°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_376 ناهار و كه خورديم يه سر رفتيم تا خونه و بعد از جمع كردن وسايلا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_377
شومینه رو که روشن کرد لباسام و عوض کردم و چرخی تو خونه نسبتا جمع و جوری که دوبلکس نبود و سه تا اتاق خواب و آشپزخونش،همه تو یه طبقه بودن زدم و بعد برگشتم کنار عماد و رو نزدیک ترین مبل به شومینه نشستم.
هوای خونه دقیقا همونی بود که میخواستم،
گرم و خواب آور!
خودم و رو مبل به طور کامل ولو کردم و چشمام و بستم که تو همین لحظه صدای عماد و شنیدم:
_داری میخوابی؟
بدون باز کردن چشمام جواب دادم:
_خستم حتی شامم نمیخوام
منتظر جوابش بودم که یهو سنگینیش و رو پاهام حس کردم و مثل جن زده ها نشستم:
_پاشو پام شکست!
بی عار و بیخیال نشسته بود رو پاهام،
به قدری هم سنگین بود که نمیتونستم پاهام و تکون بدم تا بلند بشه و کتک کاری های با دستم هم بی تاثیر بود:
_عماد!
بالاخره آقا زبون باز کرد:
_د نکن!خب خستم!
با کلافگی نفسم و فوت کردم تو صورتش:
_این همه جا،برو یه جا دیگه خستگیت و در کن!
نوچی گفت و ادامه داد:
_اینجا گرمه،نرمه!
خسته تر از اونی بودم که بخوام بیشتر از این باهاش کل کل کنم،
خمیازه کشون جواب دادم:
_خب پاشو من برم اونور
شونه ای بالا انداخت و بدون اینکه بلند شه گفت:
_خب وقتی تو بری که دیگه اونقدری نرم و گرم نیست!
چپ چپ نگاهش کردم:
_منظورت چیه؟
تو کسری از ثانیه رنگ نگاهش عوض شد و در حالی که تغییر جهت میداد دوتا دستش و گذاشت دو طرف سرم و مثل دوتا خط موازی شدیم!
بوسه ای روی گونم زد که یه دستم و رو سینش گذاشتم و گفتم:
_عماد،خوابم میاد!
بوسه دوم و به نحو استادانه و طوری که احساسم و قلقلک بده به لاله گوشم زد:
_ دو سه ساعت دیر تر بخواب...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#جلد_دوم_رمان_دلبرمن❤️
#استاد_متعصب_من😍
#پارت_377
شونه ای بالا انداختم:
_دلم واسه رژم تنگ شده بود
خنده هاش بالا گرفت:
_پس بخاطر من نیست،
خیلی خب من میخوابم!
و حوله رو روی در آویز کرد و راه افتاد سمت تخت که با حرص صداش زدم:
_بخوابی؟
پس من واسه کی به خودم رسیدم؟
خنده هاش ادامه پیدا کرد:
_میگن دروغگو کم حافظه میشه!
نشست روی لبه تخت و ادامه داد:
_بیا بشین و هرچه میخواهد دل تنگت بگو
کنارش نشستم قبل از اینکه چیزی بگم گفت:
_امشب خوشگل تر از هرشب شدی!
ابروهام به نرمی بالا رفت:
_پس هرشب خوشگلم!
موهام و پیچید دور انگشتش:
_هر روز و هرشب!
وقتی اینطوری حرف میزد دیگه تو دنیا چیزی کم نداشتم...
خودم و بیشتر بهش نزدیک کردم؛
میخواستم راحت تر ب بازی با موهام برسه و با صدای آرومی گفتم:
_میخواستم بهت بگم که...
مردمک چشمهاش که به سمتم چرخید با تاخیر ادامه دادم:
_بگم که امشب با بابا و زهرا شام خوردیم،
باهم!
دستش رو موهام شل شد و بی پلک زدنی نگاهم کرد:
_بابات ازم تشکر کرد بخاطر بودنم و زهراهم همینطور
هنوز مات مونده بود،
حرفم و ادامه دادم:
_قبل ترش و بگم،
وقتی صبح واسش صبحونه بردم دستم و پس نزد،
میدونی بهم چی گفت؟
لب زد:
_چی؟
لبهام و با زبون تر کردم:
_گفت دلم میخواد بچه محسن و ببینم،بچه تو و محسن
بی هیچ حرفی فقط داشت لبخند ژکوند تحویلم میداد که خودم و واسش لوس کردم و کش و قوسی به کمرم دادم:
_خلاصه ما تو نبودنت آشتی کردیم جناب،الان بیشتر از تو واسه آدمهای این خونه عزیز نباشم کمترهم نیستم!
لبخندش به قهقهه تبدیل شد:
_باورم نمیشه...
یعنی همه چی تموم شد؟
تو...
منتظر بودم تا حرفش و ادامه بده اما ادامه حرفش تبدیل به یه بوسه شد،
بوسه ای از پیشونیم که موقتا خنده هاش و قطع کرد و چند رثانیه بعد از سر گرفته شد:
_تو فوق العاده ای الی...
فوق العاده!
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_377
نفسی کشیدم:
_میگم که میخواید دوباره بیاید...
و خیلی طول نکشید که تماسمون قطع شد...
معین دوباره میخواست بیاد،
این بار با پدربزرگش که تا حالا ندیده بودمش و اصلا نمیدونستم در قید حیاته!
از روی تخت بلند شدم،
مامان تو هال بود و مشغول تماشای تلویزیون که خودم و بهش رسوندم و با صدای آرومی گفتم:
_معین...
یعنی آقای شریف دوباره میخواد بیاد خواستگاری؛
همین امشب!
سر مامان به سمتم چرخید:
_لازم نکرده،
رو دستم که نموندی دوباره بخوام اون چرت و پرتهارو از مادرش بشنوم!
روبه روش ایستادم:
_نمیخواد با پدر و مادرش بیاد،
اونا بااین ازدواج مخالفن،
صد سالم بگذره بازم مخالفن،
میخواد با پدربزرگش بیاد!
مامان ابرو بالا انداخت:
_بی رضایت پدر و مادرش و با پدربزرگش؟
سر کج کردم:
_مامان یه جوری حرف میزنی انگار اون یه پسر بیست سالست و بدون اجازه مامانش آبم نمیتونه بخوره،
خوبه چند سال رئیست بوده و خیلی خوب میشناسیش اون بدون رضایت خانوادش هم میتونه من و خوشبخت کنه!
مامان سری به اطراف تکون داد:
_حرف من این نیست،
اون با این کارش داره بین تو و خانوادش،
تورو انتخاب میکنه و این درحالیه که اون پدر و مادر فقط همین یه پسر و دارن!
شونه بالا انداختم: