eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|📲|•° 🍃 °•|😍|•° 🍃 °•|🧕|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞● 🍃 راهتان‌ادامه‌دارد🕊 ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨‍⚕️توصيه پزشكان برتر ایران 🇮🇷براي درمان ریشه ای سفیدی مو 😁 نكته جالبشم اينه که ما براي اثبات حرفامون اول خودمون رو مورد آزمايش 🧪قرار دادیم و بعد نتيجه رو داخل صدا و سيما عنوان كردیم 📰 🍃 🍀 🌿 🍃 🍀 🌿 🍃 🍀 🌿 👨‍⚕️ميتونيد مشاوره رايگان تلفني 🤳 هم ازمون بگيريد با ارسال عدد 4 به سامانه 10006189 ضمنا برای کسایی که تا پنجشنبه نوزدهم فروردین پیامک ارسال کنند یک سورپرایز خیلیییی ویژه داریم 🙈
❤️ 😍 کم سرم درد میکرد بابت ضربه وحشیانش حالا داشت روحمم آزار میداد بااین مزخرفاتش! ردبه روش ایستادم و بی اینکه بتونم حتی کلمه ای حرف بزنم فقط و فقط پلک زدم که ادامه داد: _درست شنیدی، من و تو! ناباورانه خندیدم: _تو خواب ببینی که من زن تو بشم! با چشمای گرد شده نگاهم کرد: _من تو رو بگیرم؟ و نگاهی به سرتا پام انداخت: _عمرا! و یهو راهش و کشید و به قصد خروج راه افتاد تو بیمارستان اما کور خونده بود که فکر میکرد اینجوری میتونه ولم کنه و بره! گشت سرش راه افتادم و خودم و رسوندم بهش: _اول من و تا ماشینم برسون بعد سرت و بنداز پایین و برو! یه جوری طلبکارانه حرفم و زدم که انگار بهش برخورد و چپ چپ نگاهم کرد: _اصلا من دلم نمیخواد برسونمت، حرفیه؟ از نامردیش، از اینکه من بخاطر بد شدن حالش آورده بودمش بیمارستان، از اینکه این بلارو سرم آورده بود و حالا اینطوری داشت حرف میزد عین بچه ها بغضم گرفته بود و چونم میلرزید! حالم با لحن تند حرفش انقدر بد شده بود که فقط نگاهش میکردم بی اینکه چیزی بگم! نگاه سردش و ازم گرفت و همینطور که قدم برمیداشت گفت: _نمیخواد اونطور نگاهم کنی، سریع بیا میرسونمت! قدم از قدم برنداشتم و سرجام جواب دادم: _خودم میرم! و بی توجه بهش راه افتادم و خودم و رسوندم به بیرون از بیمارستان و به انتظار ماشین کنار خیابون ایستادم، دلم داشت میترکید و چشمام هی پر و خالی میشد، حالم و نمیفهمیدم، چرا انقدر نازک نارنجی شده بودم؟ چرا حرفای اون بچه بسیجی اینطوری ناراحتم کرده بود اونکه برای من مهم نبود، اونکه همه ارزشش واسه من بخاطر اون کارت بود، پس چرا به این حال افتاده بودم؟ غرق همین افکار با شنیدن صداش به خودم اومدم، با ماشین وایساده بود کنارم: _سوار شو برسونمت رستوران رو ازش برگردوندم: _من با گاری تو هیچ جا نمیام، برو! با خنده جواب داد: _اوهوع، یادم نبود فراری شما ماه پیشونی این شهره! داشت مسخرم میکرد، من ماشین نسبتا خفن اونو گاری خونده بودم و داشت ماتیزم و به رخم میکشید، بی اینکه جوابی بدم قدم برداشتم به سمت بالا تا یه ماشین پیدا کنم و برم که یهو یه ماشین جلو پام ایستاد و پسری که پشت فرمونش بود با لحن حال بهم زنی گفت: _برسونمت خانم؟! و قبل از اینکه من جواب بدم صدای نعره محسن صبری به گوشم رسید: _چی داری ور ور میکنی حرومزاده؟ نگاهم که چرخید سمتش از ماشین پیاده شده بود و به سرعت به سمتمون میومد که راننده با شنیدن صداش پاش و گذاشت رو پدال گاز و الفرار... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
