eitaa logo
بسیج خواهران مهدیه
393 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
8.6هزار ویدیو
458 فایل
💠 اطلاع رسانی جلسات و برنامه های بسیج خواهران مهدیه 💠 خیابان شهیدان خاندایی؛خ پیام؛ جنب پارک جوان؛ مسجد باب الحوائج؛ پایگاه مهدیه مدیریت @kosaronnabi135 @Ya_hossein99
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃مرحوم حامد به نقل از شیخ رجبعلی خیاط می‌فرمود:🍃 شخصی در مجالس سیدالشهدا علیه‌السلام خدمت می‌کرد و زیر لب این شعر را می خواند: «حسین دارم چه غم دارم؟!» 🍃شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل میگوید : (خوش به حال این شخص) سید الشهدا به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم‌ها و غم‌های قیامت نجات خواهد داد. 🍃پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شب در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین به حساب مردم رسیدگی می‌کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. 🍃شیخ رجبعلی می‌گفت: در دل (خطاب به آن شخص) با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! 🍃ناگهان دیدم که امام حسین به فرشته‌ای امر فرمود که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی 🍃فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! 🍃از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد. ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 ❤️ بهترین تلاش، تلاش برای تغییر خود و نه دیگران است 🍃بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می خواهند دیگری تغییر کند. 🍃 کسی به تغییر خود نمی اندیشد. 🍃شوهر برای تغییر فکر و عمل همسرش تلاش می کند و 🍃زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و… امّا بهترین راه تغییر دیگران، ایجاد تغییر و تحول در افکار و رفتار خود می باشد. 🔹چه خوب وصیتی بوده این وصیت: 🍃دانشمندی وصیت کرده که بر روی سنگ قبرش این جملات را 🍃🍃🍃بنویسند:کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، 🍃وقتی بزرگ تر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگه، 🍃بهتر است کشورم را تغییر بدهم:در میانسالی تصمیم گرفتم شهرم را تغییر بدهم. 🍃 آن را هم بزرگ یافتم 🍃در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را تغییر بدهم.🍃 اینک در آستانه مرگ فهمیدم که باید از روز اول به فکر تغییر خود می افتادم آنگاه شاید می توانستم دیگران و بلکه دنیا را تغییر دهم… ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 🍃روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. 🍃شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه 🍃طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.  اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه  می کند. 🍃وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. 🍃گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. 🍃شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 🍃با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 🍃سپس شیخ گفت می ترسم  من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!  ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 رفتگر محله چهرش رو پوشونده بود اما بازم معلوم بود که همون رفتگر همیشگی نیست. 🍃 شک کردم، جلو رفتم و سلام دادم. نزدیک که شدم فوراً فهمیدم که ایشون شهردار شهر (ارومیه) هست! 🍃قصه این بود که همسر رفتگر مظلوم محله مریض شده بود و چون جایگزین نداشت بهش مرخصی نداده بودن. 🍃نهایتاً خودش مستقیم رفت پیش شهردار و آقا مهدی باکری هم خودش جای رفتگر اومده بود سر کار! 🌸شهید مهدی باکری ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍁 نوشته های نامرئی 🍃اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد. 🍃داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد: 🍃"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!" 🍃مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، 🍃🍃سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تاخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. 🍃ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من باز هم صبوری به خرج می‌دادم؟ 🍃راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم؟! 🍃اگر مردم نوشته‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ 🍂نوشته‌هایی همچون: -🍃 کارم را از دست داده‌ام -🍃 درحال مبارزه با سرطان هستم -🍃 در مراحل طلاق، گیر افتاده‌ام -🍃 عزیزی را از دست داده‌ام -🍃 احساس بی‌ارزشی و حقارت می‌کنم - 🍃در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم - 🍃بعداز سال‌ها درس خواندن، هنوز بیکارم -🍃 مریضی در خانه دارم و صدها نوشته دیگر شبیه اینها... 🍃همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. 🔹بیائیم نوشته‌های نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمی‌شود فریاد زد... ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 💠 عنوان داستان: فرشته ای به نام مادر 🍃وقتی گروه نجات زن جوان را از زیر آوار پیدا کردن او مرده بود. 🍃اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. 🍃زن با حالتی عجیب به زمین افتاده و زانو زده بود . 🍃حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. 🍃ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. 🍃چند ثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار و با لکنت فریاد زد : بیایید ، زود بیایید ! 🍃یک بچه اینجا است !!! بچه زنده است !!! 🍃وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت ، دختر سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد. 🍃نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. مامور نجات وقتی بچه را بغل کرد . 