eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_89 خیره به مسیر روبه رو
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 با نزدیک شدن به خونه هر لحظه شاد تر از قبل میشدم و صدای خنده هام بالاتر میرفت که شاهرخ ماشین و سرکوچه نگهداشت و عین وحشی ها برگشت سمتم و دو طرف شونم و گرفت: _چت شده تو دختر؟ پدرت فوت شده داری بشکن میزنی و میخندی؟ دیوونه شدی؟ مردتیکه داشت مزخرف میگفت، اونم راجع به بابا و ممکن نبود که من ساکت بمونم! دستاش و از رو شونه هام انداختم و با اخم جواب دادم: _حرف دهنت و بفهم! و دوباره خنده هام و از سر گرفتم و در ماشین و باز کردم و پیاده شدم، تا دیدن بابا راهی نمونده بود! میخواستم تموم این مسیر و اون شعری و بخونم که خودش همیشه واسم میخوند، چی میگفت!؟ آها یادم اومد، برام میخوند: 'یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشگلی تا نداره...' شعر و میخوندم و میرفتم سمت خونه که با ظاهر شدن، یه نفر که هنوز سر بلند نکرده بودم ببینم کیه شعرم نصفه موند و با شنیدن صداش فهمیدم خود مزاحمشه، حامی! _دیگه مرد بابات، فاتحه بخون! سرم و بلند کردم و نگاهش کردم، حامی با شاهرخ فرق داشت، اون یه غریبه بود و میتونستم مودبانه رفتار کنم وقتی چیزی راجع به بابا میگفت، اما حامی نه! اون داشت راجع به پدر من و عموی خودش حرف میزد‌! زل زده بودیم بهم، سفیدی چشماش قرمز بود و از نگاه من هم خون میبارید! بزاق دهنم و جمع کردم و بی اینکه نگاهم و ازش بگیرم تف کردم تو صورتش: _دفعه آخرت باشه راجع به بابای من و عموی خودت اینجوری حرف میزنی! رد تفم رو صورتش باقی بود که با پشت دست صورتش و پاک کرد و دست دیگش و واسه خوابوندن زیر گوشم بالا آورد که چشمام و بستم اما قبل از فرود اومدن دستش به روی صورتم صدای فریاد شاهرخ به گوشم رسید و همین باعث شد تا چشم باز کنم: _دستت بهش بخوره، زنده نمیذارمت... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