مانند باران بر سرشان فرود مى آمد. قبل از اين كه به شهادت برسد، انتقام خويش را گرفت و بى منّت به آرزويش دست يافت. با كشتن حبيب، دوستى از دوستان حسين را كه داراى همه خوبى‌ها بود، به شهادت رساندند.   📚 ارشاد: ۲/ ۱۰۳؛ لهوف: ۱۶۲؛ كامل: ۴/ ۶۸. كامل: ۴/ ۷۰. سلحشوران طف، ص: ۱۳۳ @BotShenasi
🗯 حدیثی که هزاران بار باید مطالعه کرد حَدَّثَنِي أَبِي وَ أَخِي وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى وَ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْيَمَانِيِّ عَنْ مَنِيعِ بْنِ حَجَّاجٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) لَمَّا أَتَى الْحِيرَةَ هَلْ لَكَ فِي قَبْرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) قُلْتُ وَ تَزُورُهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ وَ كَيْفَ لَا أَزُورُهُ وَ اللَّهُ يَزُورُهُ فِي كُلِّ لَيْلَةِ جُمُعَةٍ يَهْبِطُ مَعَ الْمَلَائِكَةِ إِلَيْهِ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ وَ مُحَمَّدٌ أَفْضَلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ نَحْنُ أَفْضَلُ الْأَوْصِيَاءِ- فَقَالَ صَفْوَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَتَزُورُهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ حَتَّى تُدْرِكَ زِيَارَةَ الرَّبِّ قَالَ نَعَمْ يَا صَفْوَانُ الْزَمْ ذَلِكَ يُكْتَبْ لَكَ زِيَارَةُ قَبْرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) وَ ذَلِكَ تَفْضِيلٌ وَ ذَلِكَ تَفْضِيلٌ وَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْهَمَدَانِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ خَرَجْتُ فِي آخِرِ زَمَانِ بَنِي أُمَيَّةَ وَ ذَكَرَ مِثْلَ الْحَدِيثِ الْمُتَقَدِّمِ فِي الْبَابِ وَ حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ الْبُوفَكِيِّ عَنِ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ابْنَةِ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ خَرَجْتُ فِي آخِرِ زَمَانِ بَنِي مَرْوَانَ وَ ذَكَرَ مِثْلَ حَدِيثِهِ الَّذِي مَرَّ فِي أَوَّلِ الْبَابِ سَوَاءً پدر و برادر و جماعتى از اساتيدم، از محمّد بن يحيى و احمد بن ادريس، از حمدان بن سليمان نيشابورى از عبد اللّه بن محمّد اليمانى، از منيع بن حجّاج، از يونس، از صفوان جمّال نقل كرده اند كه وى گفت: وقتى حضرت ابو عبد اللّه عليه السّلام به حيره تشريف آوردند به من فرمودند: آيا مايل به زيارت قبر حسين عليه السّلام هستى؟ عرض كردم: فدايت شوم آيا قبر آن حضرت را زيارت مى كنى؟ حضرت فرمودند: چگونه آن را زيارت نكنم و حال آنكه خداوند متعال در هر شب جمعه با فرشتگان و انبياء و اوصياء به زمين هبوط كرده و او را زيارت مى كنند. البتّه حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افضل انبياء و ما افضل اوصياء هستيم. (طبق فرموده مرحوم مجلسى مقصود از زيارت حق تعالى، انزال رحمت هاى خاصه اش بر آن حضرت و زوّار آن حضرت مى باشد). سپس صفوان عرض كرد: فدايت شوم پس، هر شب جمعه قبر آن حضرت را زيارت كرده تا بدين وسيله زيارت پروردگار را نيز كرده باشيم؟ حضرت فرمودند: بلى، اى صفوان ملازم اين باش برايت زيارت قبر حسين عليه السّلام را مى نويسند و اين تفضيلى است و اين تفضيلى است (يعنى زيارت قبر حسين عليه السّلام اين فضيلت را دارد كه در آن زيارت پروردگار نيز مى باشد). قاسم بن محمّد بن على بن ابراهيم همدانى از پدرش، از جدّش از عبد اللّه بن حمّاد انصارى از حسين بن ابى حمزه نقل كرده كه وى گفت: در اواخر حكومت بنى اميّه من از شهر خود خارج شدم و سپس مثل حديثى را كه قبلا نقل كرديم (حديث دوّم از همين باب) نقل نموده: و پدرم رحمة اللّه عليه و جماعتى از مشايخ و اساتيدم از احمد بن ادريس از عمركى بن علىّ بوفكى، از عدّه اى اصحاب از حسن بن محبوب، از حسين بن ابنة ابى حمزة الثمالى نقل كرده اند كه وى گفت: در اواخر حكومت بنى مروان از شهر خود خارج شدم و سپس نظير حديثى را كه قبلا نقل نموديم (حديث دوّم از همين باب) نقل كرده است. 📚 ترجمه کامل الزیارات - باب سى و هشتم صفحه ۳۱۹ 🔸منظور از خدا او را زیارت میکند، توجه خاص خداوند به آن حضرت و زوارش می باشد. @BotShenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوحه و مصیبت خوانی از هزاران سال پیش! قابل توجه افرادی که روضه خوانی را از زمان روضه الشهدا میدانند! 1090 سال پیش اولین عزاداریِ خیابانی در حکومت آل بویه صورت گرفت. پس از آن کم رونق شد تا.... @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | مسلم بن عوسجه اسدى وى، ابو حجل، مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه و شخصيتى بزرگوار، برجسته، نيايش گر و زاهد بوده است. ابن سعد در طبقات خود آورده است مسلم بن عوسجه از جمله اصحابى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مشاهده نموده و شعبى از او روايت نقل كرده است. وى دلاور مردى شجاع به شمار مى آمده كه در نبردها و فتوحات اسلامى از او ياد شده است و سخن شبث در اين زمينه خواهد آمد. به گفته سيره نگاران: مسلم بن عوسجه از جمله افرادى بود كه به حسين عليه السّلام نامه نوشت و بدان وفا كرد و آن گاه كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد، براى ابا عبد اللّه عليه السّلام از مردم بيعت گرفت. مورّخان گفته اند: هنگامى كه عبيد اللّه بن زياد وارد كوفه شد و مسلم بن عقيل از جريان اطلاع حاصل كرد، مهياى جنگ با عبيد اللّه شد، از اين رو، پرچمى را براى «مسلم بن عوسجه» بست و او را بر تيره هاى مذحج و اسد و «ابو ثمامه» را بر تيره هاى تميم و همدان و «عبيد اللّه بن عمرو بن عزيز كندى» را بر تيره هاى كنده و ربيعه و «عباس بن جعده جدلى» را بر تيره مدينه گماشت و به سوى عبيد اللّه زياد به حركت در آمده و او را در دار الاماره به محاصره در آوردند. عبيد اللّه دست به پراكنده كردن مردم زد تا از يارى مسلم دست بردارند، مسلم از خانه مختار كه در آن اقامت داشت خارج شد و همان گونه كه قبلا يادآور شديم به خانه هانى بن عروه كه شريك بن اعور در آن حضور داشت، رفت. عبيد اللّه سعى داشت از محل اقامت مسلم اطلاع حاصل كند، از اين رو، معقل غلام خويش را با سه هزار درهم مأموريت داد تا به وسيله آن‌ها محل اقامت مسلم را بيابد، معقل وارد مسجد شد و نزد مسلم بن عوسجه رفت، ديد در گوشه اى از مسجد مشغول نماز است، منتظر ماند تا وى از نمازش فراغت يافت. بر او سلام كرد و سپس گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى و از غلامان ذى كلاع هستم و خداوند با محبّت و دوستى اين خانواده [اهل بيت عليهم السّلام] و علاقه مندى به دوستان آن‌ها بر من منّت نهاده است، اكنون اين سه هزار درهم را در اختيار دارم و مى خواهم با مردى از اين خانواده كه شنيده‌ام وارد كوفه شده تا براى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيعتبگيرد، ديدار كرده و اين پول‌ها را به وى تقديم كنم، ولى هيچ كس مرا به محل اقامت وى راهنمايى نكرده، لحظاتى قبل در مسجد نشسته بودم كه از چند تن شنيدم مى گويند: اين مرد از وضعيت اين خانواده اطلاع دارد، از اين رو، خدمت شما رسيدم تا اين پول‌ها را از من بستانى و مرا به آقاى خود راهنمايى كنى تا با او بيعت كنم و اگر دوست داشته باشى مى توانى قبل از ديدار با او از من برايش بيعت بگيرى. مسلم بن عوسجه گفت: خدا را بر ديدار شما با خود سپاس مى گويم و اين ديدار مرا شادمان ساخت كه تو به آن چه دوست دارى، دست يابى و خداوند به واسطه تو اهل بيت پيامبرش را يارى فرمايد. ولى از اين كه قبل از انتشار اين خبر به ارتباط من با اين قضيه پى بردى، به جهت بيم از اين ستمكار و قدرتش، برايم نگران كننده است و آنگاه قبل از جدا شدن وى، از او بيعت گرفت و بدو سوگندهاى بزرگى داد كه خيرخواهانه عمل كند و ماجرا را پوشيده نگاه دارد تا آنچه را دوست دارد به وى ارائه كند و سپس به آن مرد گفت: چند روزى نزد من آمد و شد نما، تا برايت اجازه ورود بگيرم، مرد نيز چنين كرد و مسلم بن عوسجه برايش وقت ملاقات گرفت و داخل شد و بدين گونه، عبيد اللّه را به محل اقامت مسلم بن عقيل راهنمايى كرد و اين حادثه پس از رحلت «شريك بن اعور» رخ داد. نقل كرده اند: پس از آن كه مسلم بن عقيل و هانى دستگير شده و به شهادت رسيدند، مسلم بن عوسجه مدتى در پنهان به سر مى برد و سپس با خانواده اش از كوفه فرار كرد و در كربلا خود را به امام حسين عليه السّلام رساند و جان خويش را نثار مقدمش كرد. ابو مخنف از ضحّاك بن عبد اللّه همدانى مشرقى روايت كرده: حسين عليه السّلام براى ياران خويش به ايراد سخن پرداخت و در خطابه خود فرمود: «إنّ الوم يطلبوننى و لو أصابونى لذهلوا عن طلب غيرى و هذا الليل قد غشيكم فاتّخذوه جملا ثمّ ليأخذ كلّ رجل منكم بيد رجل من أهل بيتى». @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | «دشمن در پى من است و اگر به من دست يابد، به ديگران كارى ندارد و اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته، از سياهى شب استفاده كنيد و هر يك از مردان شما دست مردى از خاندان مرا بگيرد و به ديار خويش بازگردد». اهل بيت او و قبل از همه قمر بنى هاشم عليه السّلام سخن گفت و عرضه داشت: چرا چنين كارى كنيم؟ براى اين كه بعد از شما زنده بمانيم؟! هرگز، خداوند چنين روزى را نصيب ما نگرداند. سپس مسلم بن عوسجه بپاخاست و عرض كرد: آيا دست از يارى تو برداريم و در اداى حقى كه بر ما دارى در پيشگاه خدا عذرى نداشته باشيم؟! نه به خدا سوگند! از تو دور نخواهم شد تا نيزه‌ام را در سينه دشمن بشكنم و تا قبضه شمشير در دستم باقى است، بر سر آن‌ها بكوبم و از تو جدا نگردم و اگر سلاحى در دست نداشته باشم در راه دفاع از تو آن‌ها را آماج سنگ قرار خواهم داد، تا در راهت جان دهم. ساير ياران آن حضرت نيز به همين شيوه سخن گفتند. شيخ مفيد مى گويد: زمانى كه امام حسين عليه السّلام نى هاى خشك داخل خندقى را كه پشت خيمه‌ها حفر نموده بود، به آتش كشيد، شمر بر آنجا عبور كرد و صدا زد: حسين! قبل از قيامت، براى ورود به آتش شتاب كردى؟! امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود: «يا بن راعية المعزى! أنت أولى بها صليّا». «اى فرزند زن بزچران! تو براى سوختن در آتش سزاوارترى». مسلم بن عوسجه خواست او را هدف تير قرار دهد، ولى امام حسين عليه السّلام او را از اين كار بازداشت. مسلم به حضرت عرض كرد: اين فاسق، از دشمنان خدا و ستم پيشگان به نام است و خدا او را در تير رس ما قرار داده است [اجازه دهيد او را با تيربزنم]. امام فرمود: «لا ترمه فإنّى أكره أن أبدأهم فى القتال». «به او تيراندازى مكن؛ زيرا من دوست ندارم در جنگ با آنان پيشدستى كنم». به گفته ابو مخنف: آن گاه كه جنگ در گرفت، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهى عمرو بن حجّاج زبيدى، بر جناح چپ لشكريان امام به فرماندهى زهير بن قين يورش برد، حمله آنان از ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى درگير بودند. مسلم بن عوسجه كه در سمت چپ سپاه امام حضور داشت به گونه اى جانانه جنگيد كه كسى مانندش را سراغ نداشت، وى در حالى كه شمشير خود را به دست داشت بر دشمن يورش مى برد و اين رجز را مى خواند: ان تسألوا عنّى فإنّى ذو لبدو إنّ بيتى فى ذرى بنى أسد فمن بغانى حائد عن الرشدو كافر بدين جبّار صمد اگر از من بپرسيد چه كاره ام، داراى شجاعت شيرم و در نسب از قبيله بنى اسدم. كسى كه بر من ستم روا دارد، از حق، منحرف و به خداى بى نياز، كفر ورزيده است. وى هم چنان شمشير ميان آن‌ها گذاشته بود تا اين كه مسلم بن عبد اللّه ضبابى و عبد الرحمن بن ابو خشكاره بجلى، وى را در ميان گرفتند و در كشتن او با يكديگر همدست شدند، در اثر درگيرى شديد، گرد و غبار غليظى ايجاد شد، پس از فرو نشستن غبار ميدان، ديدند مسلم بن عوسجه نقش بر زمين شده است. امام حسين عليه السّلام به سمت او رفت، هنوز رمقى در بدن داشت، حضرت بدو فرمود: «رحمك اللّه يا مسلم: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» «مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خويش گرداند: برخى از آنان به فيض شهادت نايل آمدند و بعضى در انتظار آنند و در عهد و پيمان خود تغيير و تبديلى ندادند». سپس نزديك مسلم آمد و آن گاه حبيب با او سخن گفت كه قبلا در حالات وى بدان اشاره كرديم. راوى مى گويد: ديرى نپاييد كه روح مسلم به آسمان‌ها پر كشيد، صداى كنيزكى از او به: وا سيّداه! يا بن عوسجتاه! واى سرورم! واى ابن عوسجه ام! بلند شد و هواداران عمر سعد، از اين ماجرا شادمانى مى كردند. شبث بن ربعى خطاب به آنان گفت: مادرانتان به عزايتان بنشيند، كسان خود را با دست خويشتن مى كشيد و خود را در برابر ديگران خوار و ذليل مى سازيد، آيا شادمانيد كه مسلم بن عوسجه را به شهادت رسانده ايد؟ به خدايى كه تسليم دستورات او گشته ام، من چه فداكاريهاى ارزنده اى از اين مرد ميان مسلمانان مشاهده كرده ام، وى در پهن دشت آذربايجان قبل از سازمان يافتن نيروى سواره نظام مسلمانان، شش تن از مشركان را به هلاكت رساند، آيا چنين شخصيتى از شما كشته مى شود و شما شادى مى كنيد؟! @BotShenasi
كميت بن زيد أسدى درباره مسلم بن عوسجه مى گويد: ابو حجل (مسلم) شهيدى است كه به خاك و خون افتاده است. و خود اين اشعار را درباره اش سروده ام: إن امرأ يمشى لمصرعه سبط النبى لفاقد التّرب أوصى حبيبا أن يجود له بالنفس من مقة و من حبّ أعزز علينا يا بن عوسجةمن أن تفارق ساحة الحربى در سال ۲۰ هجرى به اتفاق مسلم بن عوسجه آن سامان را فتح كرد، (تهذيب الكمال: ۵/ ۴۹۵). طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۲۵؛ كامل: ۴/ ۶۸. عانقت بيضهم و سمرهم و رجعت بعد معانق التّرب أبكى عليك و ما يفيد بكاعينى و قد أكل الأسى قلبى مردى كه فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پياده به محل شهادتش مى رود فردى بى نظير است. به حبيب سفارش كرد به جهت شدت عشق و علاقه، در راه حسين جانفشانى كند. حبيب گفت: اى فرزند عوسجه! چقدر بر ما دشوار است كه تو در صحنه كارزار نباشى. با شمشير و نيزه هايشان دست به گريبان شدى و سپس نقش بر زمين گشتى. بر تو مى گريم ولى از آنجا كه قلبم را غم و اندوه فرا گرفته، گريه‌ام سودى ندارد. اخبار الطوال: ۲۳۵؛ كامل: ۴/ ۲۵؛ ارشاد: ۲/ ۴۵؛ مقاتل الطالبين: طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۲۷؛ كامل: ۴/ ۷۱. شيخ طوسى او را در زمره ياران امام حسين عليه السّلام دانسته است (ر. ك: شيخ طوسى، رجال، ص ۱۰۵). جزرى در اسد الغابه: ۴/ ۲۶۴ و ابن حجر در اصابه: ۶/ ۹۶، شماره ۷۹۷۸سلحشوران طف، ۱۳۶ طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۵۱؛ كامل: ۴/ ۵۸؛ ارشاد: ۲/ ۹۲. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | قيس بن مسهّر صيداوى قيس بن مسهّر بن خالد بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعين بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه اسدى صيداوى است كه «صيدا» تيره اى از بنى اسد است. قيس ميان تيره صيدا شخصيتى بزرگوار، انسانى دلير و نسبت به اهل بيت عليهم السّلام خالصانه عشق مى ورزيد. به گفته ابو مخنف: شيعيان پس از مرگ معاويه، در منزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمده و نامه هايى به حسين بن على عليه السّلام نوشتند و در آن‌ها خواستار بيعت با آن بزرگوار شدند و اين نامه‌ها را توسط عبد اللّه بن سبع و عبد اللّه بن وال و دو روز بعد، نامه هايى توسط قيس بن مسهّر صيداوى و عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى و پس از دو روز ديگر، نامه هايى به وسيله سعيد بن عبد اللّه و هانى بن هانى، بدين مضمون خدمت ابا عبد اللّه عليه السّلام فرستادند: «للحسين بن علىّ عليهما السّلام، من شيعة امير المؤمنين، اما بعد: فحيهلّا، فإنّ الناس ينتظرونك، لا رأى لهم فى غيرك، فالعجل، العجل، و السلام». «از شيعيان امير المؤمنين به حسين بن على عليهما السّلام، اما بعد: به سوى ما بشتاب؛ زيرا مردم در انتظار مقدم مبارك شما بوده و كسى غير تو را پذيرا نيستند، شتاب نما، شتاب نما، و السلام». امام حسين عليه السّلام مسلم بن عقيل را خواست و وى را به اتفاق قيس بن مسهّر و عبد الرحمن ارحبى به كوفه اعزام نمود و همان گونه كه يادآور شديم، زمانى كه به منطقه «مضيّق» در «بطن خبت» رسيدند، راهنمايان آن‌ها راه را گم كردند و تشنگى بر آن‌ها چيره شد و بين راه جان دادند، مسلم عليه السّلام نامه اى را توسط قيس به امام عليه السّلام فرستاد و ماجرا را به عرض وى رساند، وقتى قيس خدمت امام عليه السّلام شرفياب شد، حضرت، پاسخ نامه را توسط قيس به مسلم مرقوم فرمود و قيس نامه را به كوفه برد. راوى مى گويد: زمانى كه مسلم فاصل «خفّان»تا قادسيه و «قطقطانه» و «لعلع»، مستقر كرد و حصين را به فرماندهى آن‌ها گمارده بود. مضمون نامه امام بدين شرح بود: «من الحسين بن علىّ إلى إخوانه من المؤمنين و المسلمين، سلام عليكم! فإنّى أحمد إليكم اللّه الذي لا اله الّا هو، اما بعد: فانّ كتاب مسلم جاءنى يخبرنى فيه بحسن رأيكم، و اجتماع ملئكم على نصرنا و الطلب بحقّنا، فسألت اللّه أن يحسن لنا الصنع و أن يثيبكم على ذلك أحسن الأجر، و قد شخصت إليكم من مكّة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذى الحجة يوم التروية، فاذا قدم رسولى عليكم فانكمشوا فى أمركم و جدّوا، فإنّى قادم عليكم فى أيّامى هذه إن شاء اللّه، و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته». خدايى را كه جز او معبودى نيست، در مورد شما سپاس مى گويم. اما بعد: نامه مسلم كه حاكى از هماهنگى شما در راه نصرت و يارى ما خاندان و مطالبه حق ما بود، به دستم رسيد، از خدا مى خواهم كه آينده همگى را به خير و شما را بر اين اتّحاد و همبستگى، اجر و پاداش بزرگ عنايت كند. من نيز روز سه شنبه هشتم ذيحجه روز ترويه به سوى شما حركت كردم با رسيدن پيك من، شما كارهاى خود را به سرعت سرو سامان دهيد كه اگر خدا بخواهد خود، چند روز آينده نزدتان خواهم آمد. سلام و درود خدا بر شما مردم». به گفته راوى: وقتى حصين، قيس را دستگير كرد، وى را نزد عبيد اللّه فرستاد، عبيد اللّه ماجراى نامه را از وى جويا شد. قيس گفت: آن را پاره كرده ام. عبيد اللّه گفت: چرا؟ قيس گفت: براى اين كه تو بر مضمون آن آگاه نشوى. عبيد اللّه گفت: نامه براى كى بود؟ قيس گفت: به كسانى كه نام آن‌ها را نمى دانم. عبيد اللّه گفت: اگر حاضر نيستى آن‌ها را نام ببرى، بر فراز منبر برو و دروغگو و فرزند دروغگو [منظورش امام حسين عليه السّلام بود] را ناسزا بگو! قيس بر فراز منبر رفت و اظهار داشت: مردم! حسين بن على برجسته ترين آفريده خدا و پسر فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و من فرستاده او نزد شما هستم. در منطقه «حاجر»، از آن بزرگوار جدا شدم، به نداى او پاسخ دهيد». سپس عبيد اللّه بن زياد و پدرش را لعنت كرد و بر امير المؤمنين عليه السّلام درود فرستاد. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | ابن زياد فرمان داد او را بالاى دار الاماره برده و به زيرا افكندند، پيكر مقدمش قطعه قطعه شد و به شهادت رسيد. طبرى مى گويد: زمانى كه امام حسين عليه السّلام در اثر جلوگيرى حرّ از حركت آن حضرت، به منزل «عذيب الهجانات» رسيد، چهار تن به اتفاق راهنماى آنان طرماح بن عدى طايى كه اسب نافع مرادى را همراه داشتند، نزد حضرت شرفياب شدند. امام عليه السّلام وضعيت مردم كوفه و فرستاده خويش را از آنان جويا شد. آن‌ها وضعيت مردم را به اطلاع حضرت رساندند و پرسيدند فرستاده شما چه كسى بود؟ فرمود: قيس. مجمّع عائذى عرض كرد: حصين، او را دستگير نمود و نزد ابن زياد فرستاد و او به قيس فرمان داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گويد، ولى قيس، شما و پدرتان را مورد ستايش قرار داد و به ابن زياد و پدرش لعنت فرستاد و ما را به يارى شما فراخواند و تشريف فرمايى شما را به اطلاع ما رساند، ابن زياد فرمان داد او را از بلنداى دار الاماره به زير افكندند و به شهادت رسيد. رضوان اللّه عليه. چشمان امام عليه السّلام پر از اشك شد و فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ خدايا! بهشت را جايگاه ما و آنان قرار ده و در پايگاه رحمت خويش و به مرغوب ترين ثواب هاى ذخيره شده ات، نايل گردان». كميت اسدى درباره قيس مى گويد: «و شيخ بنى الصيداء قد فاظ قبلهم». «بزرگ قبيله صيدا، قبل از آنان به شهادت رسيد». 📚طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۰۱. 📚 احزاب/ ۲۳. 📚سلحشوران طف، ص، ۱۴۵ . . @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | ابو موسى، موقّع بن ثمامه اسدى صيداوى وى، از جمله كسانى بود كه به همراه عدّه اى شبانه در سرزمين طف خدمت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام رسيد. ابو مخنف مى گويد: موقّع، در ميدان نبرد از مركب به زير افتاد و نقش بر زمين شد، قبيله وى او را از چنگ دشمن نجات دادند و به كوفه برده وى را مخفى ساختند، ماجراى وى به اطلاع ابن زياد رسيد، شخصى را مأمور كشتن او كرد، ولى با وساطت گروهى از بنى اسد، از كشتن وى صرف نظر كرد، اما او را به غل و زنجير افكند و به منطقه «زراره» تبعيد كرد. موقّع در اثر جراحات وارده در بستر بيمارى بود، يك سال در تبعيد باقى ماند، سپس در حال بيمارى و غل و زنجير به گردن، به شهادت رسيد. كميت أسدى در باره او مى گويد: «و إنّ أبا موسى أسير مكبّل». «ابو موسى [يعنى موقّع] به اسارت در آمده و غل و زنجير به گردن داشت». 📚سلحشوران طف، ص ۱۴۹ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | ابو خالد، عمرو بن خالد اسدى صيداوى وى، يكى از شخصيّت هاى برجسته كوفه و از ارادتمندان خالص اهل بيت عليهم السّلام به شمار مى آمد. ابو خالد در كنار مسلم دست به قيام زد تا آنكه كوفيان بدو خيانت ورزيدند و چاره اى جز مخفى شدن نديد. زمانى كه از شهادت «قيس بن مسهّر» اطلاع يافت و پى برد كه وى اعلان نموده حسين عليه السّلام در منطقه «حاجر»، به سر مى برد، به اتفاق غلامش سعد و مجمّع عائذى و پسرش و جنادة بن حارث سلمانى، به سوى حضرت حركت كرد و پسرى نوجوان از نافع بجلى با اسب خود به نام «كامل» در پى آنان راه افتاد و آن را يدك مى كشيدند و طرمّاح بن عدى طايى را كه براى خريد لوازم خانواده اش به آنجا آمده بود، به عنوان راهنماى خود انتخاب كردند. طرمّاح آنان را از بيراهه حركت داد و به دليل اينكه مى دانستند راه‌ها بسته است، به سرعت هر چه تمامتر طى مسير نمودند تا به نزديكى ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام رسيدند، طرماح بن عدى، عوض آواى شتران، برايشان اين اشعار را مى خواند: يا ناقتى لا تذعرى من زجرى و شمّرى قبل طلوع الفجر بخير ركبان و خير سفرحتى تحلّى بكريم النجر الماجد الحرّ رحيب الصدرأتى به اللّه لخير أمر ثمة أبقاه بقاء الدهر اى شتر من! از زجر تقديم بهشت مى كردم. سرشت و نژاد اوست. او سرور و آزاد مرد و داراى سعه صدر است كه خداوند او را براى انجام بهترين امور بدين جا رسانده است. خدايا تا آخر دنيا نگاهدارش باش. آنان در منطقه «عذيب الهجانات» خدمت امام عليه السّلام رسيدند، بر او سلام كرده و اين اشعار را در حضورش قرائت كردند. امام فرمود: «أم و اللّه إنّى لأرجو أن يكون خيرا ما أراد اللّه بنا، قتلنا