🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_348
با خنده ادامه داد:
_یه وقتم این توله سگت یه چیزیش میشه من میمونم و هند جگرخوار شاهرخ توتونچی!
حرفاش حسابی به خنده انداخته بودم که با مشت کوبیدم به بازوش:
_بیا تو تا نزدم نکشتمت
چشماش گرد شد:
_قدیما میگفتن فرار کن تا دستم به خونت آلوده نشده!
کشوندمش تو اتاق:
_خب دیگه زمونه عوض شده
نشست رو زمین و به تخت تکیه داد:
_خوبی؟
سری به نشونه تایید تکون دادم و روبه روش نشستم:
_خیلی خوبم...انقدر خوب که میترسم نکنه یهو چشم باز کنم ببینم همه اینا یه خوابه یه رویاست که قراره خیلی زود تموم شه
از خنده پوکید:
_آره فیلم هندیه
چپ چپ نگاهش کردم:
_یعنی نوشابه خانواده داره ولی تو نداری...بی ادب بی فرهنگ!
ادام و دراورد و بعد دکمه های مانتوش و باز کرد:
_استاد ما و شوهر شما که قرار نیست مزاحممون بشه؟
با خیال آسوده جواب دادم:
_گفتم که قراره از اینجا بریم شاهرخم یه خونه گرفته وایساده بالاسر کارگرا که زودتر وسایل و بچینن و مثلا من و سوپرایز کنه
لب و لوچش آویزون شد:
_خدا شانس بده
پوفی کشیدم دیگه نمیدونستم در جواب این مسخره بازیاش چی باید بگم که انگار چیزی یادش اومد و با هول گفت:
_راستی زن عموت بهم زنگ زد نگرانت بود میخواست ببینتت
آهانی گفتم:
_فردا میرم دیدنش از نگرانی درش میارم
خبر بعدی رو داد:
_واسه تو نگران بود و واسه پسرش خوشحال انگار عفو بهش خورده و قراره تا 6 ماه دیگه بیاد بیرون
لبخندی زدم:
_چقدر همه چی داره زود میگذره...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