🍃یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد : 🍃عزیزم ، اگر زنده ماندی ، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت. 🍃خداوندا زیباترین لحظات را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظاتش را به خاطر من از دست داده است. ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🌷هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. 🌷آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد. 🌷هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . 🌷 محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟ 🌷به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود. 🌷وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، 🌷 گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت. 🌷هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا. 🌷شهید_محمدرضا_اسحاق‌زاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷شادی روح شهدا صلوات🌷 ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃زنی شایعه ای را در مورد همسایه اش مدام تکرار می کرد.ظرف چند روز همه ی محل موضوع را فهمیدند. 🍃شخصی که شایعه در مورد او بود،به شدت رنجید.بعدها زنی که آن شایعه را پخش کرده بود،متوجه شد که اشتباه کرده است.او خیلی ناراحت شد و نزد پیر فرزانه ای رفت و از او پرسید برای جبران اشتباهش چه باید بکند. 🍃پیر فرزانه گفت:«به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش.سر راه که به خانه من می آیی،پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز.»زن با آنکه تعجب کرده بود،اما به گفته ی او عمل کرد. 🍃روز بعد پیر فرزانه گفت:«اکنون برو و تمام پرهایی را که دیروز در راه ریختی جمع کن و نزد من بیاور.» 🍃زن در همان مسیر به راه افتاد،اما به ناامیدی دید که تمام پرها ناپدید شده اند.پس از چند ساعت تلاش،با سه پر نزد پیر فرزانه بازگشت. 🍃پیرمرد گفت:«می بینی؟انداختن آنها ساده است اما جمع کردن شان غیر ممکن است.🍃شایعه پراکنی نیز همین طور است.شایعه پراکندن آسان است،اما به محض آنکه این کار را می کنی،دیگر نمی توانی آن را جبران کنی.» 🔹مواظب اعمال ورفتارمان باشیم ‎‌‌‌‎‌‌‎ ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی میکنند، چقدر فقیر هستند. 🍃آن دو یک شبانه‌روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: 🔹نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟ 🍃پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! 🍃پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ 🍃پسر پاسخ داد: بله پدر! 🍃و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟ 🍃پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: 🔹فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، 🍃ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد، 🍃ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند، 🍃حیاط ما به دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آنها بی‌انتهاست! 🔹با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد: 🍂متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم ... ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🌱می گفت: 🔹« پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه 🔹کسی که نخوابه، تا وقتی خود به خود خوابش ببره...» 🔹یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. 🔹از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد 🔹عذر خواهی کرد؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدم ... -🌷شهید مهدی باکری- 🌷شادی روحش صلوات🌷 ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃پیرزن ازصدای خروپف هر شب پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگز نمی پذیرفت! 🍃شبی پیرزن آن صدا را ضبط کرد که صبح حرفش را ثابت کند . 😢اما صبح پیرمرد دیگر هرگز بیدار نشد و آن صدای ضبط شده لالایی هرشب پیرزن شد ... 🍃قدر لحظات هر چند سخت کنار هم بودن رو بدانیم . 🍃مادر مثل مداد ميمونه هر لحظه تراشيده شدن و تموم شدنش رو ميبينی.. 🍃اما پدر مثل خودکاره . شکل ظاهريش تغيير نميکنه فقط يکدفعه ميبينی ديگه نمی نويسه... 🔹تا هستند قدرشونو بدونيد... ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ "ﻣﻐﺰ"ﻧﺪﺍﺭﺩ ... 🍃ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 🍃ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ "ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ" ﺑﺎﺷﺪ. 🍃ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﻣﻐﺰ" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ "ﻭﺍﮐﻨﺶ" نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ.... 🍃بهترین جواب بدگویی:سکوت 🍃بهترین جواب خشم :صبر 🍃بهترین جواب درد:تحمل 🍃بهترین جواب تنهایی:تلاش 🍃بهترین جواب سختی:توکل 🍃بهترین جواب خوبی:تشکر 🍃بهترین جواب زندگی:قناعت 🍃بهترین جواب شکست:امیدواری.. 🍃برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی ‌‎‌‌‎‌ ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃هیچ جا خانه‌ی پدری نمی‌شود جایی که بوی بچگی هایت را می‌دهد از درب‌ِ رنگ و رو رفته‌ی کهنه‌اش که وارد میشوی، 🍃صدای خنده و بازی های بچگی‌ات را میشنوی 🍃چشم هایت را میبندی و در خاطراتت جان میگیری 🍃صدای کودکی را میشنوی که در گوشه‌های حیاط و پشت درختها قایم باشک میکند، میخندد و با خنده‌اش شبیه بچگی‌هایت ذوق میکنی مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟ 🍃مگر میشود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی و خوشحال نباشی؟ 🍃اصلا مگر میشود کنار مادرت بنشینی، چند استکان چایِ “اجباری اش” را بنوشی و احساس خوشبختی نکنی؟ خانه‌ی پدری بهشت این دنیاست...