eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
485 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 لبام مثل یه خط صاف شد: _بابات میدونه اونوقت؟ زیر لب اوهومی گفت: _مامانمم میدونه..هیچ راه فراریم نداری متاسفانه اومدم که بمونم! خم شدم و محکم لپش و کشیدم: _خره خب من الان ذوق مرگ میشم! نگاه پر تاسفی بهم انداخت: _ذوق طلاق..ذوق مهمون ناخونده..هیچیت مثل آدمیزاد نیست... خنده ام گرفته بود که با خنده گفتم: _چون یه رفیق آدم نداشتم...همش تو بودی! و قبل از اینکه بتونه مشت و لگداش و تقدیمم کنه از رو زمین بلد شدم و فرار... چند ساعتی از اومدن هیلدا میگذشت... با اینکه با صدای خر و پفاش خونه رو گذاشته بود رو سرش اما من خوشحال از اینکه اومده بود و دیگه تنها نبودم حتی از صدای خر و پف هاشم لذت میبردم و دلم میخواست تا همیشه کنارم باشه... انگار رسیده بودم به مرحله ای که ترس تنهایی داشت دیوونم میکرد و مدام دلم میخواست یکی کنارم باشه یکی که من و بفهمه و موندنی باشه! به مرغ در حال پخت سری زدم و خواستم ازش بچشم اما اشتهام به قدری کور بود که باعث گرفتگی چهرم شد و تو همین لحظه صدای خوابالو و گرفته هیلدا به گوشم رسید: _پرنسس بیدار شد.. این دیوونه بازیاش همه غم و غصه هام و از یادم میبرد که جواب دادم: _صبح بخیر پرنسس! ادامه داد: _پرنسس گشنست! از آشپزخونه اومدم بیرون و مدل فیلم کره ایا بهش تعظیم کردم: _غذا در حال آماده شدنه با ژست سوسانو نگاهم کرد: _خیلی خب! لنگه دمپاییم و از پام درآوردم و پرت کردم سمتش و هرچند که جا خالی داد اما غر زد: _پاشو جمع کن خودتو...فکر کردی اومدی مهمونی و خوشگذرونی؟ چشماش از شدت تعجب گرد شده بود: _برگام! لنگه دیگه دمپاییم و درآوردم و حین پرتاب به سمتش گفتم: _رعایت ادب الزامیه! قیافش دیدنی بود هم تعجب کرده بود و هم میخندید که گفت: _آقا اصلا من میرم خونمون! چشم غره ای بهش رفتم: _مرغ و برنج و صدتا خوراکی دیگه حرومت کردم جرئت داشتی پات و از در این خونه بذار بیرون _آب دهنش و با سر و صدا قورت داد: _بعد شستن ظرفا میرم سری به نشونه رد حرفش تکون دادم: _چیزم بخوری فایده نداره...حالا حالاها اینجایی نفس عمیقی کشید: _غلط کردم! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