او ظفرنا». «به خدا سوگند! اميدوارم اراده و خواست خدا درباره ما خير باشد، خواه كشته شويم و يا پيروز گرديم». ابو مخنف مى گويد: وقتى چشم حرّ به اين عدّه افتاد، به امام حسين عرض كرد: اين چند تن كوفى اند و از افرادى كه با تو آمده اند به شمار نمى آيند، من آن‌ها را نگاه خواهم داشت و يا بر مى گردانم. امام عليه السّلام به حرّ فرمود: «لأمنعنّهم ممّا أمنع منه نفسى إنما هؤلاء أنصارى و أعوانى و قد كنت أعطيتنى ان لا تعرّض لى بشي ء حتى يأتيك كتاب ابن زياد». «من همان گونه كه از جان خويش دفاع مى كنم، از آنان نيز دفاع خواهم كرد، اينان ياران و حاميان من هستند، تو به من قول دادى تا نامه ابن زياد به تو نرسيده، به هيچ وجه متعرّض من نشوى». حرّ گفت: آرى! صحيح است، ولى اين عدّه همراه با تو نيامده اند. امام عليه السّلام فرمود: «هم أصحابى، و هم بمنزلة من جاء معى، فان تمّمت علىّ ما كان بينى و بينك و الّا ناجزتك». «آنان ياران من و به منزله كسانى هستند كه با من آمده اند و اگر به قولى كه داده اى وفا نكنى با تو خواهم جنگيد». و بدين سان، حرّ از آن‌ها دست برداشت. همچنين به گفته ابو مخنف: هنگامى كه ميان امام حسين عليه السّلام و كوفيان جنگ در گرفت، اين چند تن [كه از راه رسيده بودند] در آغاز جنگ، بر دشمن حمله ور شدند، وقتى به قلب دشمن نفوذ كردند، لشكريان، آن‌ها را دور زده و به محاصره در آوردند و از يارانشان جدا كردند، امام حسين عليه السّلام با مشاهده اين صحنه برادرش حضرت عباس علیه السلام را به يارى آنان فرستاد، قمر بنى هاشم علیه السلام به سمت آنان حركت كرد و به تنهايى بر دشمن يورش برد و شمشير ميان آن‌ها گذاشت تا به ياران خود رسيد و آنان را از چنگ دشمن رها ساخت و با بدن هايى مجروح به راه افتادند، در بين راه كه عباس عليه السّلام آن‌ها را همراهى مى كرد، ملاحظه كردند دشمن بدان‌ها نزديك مى شود تا راه آنان را ببندد، از عباس عليه السّلام جدا شده و با وجود جراحاتى كه در بدن داشتند با شمشير حمله سختى را بر دشمن آغاز كردند و آن قدر مبارزه كردند تا همگى در يك مكان به فيض شهادت نايل آمدند ، عباس جنازه هاى آن‌ها را گذاشت و خدمت امام حسين عليه السّلام بازگشت و ماجراى آنان را به اطلاع آن بزرگوار رساند، امام عليه السّلام مكرّر براى آن‌ها طلب آمرزش نمود. سعد، غلام عمرو بن خالد اسدى صيداوى اين غلام، مردى شرافتمند و از همّتى والا برخوردار بود. وى به پيروى از مولاى خود عمرو بن خالد به سوى حسين عليه السّلام حركت كرد و در ركاب آن حضرت جنگيد تا به درجه رفيع شهادت نايل گشت. 📚طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۰۸. 📚سلحشوران طف، ص ۱۴۸   @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | عبد اللّه بن مسلم بن عقيل بن أبي طالب رضوان اللّه عليهم مادر وى رقيّه دختر امير المؤمنين عليه السّلام و مادر رقيّه صهباء امّ حبيب دخت عبّاد بن ربيعة بن يحيى العبد بن علقمة بن تغلبى بوده است. گفته شده: صهباء از اسيران يمامه و به گفته اى: از اسراى عين التمر براى امير المؤمنين عليه السّلام خريدارى شده. حضرت از صهباء داراى دو فرزند به نام هاى «عمر اطرف و رقيّه» گرديد. سروى گفته است: عبد اللّه بن مسلم به ميدان رفت و بر سپاه دشمن حمله ور شد و اين رجز را زمزمه مى كرد: اليوم ألقى مسلما و هو أبى و عصبة بادوا على دين النبيّ امروز، با پدرم مسلم و گروهى كه در راه دين پيامبر به شهادت رسيده اند، ديدار خواهم كرد. وى هم چنان مبارزه كرد تا ۹۸ تن از سپاه دشمن را طى سه حمله به هلاكت رساند و سپس عمرو بن صبيح صدايى با پرتاب تيرى وى را به شهادت رساند. حميد بن مسلم گفته است: عمرو، با پرتاب تيرى، عبد اللّه را كه به سمت او مى آمد، هدف قرار داد، خواست پيشانى او را نشانه رود، عبد اللّه دست خود را بر پيشانى نهاد تا از اصابت تير به پيشانى خويش جلوگيرى نمايد ولى تير دستش را به پيشانى دوخت، خواست آن را حركت دهد نتوانست، تير ديگرى به سوی او پرتاب كرد و قلب مبارك وى را شكافت و عبد اللّه نقش بر زمين شد. آن گونه كه ابو مخنف و مداينى و ابو الفرج گفته اند: بر خلاف گفته ديگران ، شهادت عبد اللّه بعد از شهادت على اكبر عليه السّلام رخ داده است. محمد بن مسلم بن عقيل بن أبي طالب عليهم السّلام مادرش كنيز بوده است. به گفته ابو جعفر: پس از شهادت عبد اللّه، فرزندان ابو طالب، دسته جمعى بر دشمن يورش بردند و حسين عليه السّلام بر آن‌ها بانگ زد و فرمود: «عموزاده ها! در مسير شهادت، صبر و شكيبايى پيشه كنيد». محمد بن مسلم در جمع آنان توسط ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رسيد. ك: لسان العرب: ۱۵/ ۴۵؛ مراصد الاطلاع: ۳/ ۱۴۸۳). در مناقب: ۴/ ۱۰۵، قاتل وى عمرو بن صبيح و اسد بن مالك و در اخبار الطوال، عمرو بن صبح عنوان شده است. (ر. ك: ارشاد: ۲/ ۱۰۷). اين عمرو، يكى از كسانى بود كه براى اسب تاختن بر پيكر نازنين ابا عبد اللّه عليه السّلام داوطلب شده بود (ر. ك: لهوف سيد بن طاوس: ۱۸۲). سلحشوران طف، ص: ۱۱۵ . @BotShenasi