🌱 بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند هیچ کجا خانه‌ی پدری‌ات نخواهد شد...💚 ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃فردی هنگام راه رفتن پایش به سکه ای خورد. 🍃تاریک بود، فکر کرد طلاست. کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید 2 ریالی است. 🍃بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده. 🍃گفت: چی را برای چی آتش زدمت 🍃و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست 🍃که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم و خودمان هم خبر نداریم. 🔹آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم ... ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🌷بیاد همه معلمین شهید وبیاد معلم شهید مدافع حرم 🌷 🍃معلمی، مهری است که از روز ازل با گل آدمی سرشته شد تا مردم از ظلمات جهل به نور دانایی رهنمون شوند. 🍃یاد و خاطره معلمان شهید سرزمینمان که با قلم و عملشان رسم زندگی رابه فرزندانمان آموختند 🍃یادشهیدمدافع حرم عسگری 🍃معلم دلسوز و فداکار را گرامی میداریم 🍃شهید مجید عسگری جمكرانی از معلمان هنرستان شهدای چهارمردان قم در رشته رایانه، طلبه حوزه علمیه و از خادمان افتخاری حرم مطهر حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمكران، عضو بسیج آموزش و پرورش و عضو داوطلبان و امدادگران جمعیت هلال احمر بود. 🌷این شهید بزرگوار در مردادماه سال 1353 در شهر مقدس قم متولد شد و در جریان آزادسازی شهر بوكمال از آخرین پایگاه های داعش در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد و 3 فرزند از این شهید به یادگار مانده است؛ شهید عسگری 8 سال سابقه تحصیل در حوزه علمیه قم را داشت. 🌷شهید عسگری جمكرانی در ششم آذرماه سال 1396 در سالروز شهادت امام حسن عسكری(ع) به شهادت رسید 🌷شادی روح شهدا صلوات🌷 ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃 ❤️ اهمیت نماز صبح 🍃از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند:که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ 🍃فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است. 🍃مردی به خدمت امام صادق(علیه السلام) آمد و عرضه داشت : من مرتکب گناهی شده ام. 🍃امام فرمود :خدا می بخشد. آن شخص عرضه داشت :گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگ است. 🍃امام فرمود: اگر به اندازه ی کوه باشد خدا می بخشد. 🍃آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شده ام خیلی بزرگتر است. 🍃امام فرمود : مگر چه گناهی مرتکب شده ای؟ 🍃وآن شخص به شرح ماجرا پرداخت. 🍃پس از اتمام سخن امام رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا می بخشد، من ترسیدم که نمازصبح را قضا کرده باشی! 🍃همچنین مرحوم آیت الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید: 🍃اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نمازصبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش (نابود) خواهد شد... ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃مردی نابینا درون قلعه‌ای گرفتار شده بود و نومیدانه می‌کوشید خودش را نجات دهد. 🍃چاره را در این دید که با لمس‌کردن دیوارها دری برای رهایی پیدا کند. 🍃پس گرداگرد قلعه را می‌گشت و با دقت به تمام دیوارها دست می‌کشید. 🍃همچنان که پیش می‌رفت با چندین در بسته روبرو شد اما به تلاش و جستجو ادامه داد. 🍃ناگهان برای لحظه‌ای دست از دیوار برداشت تا دست دیگرش را که احساس خارش می‌کرد لمس کند، 🍃درست در همان زمان کوتاه، مرد نابینا از کنار دری گذشت که قفل نشده بود و چه بسا می‌توانست رهایی‌اش را به ارمغان آورد، پس به جستجویی بی سر انجامش ادامه داد. 🍃بسیاری از ما در تکاپوی دستیابی به آزادی و خوشبختی هستیم، 🍃🍃متاسفانه گاه تلنگری شبیه خارش دست، لذت‌های گذرا یا چیزهایی از این دست، ما را از جستجو و دستیابی به دری گشوده به سوی رهایی و رستگاری محروم می‌کند. ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد... 🍃از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش‌هایت بیا... 🍃با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.! 🍃پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم. 🍃فریاد کشید: چی؟! 🍃تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟! 🍃پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار باطل و کینه دیگران تو را ناراحت نمی‌کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می‌آزارد؟!! 🔹"داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ..." ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. 🍃همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. 🍃وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. 🍃 از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. 🍃 حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. 🍃بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. 🍃در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، 🍃 از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم. 🍃. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم. 🍃بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت ميکنم. 🍃رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. 🍃ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم : 🍃راستی سبزی هاش هم پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ همون روز باشه. تمام. 🍃همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواي سبزی هم پاک کنی. 🍃آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. ""🔹مکث"" را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه کردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم واعتراض ميكردم ، امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.. "🔹مكث" رو امتحان كنيم.