eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_450 این چندمین باری بودکه اسرار مامان،عمادقبول نمیکردوبالاخره هم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 اخ که چه روزایی بود و چقدر هم زود گذشته بود! با ورود مامان نسرین به اتاق نگاهم به سمت در کشیده شدکه دوتاجعبه کوچیک به دست امد سمتمون و جعبه هاروتحویل داد: -اینم اولین کادوی من به نوه هام، ببین خوشت میاد ذوق زده جعبه ها رو باز کردم و با دیدن گردندبندهایی با اسم تیدا و ترانه که بدجوری هم خوشکل وشیک بودن سربلند کردم و گفتم: -وای مامان نسرین،چقدر اینا خوشکلن،خیلی ممنون! با لبخند چشم ازم گرفت وخیره به بچه ها جواب داد‌: -دنیارو به پاشون میریزم این که چیزی نیست عزیزم! وپیشونی جفتشون بوسید... دم عصر بود تو اتاق حوصلم سر رفته بود که از اتاق زدم بیرون و رفتم تا سری به ارغوان بزنم، در اتاقش باز بودو همین باعث شد تا به محض دیدن من هدفونش واز گوشش برداره و بگه: ازاینورا! رفتم تو اتاق وچشمی به اطراف چرخوندم: -چقدر اتاقت مرتبه!اتاق من همیشه یطوری بود که انگار بمب توش منفجر شده بود! وخندیدم که انگشت اشارشو تهدیوار اورد بالا و گفت: -هرگز پیش خواهر شوهرت از خودواقعییت حرفی نزنی که برات دردسر میشه! چپ چپ نگاهش کردم: -توی جوجه میخوایی واسه من دردسر درست کنی انوقت؟؟ کش و قوسی به گردنش داد و لفظ قلم گفت: -در جریانی که این جوجه چند سالی ازت بزرگتره؟ نشستم روی صندلی میز مطالعه اش وخیره بهش لبم و گاز گرفتم: اونوقت هنوز مجردی؟ اسوده خاطر اهوم ی گفت: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 مسخره ام میکرد و به حالم میخندید که چپ چپ نگاهش کردم... خنده هاش همچنان برقرار بود... _بیا اینجا گوشه لبهام و‌ گاز گرفتم: _خطری تهدیدم نمیکنه؟ خنده هاش به پایان رسید اشاره ای بهم کرد: _تو‌ خودت از بزرگترین خطرات دنیایی، اونوقت نگرانی؟ چهار دست و‌پا به سمتش رفتم: _اونوقت من چیکار کردم که همچین خطر بزرگی شدم؟ همزمان با سر گذاشتن رو بالشت صداش و‌ شنیدم: _تو‌ بعد از این همه سال و‌ وقتی داشتم فکر میکردم تو‌ تقدیرم خبری از عشق نیست تو‌ قلبم آتیش به پا کردی، باعث شدی منی که کوچیک ترین بی نظمی ای باعث آشفتگی افکارمه عاشق شلختگیات و‌دست و پا چلفتی بودنت بشم تو باعث‌شدی منی که همیشه جدی بودم با دیدن خنگ بازیهات از ته دل بخندم و حالم خوب شه، تو خطر بزرگی هستی که من و‌زندگیم و‌تهدید کردی و‌حالا به اینجا رسیدیم! نفس عمیقی کشیدم: _خوبه… یه خنگ دست و‌پا چلفتی شلخته چه غوغایی به پا کرده! دهن باز کرد تا چیزی بگه اما صدام بالا رفت و‌ دستم و‌به نشونه سکوت بالا آوردم: _مثلا میخواستی یه تعریف عاشقانه از من بکنی؟ بیشتر تخریبم کردی!