به برگه امتحانی نگاه کردم...هیچی بلد نبودم! زیر لب به #استاد که داشت رد میشد گفتم:-کمکم کن لطفا!
با صدای بلندی گفت:-خانم حسینی بفرمایید بیرون لطفا به فکر #تقلب نباشید
چشمام و گرد کردم و با حالت# قهر از پشت میز بلند شدم و با داد گفتم:-پس دیگه من و هم نمیبینی #شوهر عزیزم...بچه ها داشتن نگاه مون میکردن که حامد نزدیکم شد و...🙊🔥
https://eitaa.com/joinchat/642777231C387f32c306
خاص ترین رمان که با همون پارتای اولش عاشقش میشی خطر اعتیاد💯⚠️