🔍شهدایِ کربلا | محمد بن ابو سعيد بن عقيل بن أبي طالب عليهم السّلام مادر محمد نيز كنيز بود. سيره نگاران از حميد بن مسلم ازدى نقل كرده اند كه گفت: هنگامى كه حسين عليه السّلام از اسب روى زمين قرار گرفت، نوجوانى وحشت زده از خيمه بيرون دويد و اين سو و آن سو مى نگريست، سوارى از دشمن بر او حمله ور شد و وى را به شهادت رساند. پرسيدم آن نوجوان كيست؟ گفته شد: «محمد بن ابو سعيد». هويّت سوار را جويا شد، گفتند: وى «لقيط بن اياس جهنى» بوده است. هشام كلبى گفته است: هانى بن ثبيت حضرمى روايت كرده و گفته است: من از ناظران شهادت حسين عليه السّلام بودم. به خدا سوگند! من نفر دهم بودم كه ايستاده بودم و همه بر اسب‌ها سوار شده بودند، شاهد بودم كه اسب‌ها جولان دادند ولى پيش نرفتند، ناگهان نوجوانى از خاندان حسين كه عمود خيمه اى در دست داشت و ردا و پيراهنى بر تن كرده بود، وحشت زده از خيمه بيرون آمد و به اين سو و آن سو نگاه مى كرد، گويى اكنون مى بينم كه هرگاه به اطراف مى نگرد، گوشواره هاى مرواريدش به حركت در مى آيند، ناگهان مردى از سپاه دشمن به سرعت از راه رسيد و به او نزديك شد و از روى اسب خم شد و آهنگ آن نوجوان نمود و با شمشير او را قطعه قطعه كرد. هشام كلبى آورده: «هانى بن ثبيت حضرمى» اين نوجوان را به شهادت رساند ولى به جهت شرم و حيا و بيم و ترس، خويش را پنهان مى ساخت. عبد الرحمن بن عقيل بن ابى طالب عليهم السّلام مادر وى كنيز بوده است. ابن شهر آشوب نقل كرده: عبد الرحمن پس از ياران حسين عليه السّلام در هجوم دسته جمعى خاندان ابو طالب در حالى كه اين رجز را مى خواند، بر دشمن تاخت. أبى عقيل فاعرفوا مكانى من هاشم و هاشم إخوانى يعنى: پدرم عقيل است، بنا بر اين، جايگاه مرا بدانيد، من از هاشمم و هاشميان برادران من هستند. وى به نبرد پرداخت و هفده تن از سپاه دشمن را به هلاكت رساند و سپس او را به محاصره در آوردند و «عثمان بن خالد بن اشيم جهنى و بشر بن حوط همدانى قابضى» كه از تيره آنان بود، وى را به شهادت رساندند. جعفر بن عقيل بن أبي طالب عليهم السّلام مادر وى حوصاء دختر عمرو، معروف به ثغر بن عامر بن هصان بن كعب بن عبد بن ابو بكر بن كلاب عامرى است. و مادر حوصاء، اوده دختر حنظلة بن خالد بن كعب بن عبد بن ابو بكر ياد شده و مادر اوده، ريطه دختر عبد بن ابو بكر مذكور و مادر ريطه،‌ام البنين دخت معاوية بن خالد بن ربيعة بن عامر بن صعصعه و مادر امّ البنين، حميده دختر عتبة بن سمرة بن عتبة بن عامر است. به گفته سروى: وى به ميدان كارزار شتافت، دلاورانه ميان آن‌ها شمشير گذاشت و اين رجز را مى خواند: انا الغلام الأبطحى الطالبى من معشر فى هاشم من غالب و نحن حقا سادة الذوائب من آن جوانى‌ام كه زاده مكه و ابو طالبم، از زمره فرزندان هاشم و غالبيم، به راستى ما از بزرگانيم و در حمايت از حسين مى جنگيم. جعفر، پانزده تن از لشكريان دشمن را به هلاكت رساند و سپس به دست بشر بن حوط قاتل برادرش عبد الرحمن، به شهادت رسيد. 📚طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۳۲ (با تفاوتى اندك) ؛ مقاتل الطالبين: ۱۸۸. 📚در مناقب: ۴/ ۱۰۶ بشر بن حوط همدانى وجود ندارد (ر. ك: ارشاد: ۲/ ۱۰۷؛ و مقاتل الطالبين: ۹۶). 📚سلحشوران طف، ص: ۱۱۷ @BotShenasi
🔍شهدایِ کربلا | عبد اللّه بن يقطر حميرى مادر او دايه امام حسين عليه السّلام به شمار مى آمد، چنان كه مادر قيس دايه امام حسين عليه السّلام تلقّى مى شد، امام حسين عليه السّلام از اين بانو شير نخورده بود ولى بدين سبب كه مادر عبد اللّه از امام حسين عليه السّلام نگاه دارى كرده بود، همشير آن حضرت خوانده مى شد. امّا لبابه مادر فضل بن عباس، مربّى امام حسين عليه السّلام بوده، او نيز امام حسين عليه السّلام را شير نداده است. آنچه صحيح به نظر مى رسد و در اخبار وارد شده اين است كه: امام حسين عليه السّلام جز از مادرش فاطمه زهرا عليها السّلام و گاهى از انگشت مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعضا از آب دهان آن حضرت، شير ننوشيده است. ابن حجر در «اصابه» مى گويد: عبد اللّه، به دليل اين كه همزاد امام حسين عليه السّلام بوده، صحابى به شمار مى آيد. بنا به نقل سيره نويسان: پس از آن كه امام حسين عليه السّلام از مكه خارج شد، در پاسخ نامه مسلم كه در آن خواستار تشريف فرمايى امام عليه السّلام شده و اتحاد مردم را به اطلاع آن حضرت رسانده بود، امام نامه اى به وسيله عبد اللّه، نزد مسلم فرستاد. عبد اللّه، توسط حصين بن تميم در قادسيه دستگير شد، وى او را نزد عبيد اللّه فرستاد، عبيد اللّه ماجراى او را جويا شد، ولى او اطلاعاتى در اختيار وى قرار نداد، از اين رو، گفت: بالاى دار الاماره برو و دروغگو فرزند دروغگو [منظورش امام حسين عليه السّلام بود] را لعنت نما و سپس پايين بيا، تا درباره ات بينديشم، وى بالاى دار الاماره رفت، وقتى مشرف بر مردم شد، گفت: مردم! من فرستاده حسين پسر فاطمه دخت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سوى شما هستم، بياييد و او را يارى كنيد و در برابر پسر مرجانه و پسر سميّه، فرومايه فرزند فرومايه، از حسين حمايت و پشتيبانى نماييد. عبيد اللّه فرمان داد او را از بالاى دار الاماره به زمين افكندند و استخوان هايش درهم شكست و اندك رمقى در بدنش باقى مانده بود، كه عبد الملك بن عمير لخمى (قاضى و فقيه كوفه) وارد شد و با كاردى سر از بدن او جدا ساخت و زمانى كه او را بر اين كار مورد نكوهش قرار دادند، گفت: من خواستم او را راحت كنم!!. گفته اند: وقتى خبر شهادت وى و مسلم و هانى در منطقه زباله به امام حسين عليه السّلام رسيد، حضرت اين خبر ناگوار را به اطلاع ياران خود رساند و فرمود: «اما بعد: خبر ناگوار شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبد اللّه بن يقطر را دريافت نموديم و شيعيانمان از يارى ما دست برداشتند». ابن قتيبه و ابن مسكويه گفته اند: آن گونه كه خواهد آمد كسى كه امام عليه السّلام توسط او نامه اى به مسلم فرستاد، قيس بن مسهّر بوده و حضرت، عبد اللّه بن يقطر را همراه مسلم اعزام نمود، مسلم عليه السّلام قبل از اينكه ماجرايى براى وى رخ دهد، وقتى ملاحظه كرد، مردم او را تنها گذاشته اند، عبد اللّه را نزد امام حسين عليه السّلام اعزام كرد تا قضيه اى را كه اتفاق افتاده بود، به عرض آن حضرت برساند و در مسير، توسط حصين بن تميم دستگير شد و به سرنوشتى كه يادآور شديم، دچار گشت. 