●∞♥️∞● ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•🍃❤️ ••اجعلني فداء لهذا الحب، فداء لأحزانك•• مرا فداے همين عشق ڪن فداے غمتــــــ❤️🌱 ✾͜͡⚘أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج‌‎‌‌‌‎‌✾͜͡⚘ ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قلب را با بے قرارے ساخٺند🌸 ابر چشمم را بهارے ساخٺند🍃 انٺظارٺ افضل اعمال من🌸 هرڪسے رابهرکارے‌ساخٺند🍃 ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•|📲|•° 🍃 °•|😁|•° 🍃 °•|💪|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
❤️ 😍 کنارم که رسید صدای نفس نفس زدن های بلندش بهم فهموند که انگار آقا بد غیرتی و عصبی شدن! سرم و آروم چرخوندم سمتش که داد زد: _وقتی بهت میگم سوار شو بریم یعتی سوار شو یعنی به حرفم گوش کن یعنی... عصبی بودنش باعث نمیشد بترسم چون کاره ایم نبود و اون رگ گردنش بیخود زده بود بیرون که حرفش و بریدم و گفتم: _من چرا باید به حرف تو گوش بدم؟ دست به سینه روبه روش ایستادم و منتظر نگاهش کردم که نفسش و عصبی فوت کرد تو صورتم و جواب داد: _چون... حرفش و خورد، منتظر موندم اما ادامش نداد که نداد! صبرم که سر اومد حرفش و تکرار کردم‌: _چون؟ با صدای گرفته ای جواب داد: _چون واسه اون کارت، باهم کار داریم! نمیدونم چرا اما حس میکردم این حرفی نبود که میخواست بگه، حس میکردم حرفش و عوض کرده! غرق همین افکار حتی نفهمیدم کی راه افتاده سمت ماشینش که صداش و شنیدم: _حالا اگه میخوای بیا اگه هم نه وایسا یکی دیگه بیاد... و خنده های از سر حرصش به گوشم رسید! نمیدونم چرا اما اینکه داشت حرص میخورد بدجوری دلم و خنک میکرد و لبخند عمیق و عجیبی و رو لب هام آورده بود! قبل از اینکه سوار ماشینش بشه جواب دادم: _خیلی خب میام ولی نه بخاطر تو و اون کارت، میام چون اعصاب ندارم دو ساعت وایسم تا یه تاکسی دربست گیر بیارم! و راه افتادم سمت ماشینش و سوار شدم که با همون حرص و زور مشهود تو چهره و حرکاتش ماشین و روشن کرد و قبل از حرکت با پوزخند معناداری گفت: _البته دوساعتم لازم نبود وایسی، یه دقیقه دیگه وایمیسادی یکی دیگه میومد! و خواست ماشین و به حرکت دراره که قد بازیم گل کرد و در ماشین و باز کردم: _خیلی خب پس همون یه دقیقه دیگه وایمیسم! و خواستم از ماشین پیاده بشم که داد زد: _د بشین سرجات! و عینهو وحشیا خم شد و در و بست! خودم و به زور کنترل میکردم تا نخندم و اون عصبی و با سرعت بی نهایتی رانندگی میکرد که کرم درونم فعال شد و با لحن طلبکارانه ای گفتم: _دیگه حرفی نزن که منم جوابت و بدم و اینجوری قاطی کنی! نیمرخ صورتش و چرخوند سمتم و لب زد: _میشه ساکت شی تا برسیم؟ سری به نشونه تایید تکون دادم: _آره خب چون اصلا اعصابت و ندارم! و سرم و تکیه دادم به صندلی و همزمان با بستن چشمام ادامه دادم: _رسیدیم بیدارم کن! 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
