eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 نفس عمیقی سر دادم: قبلا مصمم بودم واسه انتقام از حامی و هیچ جوره نمیخواستم رضایت بدم تا ازاد بشه و حالا... حالا حس میکردم انگار نفرین حامی و دل شکسته شدش باعث شده تازندگیم به اینجا برسه! نمیدونم شاید اگه رضایت میدادم شاید اگه عمو و زن عمو رو خوشحال میکردم شاید اگه گره ای از مشکلات حامی باز میکردم خداهم درد دلم و درمون میکرد من درگیر این افکار بودم و زن عمو با چشم های خیسش منظر زل زده بود بهم که بالاخره جواب دادم: _خیلی خب رضایت میدم... با شنیدن این حرف چند باری پشت سرهم پلک زد _چ..چی؟ رو زمین روبه روش نستم _تنبیه قانون واسه حامی کافیه...من دیگه شکایتی ندارم زن عمو با گریه میخندید _ باورم نمیشه...الهی من قربونت برم و صورتم و بوسید از اون بوسه های مادرانه که ارومم میکرد و حالم و جا میاورد از اون بوسه ها که دلم و اروم میکرد! نگاهی به ساعت انداخت هنوز وقت باقی بود واسه رضایت که گفت _الان بریم واسه پس گرفتن شکایت؟ با این حرفش فکری تو ذهنم جرقه زد _اگه بتونی من و از این خونه ببری بیرون اره! متعجب نگاهم کرد که ادامه دادم _اوضاع زندگیم اصلا جالب نیست حالا واستون میگم الان فقط دنبال یه بهونه باشیم واسه اینکه من بتونم بیام بیرون و شاهرخ هم شک نکنه که قراره کجا بریم! قیافه متفکرانه ای به خودش گرفت _اخه چی بهش بگیم یه کمی فکر کردم و جواب دادم _میشه بگیم که عمو حالش خوب نیست و میخواد من و ببینه! سری به نشونه تایید تکون داد _فکر خوبیه امیدوارم جواب بده! بلند شدم و سرسری حاضر شدم میخواستم به بهونه دیدن عمو برم شکایتم و از حامی پس بگیرم و بعد هم به دیدن خانم احتشام برم و کارهای طلاق و جلو بندازم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