eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
360 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_277 _آخه لعنتي برو با هم سطح خودت تو اين پرايد كوفتي دنبال چي ميگر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 مشت آرومي به بازوش زدم و با يه اخم ساختگي گفتم: _فعلا كه شما با سانتافه افتاده بودين دنبال همين پرايد بنده! و با حالت خاصي چشم ازش گرفتم كه سرش و خم كرد و تو گوشم گفت: _خب راننده ي پرايد از دور دل ميبرد منم فكر كردم خبريه! و دوباره صاف ايستاد كه پونه با خنده نگاهش و بين من و عماد چرخوند و حالا من دست به سينه گفتم: _و اومدي جلو و ديدي كه راننده خيلي خوشگلتر از اونيكه كه فكر ميكني! شونه اي بالا انداخت و خنديد: _خب البته واسه نظر توام احترام قائلم! و با حالت دلربايي دستي توي موهاش كشيد كه چشم ازش گرفتم و گفتم: _اگه مزاحمتتون تموم شد ما بريم؟! سري به نشونه تاسف واسم تكون داد: _اشتباه از منه كه ميخواستم واسه ناهار دعوتتون كنم! و نفسش و فوت كرد تو صورتم كه پونه قبل از من جواب داد: _اتفاقا ماهم خيلي گشنه ايم استا... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_277 همينطور كه چشماش بسته بود و داشت با خدا مناجات ميكرد كه من و ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 كنارم نشست آره ميدونم آرامش نباشه اصلا نميتوني لب به غذا بزني و مستانه خنديد كه با آرنج زدم تو پهلوش _هيچوقت موقعِ ناهار و شام با يلدا شوخي نكن كه اعصاب نداره! با دست پهلوش و ماساژي داد و يه كم ازم فاصله گرفت خدا چي به تو داده كه بخواد اعصاب بده! و همزمان با بالا انداختن ابروهاش ظرف غذاهاي خودش و از زير دستم كشيد... آخرين قاشق از غذام و خوردم و با شكمي كه از شدت پرخوري جلو اومده بود به مبل پشت سرم تكيه دادم و يه نفس دوغم و سر كشيدم! يه جوري داشت نگاهم ميكرد كه انگار تا به حال خواهرش اينطوري غذا نخورده يا اون مامان جون شيكش هيچوقت هوس دو پرس غذارو نكرده! ليوان دوغ و روي عسلي گذاشتم و خيره به عماد گفتم: _هوم؟مشكلي پيش اومده؟ غذاي توي دهنش و قورت داد و جواب داد: عزيزم من هنوز نصف غذامم نخوردم تو چطور دو پرس غذا خوردي؟! و يه جوري متعجب به نگاه كردنم ادامه داد كه سري به نشونه تاسف واسش تكون دادم: به توام ميگن مرد؟ آه عميقي سر داد: نه به تو ميگن زن! و آروم خنديد و خواست دوباره غذا بخوره كه صورتش و چرخوندم سمت خودم و گفتم: پس چي ميگن؟ يه تاي ابروش و بالا انداخت: ميگن فرشته! لبام و جمع كردم و بعد از كج و كوله كردنشون جواب دادم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 سری به اطراف تکون داد که دست از مرتب کردن شالم برداشتم و گفتم: _مگه من به تو فشاری میارم واسه باز کردن یقه پیرهنت؟ از زیر کاپشنش تیشرت یقه گردی پوشیده بود و حسابی دستش باز بود که گفت: _تو پیرهن یقه بسته میبینی؟ شونه ای بالا انداختم: _همیشه که میپوشی حالا یه بار نپوشیدی چشم هاش تو صورتم چرخید: _اینجوری که زبون درازی میکنی دلم میخواد... لبخندی زد و حرفش و ادامه نداد که گفتم: _دلت میخواد زبونم و از حلقم بکشی بیرون هوم؟ ابرویی بالا انداخت: _وقتی دوباره محرم شدیم بهت میگم با تعجب نگاهش کردم که ادامه داد: _دلم میخواد سرت و بزارم رو شونم و همینطور که موهای خوش عطرت و نفس میکشم بهت بگم وقتی اینجوری حرف میزنی عین یه دختر بچه تخس میشی! ناباورانه نگاهش کردم، حرفش انقدر به دلم نشسته بود که دلم لحظه ای رو خواست که میگفت! وقتی دید تو فکرم لبخندی زد: _خودت مجبورم کردی الان بگم وگرنه همون موقع بهت میگفتم! با صدای آرومی گفتم: _تو عوض شدنی نیستی پسر خوب، بااینکه قبلا زنت بودم ولی واسه این کار میخوای تا محرمیت دوبارمون صبر کنی؟ سرش و تند تند به نشونه تایید تکون داد: _همه تلاشم و میکنم و اگه چشمهات بزارن موفق هم میشم! نفسی کشیدم و همزمان با چیده شدن میز توسط گارسون حرفمون نصفه نیمه موند و شروع به خوردن شام کردیم... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 باورم نمیشد و برای خود علیزاده هم هضمش مشکل بود که با تاخیر صداش و شنیدم: _من نمیتونم بیشتر از این توضیحی بدم، شما دیشب مست بودید خیلی چیزهارو یادتون نیست وقتی به یاد بیارید متوجه میشید! همزمان با متوقف کردن ماشین پشت چراغ قرمز نگاهش کردم، این بار نگاهم گذرا نبود: _چی و یادم نیست؟ بگو یادم بیاد! نگاهش تو چشمام چرخید: _نمیتونم تکرار کردم: _بگو یادم بیاد، بگو ببینم دیشب چیشده؟ لب هاش و با زبون تر کرد: _شما دیشب که اومدید تو اتاق قبل از اینکه بخوابید به من... به من... نگاهی به چراغ راهنمایی انداختم، سبز شده بود که همزمان با دوباره به حرکت درآوردن ماشین گفتم: _به تو چی؟ صداش ضعیف شد: _یه جورایی به من ابراز علاقه کردید! با شنیدن این جواب از علیزاده بااینکه تازه ماشین و به حرکت درآورده بودم اما سریع کنار خیابون متوقفش کردم بی اینکه سرعت ماشین و کم کنم و همین باعث کمی جابه جایی علیزاده روی صندلیش شد. نگاه حیرونم و بهش دوختم: _چی؟ چی داری میگی؟ ترسیده بود که دستش و رو سینش گذاشت و گفت: _از اتفاق دیشب گفتم! دوباره سر دردم اوج گرفت،ابروهام توهم گره خورد و چشمام بسته شد، حالا داشت یه چیزایی یادم میومد، حالا داشتم میفهمیدم علیزاده از چی حرف میزنه،من دیشب به محض رسیدن به اتاق نخوابیده بودم، قبلش با علیزاده حرف زده بودم که چشمام و باز کردم و ناباورانه نگاهش کردم: _من... من چیکار کردم!