❤️ 😍 خواب که نبودم، فقط خودم و به خواب زده بودم تا بیشتر از این باهم درگیر نشیم و از طرف دیگه حرکاتش و زیر نظر بگیرم تا بعدا واسه سوگند تعریف کنم و دوتایی به ریشش بخندیم! چنددقیقه ای به سکوت گذشت و فقط داشت رانندگی میکرد که یهو انگار حوصلش سر رفت و صدای ضبط و باز کرد اولش تو دلم گفتم 'همچین بچه مثبتم نیستا' ولی وقتی صدا پخش شد تازه فهمیدم اتفاقا هست خیلی هم هست! بی مناسبت داشت مداحی گوش میداد و زیر لب هم با خودش تکرار میکرد! برگهام ریخته بود و فقط در تلاش بودم که نزنم زیر خنده و اوضاع خراب نشه اما انگار خیلی نتونسته بودم طبیعی نقش بازی کنم که بین مداحی گوش دادنش گفت: _اگه چیز خنده داری هست بگو منم بخندم! ای تف تو این شانس که لبخند ضایع رو لبم همه چیز و خراب کرده بود! بی اینکه چشم باز کنم جواب دادم: _چیزی نیست دارم با آهنگات ارتباط برقرار میکنم... خیلی خوبن! و یهو زدم زیر خنده که صدای ضبط و خاموش کرد و جواب داد: _آدمی مثل تو چی میفهمه تک تک کلمه های تو این مداحی ها چقدر پر مفهومه! صاف نشستم رو صندلی و گفتم: _باشه برادر، موسی به دین خود عیسی هم به دین خود،اوکی؟ و قبل از اینکه چیزی بگه ادامه دادم: _من زندگی خودم و دارم توهم زندگی خودتو! و زیر لب با خودم گفتم 'من اون کارت و ازت بگیرم فقط بعدش دیگه سایمم نمیبینی' با یه کم مکث جواب داد: _الحمدلله که زندگیامون شبیه هم نیست! دستام و بردم بالا و اداش و درآوردم: _الحمدلله! و این حرکتم خیلی زد تو ذوقش که با صدای بلند گفت: _اصلا تو رو چه به کارت بسیج فعال؟ همون بهتر که فردا بری شکایت کنی فوقش چند میلیون تومان میفتم تو خرج و یه کم بدو بدو میکنم بعدش خلاص میشم! به مرز خطر رسیده بودیم که صدام و تو گلوم صاف کردم و گفتم: _من که حرفی ندارم فقط میگم خدایی نکرده یه کم بد نباشه که تو محل پر شه شما شبونه با دختر بیرون بودی و... حرفم و برید: _داری منو تهدید میکنی؟ سری به نشونه رد حرفش تکون دادم: _دارم آگاهت میکنم! لحن حرف زدنم یه جوری بود که اگه فحشش میدادم راحت تر باهام کنار میومد اما خب من آدمی نبودم که کم بیارم و زبونم از کار بیفته! قبل از اینکه جوابی بده یهو ترمز زد و ماشین و نگهداشت و من با نگاه به اطرافم فهمیدم که رسیدیم رستوران، رستورانی که حالا تعطیل شده بود و ماشینم تو تاریکی مطلق شب تک و تنها یه گوشه پارک شده بود... همینطور اینطرف و اونطرف و نگاه میکردم و جرئت نمیکردم پیاده بشم که صداش و شنیدم: _آگاه شدم فردا برو شکاییت و کن، حالا هم ممنون میشم با یه خداحافظی خوشحالم کنی! آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم، پس هارت و پورتش فقط واسه چند دقیقه و از سر جوگیری بود که اینجوری داشت پیادم میکرد! با تردید نگاهش کردم که ادامه داد: _خداحافظ! زورم گرفت از این بیشعوری بی نهایتش و با حرص از ماشینش پیاده شدم و در و محکم کوبیدم، اینجا میموندم و خوراک گرگا میشدم بهتر از این بود که منت این مردتیکه رو بکشم! سری به نشونه تاسف واسم تکون داد که در ماشینش و چنین وحشیانه بستم و بعد گازش و گرفت و رفت! از ترسم بدو بدو رفتم سمت ماشینم و خواستم سوارش بشم که همزمان با یادآوری اینکه واسه رفتن به بیمارستان روشن نمیشد، چشمم افتاد به لاستیک پنچر شده سمت راننده و با قیافه زارم در حالی که دلم میخواست بشینم و دو دستی بکوبم تو سرم بدو بدو رفتم دنبال ماشین صبری و همینطور که دستام و تو هوا تکون میدادم تا متوجهم بشه داد زدم: _صبری صبر کن، صبری صبر کن و.... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
●∞♥️∞● ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💌↬•@hadis_story˼