eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_46 واسه منی که تا حالا ج
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 خیلی رک و مستقیم داشت بهم تهمت میزد و همین هم باعث اخم بابا شد که جلوی در وایساده بود و متعجب از حرفای این چند دقیقه نگاهم میکرد: _اینجا چه خبره؟ تو با ماشین کی اومدی؟ حرف های مفت حامی همچنان ادامه داشت: _عمو جون کلاهت و بنداز بالاتر! ماشین انداختن زیر پای دختر یکی یه دونت! و با حرص خندید که وسط راه چرخیدم سمتش و گفتم: _بفهم داری چی میگی حامی! دست به کمر ابرویی بالا انداخت: _خوب میفهمم دارم چی میگم، چند روزه گذاشتی رفتی و عموی خوش خیال منم به امید اینکه پرستار یه پیرزنی ولت کرده به امون خدا، اما من خوب میدونم تو داری چه غلطی میکنی! چشم ریز کردم و جواب دادم: _خب بگو همه بدونن! با چشم های قرمز از شدت خشمش بهم نزدیک و نزدیک تر شد و درست روبه روم وایساد اما تا خواست حرفی بزنه زن عمو خودش و انداخت بینمون و چندتا سیلی زد تو صورت خودش: _بسه آبرومون و بردید، بیا برو بیرون حامی! با اینکه زن عمو بینمون بود اما صدای نفس های بلند بلند حامی و میشنیدم، کارد میزدی خونش در نمیومد! حرفای احمقانش تو ذهنم تکرار میشد و اعصابم و بهم میریخت که رفتم پیش بابا و گفتم: _بریم تو بابا جان بابا که حرفای حامی حسابی بهش برخورده بود بی توجه به حرفم، پرسید: _تو ماشین از کجا آوردی؟ چشمام و باز و بسته کردم و شمرده شمرده جواب دادم: _خب معلومه دیگه، ماشین صاحب کارمه بهم داد که الاف تاکسی نشم واسه از اون سر شهر به این سر شهر اومدن! و بعد هم خواستم برم تو خونه که حامی نخود هر آش کنایه وار گفت: _اوهوع! خدا بده از این صاحب کارها، فقط یه سوال؟! حرفی نزدم که خودش ادامه داد: _تو فقط پرستار ننشی و انقدر بهت میرسه یا... با فریاد بابا صدای حامی تو گلوش خفه شد: _ببر صدات و حامی! و با دنیایی از اندوه اومد تو خونه، دستاش میلرزید و حتی نمیدونست باید چیکار کنه که رفت سمت پاکت سیگارش و آروم لب زد: _من دلم نمیخواد حرفی پشتت باشه، دیگه نمیخواد بری پرستاری! با این حرف بابا، حامی و تو دلم لعنت کردم و با یادآوری قراردادی که امضاش کرده بودم سعی کردم بابا رو متقاعد کنم: _بابا خودتم میدونی که حرف های حامی حتی یک درصد واسه من مهم نیست، من اومدم ببینمت بعدش هم برمیگردم سرکارم! کام های سنگینی از سیگارش میگرفت _فقط تا وقتی که اون پیرزن تنهاست حق داری شب و روز تو اون خونه باشی بعدش برمیگردی همینجا، فهمیدی؟ سری به نشونه تایید تکون دادم: _من از خدامه زودتر بیام ور دلت! با خنده نگاهم کرد که چشمم افتاد به ساعت، دیگه داشت دیرم میشد که کیفم و از رو اوپن برداشتم: _این دفعه که این برادر زاده خل و چلت نذاشت از حضورم فیض ببری،از حالا واسه دفعه دیگه آماده باش! و داشتم میخندیدم که با دوباره به صدا دراومدن دزدگیر ماشین شاهرخ از خونه پریدم بیرون معلوم نبود باز داشت چه کرمی میریخت! خودم و که رسوندم دم در حامی چاقو به دست سر بلند کرد که با ترس یه قدم به عقب برداشتم و اون احمق با لبخند گوشه لبیش اشاره ای به ماشینی که با چاقو حسابی خط و خش انداخته بود روش کرد و گفت: _به صاحب کارت بگو دفعه بعد لاشه ماشینش و براش میفرستم! با کیفم محکم کوبیدم تو سرش: _ازت متنفرم حامی! و بی معطلی سوار ماشین شدم تا از شر این روانی که هرروز هم بیشتر از قبل تو زندگیم دخالت میکرد و نمیفهمید که زندگی من بهش هیچ ربطی نداره، راحت شم! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