eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 _انقدر باورم نکردی که کم کم داشت باورم میشد فکار تو درسته و من همون زن عوضی و بی لیاقتیم که تو میگی...انقدر جلو چشم اهالی اون خونه و هرکسی که میشناختمون تحقیرم کردی که باورم شد یه موجود بی ارزشم... واسه ادامه حرفش چونش لرزید و چشماش خیس شد اما پا پس نکشید: _ولی نبودم...من نه بی لیاقت بودم نه مستحق بی ارزش شدن...حالا از جونم چی میخوای؟ حالا دیگه چرا راحتم نمیذاری؟تو که هرکاری میخواستی کردی...به هرچی که یخواستی رسیدی...دیگه چیه؟ صدای لرزون و بالا رفتش داغ دلم و بیشتر میکرد که سرم و انداختم پایین تا لااقل چشماش و نبینم...! انگار تو این لحظه ها دنبال کلمه ای برای جبران تموم بدی هام بودم...یه کلمه معجزه آسا که تموم بدی هام و از قلبش بیرون بیاره و این کینه لعنتی و از بین ببره اما هیچ کلمه ای نبود یا اگه بود نمیتونست گندای من و جبران کنه! انقدر غرق افکارم بودم که حتی نفهمیدم کی رفت تو خونه و حالا با صدای کوبیده شدن در به خودم اومدم... تنها وسط حیاط خونه ای ایستاده بودم که آدمهاش ازم بیزار و دلخون بودن... قدم های سستم و به سمت در خروج برداشتم و از اون خونه زدم بیرون اومده بودم که با دیدنش آروم بگیرم و برش گردونم اما حالا نه آروم بودم و نه تونسته بودم راضیش کنم به برگشتن... دقیقه ها پشت در نشستم و از جام تکون نخوردم حرف هایی که به شاهرخ زده بودم همیشه تو دلم سنگینی میکرد اما نمیدونم چرا با این وجود هنوز حالم بد بود... همه چیز داشت خوب پیش میرفت خانم احتشام حسابی امید داشت به موفقیت تو عمو و زن عمو هم بخشیده بودنم اما حالم خوب نبود.... نمیدونم شاید اگه شاهرخ و نمیدیدم حالا خوشحال حرفهای خانم احتشام جلو آینه تو اتاق موهام و میبافتم و به خودم نوید یه آینده خوب و خوش و میدادم اما حالا بی رمق افتاده بودم رو زمین و هیچ انگیزه ای حتی برای یه دقیقه دیگه نداشتم چه برسه به فردا و فرداها! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