👌👌 شما بودید چه میکردید.......؟ ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. 🍃 رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. 🍃مرد را ترس برداشت و سراغ شیخ شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. 🍃شیخ ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. 🍃شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. 🍃روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. 🍃زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. 🍃مرد گریست و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! 🔹سر بر سجده گذاشت و توبه کرد. ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃مردی ، نزد فقیهی رفت و گفت ای عابد سوالی دارم ، عابد گفت بگو گفت : نماز خودم را شکستم 🍃عابد گفت دلیلش چه بود؟ 🍃مردگفت : هنگام اقامه نماز دیدم دزدی 🍃کفش هایم را ربود و فرار کرد برآن شدم که نماز بشکنم و کفشم را از دزد بگیرم 🍃و حال میخواهم بدانم که کارم درست است یا نادرست؟ 🍃عابد گفت : کفش تو چند درهم قیمت داشت؟ 🍃مردگفت: ۵درهم 🍃عابد گفت : اى مرد کار بجا و پسندیده ای کرده ای زیرا نمازی که تومیخواندی ۲ درهم هم نمیارزید .. ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃گويند؛ صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . 🍃نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد . 🍃پذيرفت . 🍃نماز جماعت تمام شد . 🍃چشم ها همه به سوى او بود. 🍃مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . 🔹بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت 🍃🍃گفت : 🍃مردم !هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد! 🍃كسى برنخواست . 🔹 گفت : 🍃حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد! باز كسى برنخواست . 🔹گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد و براى رفتن نيز آماده نيستيد!!!! ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🌷 شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند🌷 🍃عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ 🍃عباسعلی گفت: امام گفته. 🍃مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. 🍃خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. 🍃اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.۶ 🍃گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🍃یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… 🍃پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. 🍃حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… 🍃تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند 🍃گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. 🍃گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! 🍃پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… 🍃عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.🍃 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… 🍃اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 🍃جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. 🍃گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! 🍃گفتن مادر بیخیال. نمیشه… 🍃مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. 🍃گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. 🍃یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ 🍃گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. 🍃مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. 🍃و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… 🍃(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) 🍃شادی روح پاک شهدا صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد.🌸 🌟😔فقط بدونیم کیا رفتن و جان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم و در امنیت زندگی کنیم...🌟😔 ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀داستان واقعی-حمله تروریستی-کرمان 🍂موکب داشت همان اوایل مسیر. یقه اش باز بود و داش مشتی حرف می زد. 🍂گفتم آقا برای چی روز بعد از حادثه هم آمده اید؟ ناراحت شد و باعصبانیت گفت: بیا آبجی، بیا اینجا. 🥀رد خونی از محل انفجار را دنبال کرد تا کنار جوب.🥀 گفت:یه خانم ترکش خورد، چادرشو محکم گرفت و خودشو کشوند تا اینجا. 🥀 رفتم سمتش کمکش کنم ولی با بی رمقی گفت نه نه نمی‌خواد. بعد پاشد بره که افتاد توی جوب. 🥀 باز رفتم کمک که گفت نه نه نمی‌خواد. و به سختی از جوب خودشو کشید بیرون و تا پشت موکب ما کشون کشون رفت. 🥀 دلم طاقت نیاورد دویدم پشت سرش و دیدم همونجا شهید شده... 🥀امروز اومدم این خاطره رو واسه همه تعریف کنم و بگم اون خانم حتی برای کمک هم نذاشت دست یه نامحرم بهش بخوره. ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🍃امام جواد(ع) به عیادت یکی از شاگردان خود که در بستر مرگ بود رفتند. 🍃وقتي امام بر بالين او نشستند، بیمار با صدای بلند گريه كرد و در حالی که بی تابی می کرد، 🍃گفت: مرگ من نزدیک است! چه كنم؟ مرگ در كار است! 🍃امام جواد(ع) فرمودند: 🍃تو از مرگ مي ترسي زیرا نمي داني مرگ چيست! 🍃براي تو مثالي میزنم: اگر بدنت آلوده به چرك و كثافت باشد و بداني اگر به حمام بروي و شستشو كني، همه اين آلودگيها از بين مي رود، آيا ميل داري كه به حمام بروي، يا ميل نداري؟» بيمار عرض كرد: 🌷«البته دوست دارم كه هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه ناپاكيها پاك نمايم. 🥀امام جواد(ع) فرمودند: 🍃مرگ براي انسان، مثل همان حمام است و آن آخرين منزلگاه، و مرحله شستشو و پاكسازي از آلودگيهاي گناه مي باشد. 🥀بيانات امام جواد(ع)، بيمار را آرام کرد 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh 🏴✿❀🌺❀🏴