📚سلحشوران طف، ص۱۱۸ و ۱۱۹ كافى: ۱/ ۴۶۵، حديث ۴؛ بحار: ۴۴/ ۱۹۸ و ۲۳۳ ذيل حديث ۱۷ به نقل از كامل الزيارات: ۵۷، حديث ۴. كامل: ۲/ ۴۵۲ معجم البلدان: ۴/ ۲۱۹ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | عون بن عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب عليهم السّلام مادر عون، عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليه السّلام دخت امير المؤمنين عليه السّلام و مادر زينب، فاطمه زهرا عليها السّلام دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. سيره نگاران گفته اند: وقتى حسين عليه السّلام از مكه خارج گرديد، عبد اللّه بن جعفر طى نامه اى به آن حضرت از او درخواست نمود از تصميم خود منصرف شود و نامه را توسط پسرانش «عون و محمد» نزد حسين عليه السّلام فرستاد. آن دو در وادى عتيق قبل از اين كه حسين به نواحى مدينه برسد، خدمت حضرت شرفياب شدند. سپس عبد اللّه بن جعفر نزد عمرو بن سعيد بن عاص فرمانرواى مدينه رفت و از او امان نامه اى براى حسين عليه السّلام درخواست نمود. وى امان نامه اى نوشت و توسط برادرش يحيى نزد عبد اللّه بن جعفر فرستاد و عبد اللّه به اتفاق يحيى از شهر بيرون رفته و در منطقه ذات عرق با حسين عليه السّلام ديدار كردند. عبد اللّه نامه را براى امام عليه السّلام خواند، ولى حضرت پذيراى امان نامه از آن دو نشد و فرمود: «إنى رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى منامى فأمرنى بالمسير و إنّى منته إلى ما أمرنى به». «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم كه به من فرمان ادامه مسير داد و همان گونه كه آن حضرت به من دستور داده، عمل خواهم كرد». امام عليه السّلام پاسخ نامه عمرو بن سعيد را مرقوم فرمود و جعفر و يحيى از آن حضرت جدا شده و به مدينه بازگشتند. عبد اللّه به پسرانش سفارش نمود كه از حسين عليه السّلام جدا نشوند و خود، از عدم حضور در كنار وى پوزش طلبيد. به گفته مورّخان: زمانى كه خبر شهادت امام حسين عليه السّلام و عون و جعفر به مدينه رسيد، عبد اللّه بن جعفر در خانه خود نشست و مردم براى عرض تسليت نزد وى مى آمدند. غلام او ابو سلاس گفت: اين مصيبت از ناحيه حسين بر ما وارد شده است!! عبد اللّه لنگ كفش خود را به سوى او پرتاب كرد و گفت: فرزند لخناء، تو به حسين چنين نسبت مى دهى؟! به خدا سوگند! اگر در خدمت آن بزرگوار بودم هرگز از او جدا نمى شدم تا كشته شوم. به خدا سوگند! من از زندگى فرزندانم در راه حسين گذشتم، آنچه مصيبت آن‌ها را برايم آسان مى كند اين است كه فرزندان من همراه برادر و پسر عمويم به شهادت رسيدند و آنان را يارى كرده و صبر و شكيبايى ورزيدند و آن گاه رو به حاضران كرد و گفت: سپاس خداى را كه مرا با شهادت حسين سربلند ساخت، اگر خويشتن نتوانستم حسين را يارى كنم، با تقديم فرزندانم او را يارى رساندم. سروى مى گويد: عون بن عبد اللّه جعفر به ميدان نبرد با دشمن شتافت و اين رجز را مى خواند: إن تنكرونى فأنا ابن جعفرشهيد صدق فى الجنان أزهر يطير فيها بجناح أخضركفى بهذا شرفا فى المحشر اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفر طيّارم، شهيد راستينى كه با چهره درخشان در بهشت جاى دارد. و با بال هاى سبز در آنجا به پرواز در مى آيد و روز قيامت همين افتخار و سربلندى مرا كافى است. عون، شمشير ميان دشمن گذاشت و سى سوار و هيجده تن پياده از آنان را به هلاكت رساند، آن گاه عبد اللّه بن قطنه طايى نبهانى بر او ضربتى وارد ساخت و وى را به شهادت رساند. سليمان بن قتّه تيمى در اشعارى كه در مصيبت امام حسين عليه السّلام سروده از عون چنين ياد مى كند. عينى جودى بعبرة و عويل و اندبى ان بكيت آل الرسول ستة كلّهم لصلب علىّ قد اصيبوا و سبعة لعقيل و اندبي إن ندبت عونا أخاهم ليس فيما ينوبهم بخذول فلعمرى لقد اصيب ذو و القربى فبكّى على المصاب الطويل اى ديده! كرم نما و سرشكى با ناله بيفشان و بر خاندان پيامبر نوحه سرايى كن. شش تنشان از نسل على و هفت تن از تبار عقيل به شهادت رسيدند. در مصيبت برادرشان عون، آه و فغان نما كه در صحنه كارزار دست از يارى آن‌ها برنداشت. به جانم سوگند! از اين مصيبت به ذو القربى بس صدمه وارد شد. . . @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | محمد بن عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب عليهما السّلام محمد، قبل از عون به ميدان نبرد رفت و در برابر دشمن قرار گرفت و اين رجز را زمزمه مى كرد: أشكو إلى اللّه من العدوان فعال قوم فى الردى عميان قد بدّلوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبيان از دشمنان به خدا شكايت مى كنم، جنگ با مردمى كه كوركورانه در گمراهى اند. آن‌ها دستورات قرآن را رها كردند و نشانه‌ها و آيات محكم آن را به فراموشى سپردند. وى ده تن از سپاهيان دشمن را به هلاكت رساند، آن گاه لشكريان، وى را به محاصره درآورده و عامر بن نهشل تميمى وى را به شهادت رساند. سليمان بن قتّه در اشعار گذشته درباره او مى گويد: و سمّى النبىّ غودر فيهم قد علوه بصارم مصقول فاذا ما بكيت عينى فجودى بدموع تسيل كلّ مسيل همنام پيامبر ميان آنان تنها ماند و آن‌ها با شمشير آبديده به سراغش آمدند. پس اى ديده من! چون خواستى گريه كنى، سيلاب اشكت را بر آنان فروريز.   📚 معجم البلدان: ۴/ ۱۰۷. 📚سلحشوران طف، ص: ۹۴ و ۹۵ 📚ارشاد: ۲/ ۶۸- ۶۹، كامل: ۴/ ۴۰. 📚مناقب: ۴/ ۱۰۶ @BotShenasi
در زیارت ناحیه درباره عون بن عبدالله آمده است: السَّلامُ عَلى عَوْنِ بْنِ عَبْدَاللَّهِ بْنِ جَعْفَر الطَّيَّار فِى الْجَنانِ، حَليفِ الايمانِ، ومُنازِلِ الاقْرانِ، النَّاصِحِ لِلرَّحمانِ، التَّالى‌ لِلْمَثانى‌ والْقُرانِ ...  درود بر عون پسر عبداللَّه بن جعفر طیّار (پرواز كننده در بهشت) كه هم‌پيمان ایمان و نبرد كننده با هماوردان و خيرخواه خداى رحمان و تلاوت كننده سوره حمد و آیات قرآن ، بود. در زیارت رجبیه و ناحیه از محمد بن عبدالله چنین یاد شده است: السّلامُ عَلی مُحمَّد بن عبدالله بن جعفر، الشاهد مکان ابیه والتالی لأخیه، و واقیه ببدنه، لعن الله قاتله عامر بن نهشل التمیمی.  . @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | عبد اللّه بن على بن أبي طالب عليهم السّلام وى نزديك هشت سال پس از برادر خود عباس علیه السلام ، قدم به عرصه وجود گذاشت. مادر مكرّمه اش فاطمه‌ام البنين بود. عبد اللّه شش سال با پدر و شانزده سال با برادرش حسن و ۲۵ سال عمر شريف خود را در كنار برادرش حسين عليه السّلام قرار داشت. به گفته مورّخان: آن گاه كه ياران امام حسين عليه السّلام و گروهى از خاندان آن بزرگوار به شهادت رسيدند، عباس عليه السّلام برادران خويش را به ترتيب سن فرا خواند و بدان‌ها دستور داد و فرمود: به ميدان كارزار بشتابيد، نخست برادر تنى خود عبد اللّه را خواست و بدو فرمود: برادر! به ميدان نبرد بشتاب، تا تو را كشته ببينم و از آنجا كه داراى فرزند نيستى، در پيشگاه خداوند تو را ذخيره داشته باشم. عبد اللّه در برابر عباس عليه السّلام به ميدان شتافت و با شمشير خود كارزار مى كرد و ميان دشمن به جولان مى پرداخت و مى گفت: أنا ابن ذى النجدة و الأفضال ذاك علىّ الخير فى الأفعال سيف رسول اللّه ذو النكال فى كلّ يوم ظاهر الأهوال من فرزند آن دلاور مرد بخشنده ام، او على نيكو خصال و نيك كردار است. شمشير رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دردآور است و هر روز ترس و بيم ايجاد مى كند. هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله ور شد و ضربتى بر سر او وارد ساخت و وى را به شهادت رساند. 📚 سلحشوران طف ص ۸۷ 📚ابن شهر آشوب مناقب: ۴/ ۵۸. @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | عثمان بن على بن أبي طالب عليهم السّلام او، نزديك دو سال پس از برادرش عبد اللّه متولد شد. مادرش فاطمه‌ام البنين است. عثمان قريب چهار سال در كنار پدر و نزديك چهارده سال با برادرش حسن و تمام مدت عمر ۲۳ ساله اش را در كنار برادر خود حسين عليه السّلام قرار داشت. از امير مؤمنان عليه السّلام روايت شده كه فرمود: إنّما سمّيته عثمان، بعثمان بن مظعون أخى. سيره نويسان آورده اند: زمانى كه عبد اللّه بن على به شهادت رسيد، عباس عليه السّلام برادر ديگرش عثمان را فرا خواند و همان گونه كه با عبد اللّه سخن گفته بود، بدو فرمود: برادر! به ميدان برو. او نيز رهسپار ميدان شد و شمشير مى زد و مى گفت: إنى أنا عثمان ذو المفاخر شيخى علىّ ذو الفعال الطاهر منم عثمان صاحب افتخارات، آقايم علىّ، همان فرد نيكوكار و پاكيزه است. خولى بن يزيد اصبحى تيرى به سوى او پرتاب و او را از پاى در آورد به گونه اى كه با پهلو به زمين افتاد و مردى از قبيله أبان بن دارم، از راه رسيد و او را به شهادت رساند و سر مباركش را از تن جدا ساخت. 📚 سلحشوران طف صفحه۸۸ @BotShenasi
🔍 شهدایِ کربلا | جعفر بن على بن أبي طالب عليهم السّلام وى دو سال بعد از برادرش عثمان، ديده به جهان گشود، مادرش فاطمه امّ البنين است. جعفر نزديك به دو سال در جوار پدر و قريب دوازده سال در كنار برادرش حسن و حدود ۲۱ سال عمر شريف خود را با برادرش حسين عليه السّلام زيست. روايت شده كه: امير المؤمنين عليه السّلام به جهت عشق و علاقه اى كه به او داشت، وى را به نام برادر خود، «جعفر» ناميد. به گفته سيره نگاران: وقتى عبد اللّه و عثمان برادران تنى عباس به شهادت رسيدند، وى [برادر ديگرش] جعفر را خواست و بدو فرمود: به ميدان جنگ بشتاب تا تو را مانند دو برادرت كشته ببينم و از آن جايى كه صاحب فرزند نيستيد [و نسل امير المؤمنين از ناحيه شما قطع مى شود] اجر و پاداش من در مصيبت شما در پيشگاه خدا فزونى مى يابد، او به پيش تاخت و بر دشمن يورش برد و شمشير ميان آن‌ها گذاشت و مى گفت: إنّى أنا جعفر ذو المعالى ابن علىّ الخير ذى الأفضال من جعفرم و صاحب افتخارات، فرزند على نيك كردار و بخشنده. به گفته ابو الفرج: خولى بن يزيد اصبحى بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند. ابو مخنف مى گويد: بلكه هانى بن ثبيت كه برادرش را كشت، وى را به شهادت رساند. 📚 سلحشوران طف ص ۸۸ 📚مقاتل الطالبين: ۸۸. 📚 مناقب: ۴/ ۱۰۷. 📚مقاتل الطالبين: ۸۸. 📚طبرى، تاريخ: ۳/ ۳۳۲. . . @BotShenasi
🗯 پنجشنبه سیاه ▪️از سفیان، از سلیمان احول، از سعید بن جبیر روایت می‌کند که شنیدم ابن عباس می‌گفت: روز پنج شنبه، چه پنج شنبه روزی بود. پس آن قدر گریست که اشک هایش شن‌ها را خیس کرد. من گفتم: ای پسر عباس، پنج شنبه چه روزی است؟ گفت: درد رسول خدا صلَّی الله علیه و آله شدت یافت، حضرت فرمودند: کتفی برایم بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید. حاضران نزاع کردند، حال آنکه نزد هیچ پیامبری، نزاع و مشاجره جایز نیست. برخی گفتند: او را چه شده، آیا هذیان می‌گوید؟ بپرسید چه گفت. حضرت فرمود: مرا رها کنید، آنچه من در آن هستم بهتر از آن است که شما مرا به آن می‌خوانید، و به آن‌ها به سه چیز دستور داد و فرمود: مشرکان را از جزیرة العرب اخراج کنید، و وَفد (هیئت‌هایی که نزد پیامبر صلَّی الله علیه و آله می‌آمدند) را همان گونه که من پاداش و جایزه می‌دهم، شما هم پاداش دهید. و سومی: یا ابن عباس آن را نگفت و یا گفته ولی من آن را فراموش کردم. 📚بحارالانوار-جلد۳۰صفحه۵۶۵ @BotShenasi
🗯 پنجشنبه سیاه ▪️از عبیدالله بن عبدالله، از ابن عباس نقل کرده که گفت: چون درد پیامبر صلَّی الله علیه و آله شدت یافت، حضرت فرمود: برگه ای را برای من بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: درد و بیماری بر پیامبر غلبه یافته است و کتاب خدا نزد ماست و ما را کفایت می‌کند. پس حاضران مخالفت کردند و سروصدا زیاد شد، پیامبرصلَّی الله علیه و آله فرمود: از نزد من بروید که نزد من نزاع جایز نیست. پس ابن عباس خارج شد، درحالی که می‌گفت: چه مصیبت بزرگی که مانع نوشتن نامه رسول خدا صلَّی الله علیه و آله شد.   📚بحارالانوار-جلد۳۰،صفحه۵۶۵ @BotShenasi