eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_120 يعني انقدر ضايع بودم؟ انقدر بهم برخورد كه مطمئن بودم ناراحتيم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _منو برگردون خونمون،همين الان و همزمان پاهام و محكم روي زمين ميكوبيدم كه پوفي كشيد و با خونسردي به سمتم اومد و دستم و محكم كشيد و من و راه انداخت سمت خودش: _شوخيه مگه مامان اينام خونه نباشن من زن داشته باشم اونوقت گشنه بمونم؟! و مستانه خنديد كه با حرص گفتم: _آره ارواح عمت من و آوردي كه گشنه نموني! و انگار اين حرف بيشتر براش خنده دار بود كه صداش بالاتر رفت... كليد و از جيبش در آورد و در رو باز كرد و رفت داخل و منم دنبال خودش كشيد! لامپا رو كه روشن كرد خونه غرق نور شد و دلم يه كم آروم گرفت، به سمتم برگشت و گفت: _ برو بشين من ميرم لباسام و عوض ميكنم ميام سري به نشونه باشه تكون دادم و به سمت آشپزخونه رفتم، شكمم بدجور قار و قور راه انداخته بود، در يخچال و باز كردم و ديدم به به،به به! ماشاالله همه چيز اون تو بود... هر چيزي كه من دوست داشتم و از خوردنشونم هرگز سير نميشدم! با سرخوشي تو همشون انگشت ميزدم و ميخوردم كه با صداي عماد سرجام خشك شدم: _واقعا تو چرا اين همه ميخوري چاق نميشي؟! خجالت و گذاشتم كنار و با حالت مسخره اي جواب دادم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 نگاه کلافه ای بهم انداخت و با خنده گفت: _حیف روز عقدمونه به روی خودم نیاوردم: _دیر شد! و بالاخره سوار ماشین شدین. ماشینی که آقا محسن فقط یه کارواش برده بودش و هیچ دیزاینی نداشت! تا تالار مسیر زیادی باقی بود که گفتم: _حاج آقا امروز میتونیم دوتا آهنگ گوش بدیم؟ نگاهش چرخید سمتم: _آره چرا که نه! وضبط ماشین و روشن کرد که البته با روشن نبودنش فرقی نداشت ضبط رو رادیو پیام بود و حالا شنونده آهنگی بودیم که کمه کم سی سال قدمت داشت! با قیافه وا رفتم نگاهش کردم: _محسن! با آهنگ همخونی میکرد که جوابی نداد، ادامه دادم: _روز عقدمونه! صدای ضبط و بالاتر برد: _خب گوش کن دیگه آهنگ به این خوبی! دیگه تحمل نکردم و صدای ضبط و بستم: _آهنگای تو خوب نیستن...آهنگای خودم و میزارم و بلوتوث گوشیم و روشن کردم و به ضبط متصلش کردم و رفتم تو موزیکام که صداش و شنیدم: _مجاز باشه ها! چپ چپ نگاهش کردم: _رضا صادقیه... شونه ای بالا انداخت که آهنگ رضا صادقی و بابک جهانبخش <تو که حساسی> و پلی کردم آهنگی که وقتی خیلی شارژ بودم گوش میدادم و حالا هم میخواستم با شنیدنش حسابی روبه راه باشم: تنها دلیل حال خوب من روز روشن بی غروب من حاشیه نرو حرفت و بزن طاقتم طاق شده نزدیکم بمون مرگه فاصله هرچی تو بگی گله بی گله اسم تو هنوز روی این دله دلی که داغ شده همین خوبه که مال منی دلواپس حال منی بدجور میای به حال و هوام تو رو دیگه نمیشه نخوام.... با آهنگ میخوندم و محسن فقط مشغول رانندگی بود که گفتم: _تا اینجا که مشکل نداشته؟ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _من بیمارستان میمونم، هروقت مامان مرخص شد با هم میایم خونه... چشم ریز کرد: _تو امشب نمیتونی اینجا بمونی، از تهران اومدی خسته ای، قبلش هم که سرکار بودی، امشب میای خونه من یا زنداییت میمونیم کنار جوانه... و تا خواستم چیزی بگم دستش و بالا آورد: _حق مخالفت هم نداری، همینکه گفتم جانا، امشب اینجا نمیمونی... ناچار بلند شدم: _پس حداقل این چند ساعت و پیش مامان میمونم، شما برید خونه... سری تکون داد: _من یا نسیم با دایی جمالت میایم که شب و اینجا بمونیم، اونوقت تو با جمال برگرد. زیرلب چشمی گفتم و با رفتن مامان جون ، به اتاق برگشتم. دستی به صورت مامان کشیدم، موهاش که تو صورتش بود و کنار زدم و خواستم بی سر و صدا کنارش بشینم که چشم باز کرد، چندبار پلک زد و در آخر ماسکش و برداشت و با صدای گرفته ای گفت: _اومدی جانا؟ لبخند پهنی زدم: _خوبی؟ لبخند زد: _خوبم، تو خوبی؟ نفس نفس میزد که ماسک اکسیژنش و به صورتش برگردوندم: _منم خوبم، لطفا ماسکت و در نیار،