eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
356 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_66 قدم های لرزون اما تند
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 بغضم تبدیل به اشک شده بود و صورت، نصفه و نیمه بیرون زده از شنلم و داشت پر میکرد که در کمال تعجبم از ماشینش که گل کاری هم شده بود و انگار ماشین عروس بود پیاده شد! کت و شلوار پوشیده و مرتب، درست عین دوماد ها! قبل از اینکه حرفی بزنم دوباره صداش و شنیدم‌: _چند روزه که منتظرم تو یه فرصتی ببینمت اما نمیشد، الانم شک داشتم که تو باشی تا اینکه نصفه و نیمه دیدمت! میگفت و بهم نزدیک تر میشد و حالا توجه تموم اطراف پرت ما شده بود که از کوره در رفتم و با صدایی که میلرزید جواب دادم: _چیه؟ بدبختم کردی و چند روز هم که زاغ سیاهم و چوب زدی و شاهد بدبختیام بودی حالا اومدی که چی؟ اومدی سیاه بختیم و یاد آوری کنی؟ رسیده بود بهم و روبه روم ایستاده بود، خیره تو چشم های پر اشکم سری به نشونه رد حرفم تکون داد: _من میخواستم ببینمت اما نشد! و چشمی به اطراف چرخوند: _همه دارن نگاهمون میکنن، گریه نکن! اما گوشم کر بود روبه حرف هاش و کار خودم و میکردم: _چطوری آروم بگیرم وقتی زندگیم نابود شده، نگاهم کن! حالم و از چشمام بخون! یه جوری از صدام غم میچکید که دلم میخواست بشینم تو خیابون و زار زار گریه کنم بلکه یه کم سبک شم اما این بار وقتی شاهرخ دید آرامش ازم فراریه کلافه نفس عمیقی کشید و دستم گ گرفت و کشوندم سمت ماشینش، هنوز برام مبهم بود که چرا ماشینش گل زده و تمیز و مرتبه و زبونمم نتونستم نگهدارم و پرسیدم: _این گل زدن و این کت شلوار، و بین گریه با یه لبخند ادامه دادم: _نکنه توهم امشب عروسیته! فشار دستش بیشتر شد و نیمرخ صورتش و چرخوند به سمتم: _آره امشب عروسیمه! 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