eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_453 -خواستیم و نذاشتن بشه،منم دیگه خودمو سنگ روی یخ نکردم،بالاخره
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 -راستی گفتی اسمش چیه؟؟ صفحه لب تاب و بست: شاهرخ،شاهرخ توتونچی! سوال بعدی و پرسیدم: تو دیگه واقعا دوسش نداری؟ خمیازه ای کشید: -اون دیگه فراموش شده! هنوزحرفاش برام مبهم بودکه ادامه داد: -این عکسه هم بخاطر اینکه عماد خوب افتاده نگه داشتم: بخنده افتادم: -باشه ،منم گوشام مخملیه! چن روزی درگیر بازار و خرید وسایلای خونه و سیسمونی بودیم البته من کمتر تونستم برم وفقط لیست انتخابیم و داده بودم به اوا و اینطوری خیالم از بابت همه چی راحت شده بود. امروز قرار بود،بریم خونه ای که حالا وسایل هاش تکمیل بود وفقط چیدمانش مونده بود، حسابی ذوق داشتم. بچه هارو گذاشتیم خونه بابابهزاد وهمراه عماد راهی خونه شدیم،خونه ای که یکی دو بار بی وسایل دیده بو دمش وحالاقرار بود سرو سامون بگیره! باورود به ساختمون شیکی که یکی دوتا خیابون با خونه بابا بهزادفاصله داشت،سوار بر اسانسور رفتیم طبقه سوم و وارد خونه شدیم. یه خو نه اپارتمانی که سالن مربعی ای شکلی همراه بایه اشپزخونه متوسط پایینش بود وسمت دیگه خونه درست بعد راهروی باریکی که دوتا اتاق خواب و حموم و دستشویی و تو خودش جا داده بودوانتهاش هم در بالکن قرار گرفته بود،با 4تاپله به سالن کوچیک تری میرسید. 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 مخالفت کردم: _مامان تنهاست،بهتره زود برگردیم! حرفم و‌ رد کرد: _زود برمیگردیم! و‌من و دنبال خودش راه انداخت، رستوران مد نظرش کمی با اینجا فاصله داشت و‌ برای رسیدن بهش تو هوایی که نسبتا سرد بود بیشتر از ده دقیقه راه رفتیم! با رسیدن به رستورانی که مدنظر معین بود پشت یه میز نشستیم،هوای اینجا خیلی گرم تر از اون بیرون بود که دست هام رفته رفته داشت گرم میشد و معین داشت به زبون آلمانی که من هیچی ازش بلد نبودم غذا سفارش میداد و حالا با دوباره تنها شدنمون زبونش به فارسی تغییر پیدا کرد : _یه غذایی سفارش دادم که خودم دوست دارم،واسه مامانت هم میبریم خونه نگاهش کردم: _مامانم دیگه مامان توهم هست! ریز ریز خندید: _خیلی سخته، هنوز با اینکه تو دیگه علیزاده نیستی کنار نیومدم چه برسه به اینکه خانم رضایی و مامان صدا کنم! شونه بالا انداختم: _برای من هم خیلی سخته که آقا و خانم شریف و بابا و مامان صدا بزنم! و قبل از اینکه چیزی بگه ادامه دادم: _البته نمیدونم اونها هیچوقت من و به عنوان عروسشون قبول میکنن یا نه!